Channel: الله رافراموش نکنید
⭐️ٖٖ·ٖٖٜ.,ٖٖٖٜ¸ٖٖٖٖٜ¸ٖٖٖٜ,.ٖٖٜ·ٖٜٖٜ⭐️·ٖٖٜ.,ٖٖٖٜ¸ٖٖٖٖٜ¸ٖٖٖٜ,.ٖٖٜ·ٖٜٖٜ⭐️·ٖٖٜ.,ٖٖٖٜ¸ٖٖٖٖٜ¸ٖٖٖٜ,.ٖٖٜ·ٖٜ⭐️
•°☆🌹#داستان_شب🌹☆
📚#قهوهی_مبادا!
با یکی از دوستانم وارد قهوهخانهای کوچک شدیم و سفارش دادیم به سمت میزمان میرفتیم که دو نفر دیگر وارد قهوهخانه شدند و سفارش دادند: پنجتا قهوه لطفاً، دوتا برای ما و سه تا هم قهوه مبادا!سفارششان را حساب کردند، دوتا قهوهشان را برداشتند و رفتند. از دوستم پرسیدم: «ماجرای این قهوههای مبادا چی بود؟» دوستم گفت: «اگه کمی صبر کنی بزودی تا چند لحظه دیگه حقیقت رو میفهمی.»
آدمهای دیگری وارد کافه شدند. دو تا دختر آمدند، نفری یک قهوه سفارش دادند، پرداخت کردند و رفتند. سفارش بعدی هفتتا قهوه بود از طرف سه تا وکیل، سه تا قهوه برای خودشان و چهارتا قهوه مبادا! همانطور که به ماجرای قهوههای مبادا فکر میکردم و از هوای آفتابی و منظرهی زیبای میدان روبروی کافه لذت میبردم، مردی با لباسهای مندرس وارد کافه شد که بیشتر به گداها شباهت داشت. با مهربانی از قهوهچی پرسید: قهوهی مبادا دارید؟
خیلی ساده است! مردم به جای کسانی که نمیتوانند پول قهوه و نوشیدنی گرم بدهند، به حساب خودشان قهوه مبادا میخرند. سنت قهوهی مبادا از شهرناپل ایتالیا شروع شد و کمکم به همهجای جهان سرایت کرد. در بعضی مکانها شما نه تنها میتوانید نوشیدنی گرم به جای کسی بخرید، بلکه میتوانید پرداخت پول یک ساندویچ یا یک وعده غذای کامل را نیز تقبل کنید.
چه زیباست ما هم کمی بیشتر به این “مبادا”ها در زندگی فکر کنیم لبخند “مبادا”، سخاوت “مبادا”، مهربانی “مبادا”، محبت “مبادا”
چه بسا کسانی در اطراف ما باشند که با این”مبادا”ها جان دوباره ای بگیرند، یادمان باشد که: امروز همان روز “مبادا” است، همان فردایی که دیروز نگرانش بودیم.حسبی ربی الله را فراموش نکنید
@Faghadkhada9
•°☆🌹#داستان_شب🌹☆
📚#قهوهی_مبادا!
با یکی از دوستانم وارد قهوهخانهای کوچک شدیم و سفارش دادیم به سمت میزمان میرفتیم که دو نفر دیگر وارد قهوهخانه شدند و سفارش دادند: پنجتا قهوه لطفاً، دوتا برای ما و سه تا هم قهوه مبادا!سفارششان را حساب کردند، دوتا قهوهشان را برداشتند و رفتند. از دوستم پرسیدم: «ماجرای این قهوههای مبادا چی بود؟» دوستم گفت: «اگه کمی صبر کنی بزودی تا چند لحظه دیگه حقیقت رو میفهمی.»
آدمهای دیگری وارد کافه شدند. دو تا دختر آمدند، نفری یک قهوه سفارش دادند، پرداخت کردند و رفتند. سفارش بعدی هفتتا قهوه بود از طرف سه تا وکیل، سه تا قهوه برای خودشان و چهارتا قهوه مبادا! همانطور که به ماجرای قهوههای مبادا فکر میکردم و از هوای آفتابی و منظرهی زیبای میدان روبروی کافه لذت میبردم، مردی با لباسهای مندرس وارد کافه شد که بیشتر به گداها شباهت داشت. با مهربانی از قهوهچی پرسید: قهوهی مبادا دارید؟
خیلی ساده است! مردم به جای کسانی که نمیتوانند پول قهوه و نوشیدنی گرم بدهند، به حساب خودشان قهوه مبادا میخرند. سنت قهوهی مبادا از شهرناپل ایتالیا شروع شد و کمکم به همهجای جهان سرایت کرد. در بعضی مکانها شما نه تنها میتوانید نوشیدنی گرم به جای کسی بخرید، بلکه میتوانید پرداخت پول یک ساندویچ یا یک وعده غذای کامل را نیز تقبل کنید.
چه زیباست ما هم کمی بیشتر به این “مبادا”ها در زندگی فکر کنیم لبخند “مبادا”، سخاوت “مبادا”، مهربانی “مبادا”، محبت “مبادا”
چه بسا کسانی در اطراف ما باشند که با این”مبادا”ها جان دوباره ای بگیرند، یادمان باشد که: امروز همان روز “مبادا” است، همان فردایی که دیروز نگرانش بودیم.حسبی ربی الله را فراموش نکنید
@Faghadkhada9
"🌹♥️"
وقتی اوضاع آرومه ، آروم بودن طبیعیه ...
اوضاع که بد شد ، آروم موندن هنره
...
میدونی درواقع تو خوبی همه خوبن!
اونی که با اینکه بدی میبینه میگذره و خودشو کنترل میکنه هنر کرده ...
اینکه میگن با هرکی مث خودش رفتار کن اشتباهه!
تو نباید با یکی که بدزبونی میکنه مث خودش رفتار کنی ، چون شخصیت تو اینجوری نیست و نباید خودتو به اندازه اون پایین بیاری ؛
آروم بمون و قوی باش و از کنارش بگذر...
به قولی گر تو با بد بد کنی پس فرق چیست؟حسبی ربی الله را فراموش نکنید
@Faghadkhada9
وقتی اوضاع آرومه ، آروم بودن طبیعیه ...
اوضاع که بد شد ، آروم موندن هنره
...
میدونی درواقع تو خوبی همه خوبن!
اونی که با اینکه بدی میبینه میگذره و خودشو کنترل میکنه هنر کرده ...
اینکه میگن با هرکی مث خودش رفتار کن اشتباهه!
تو نباید با یکی که بدزبونی میکنه مث خودش رفتار کنی ، چون شخصیت تو اینجوری نیست و نباید خودتو به اندازه اون پایین بیاری ؛
آروم بمون و قوی باش و از کنارش بگذر...
به قولی گر تو با بد بد کنی پس فرق چیست؟حسبی ربی الله را فراموش نکنید
@Faghadkhada9
#داستان_مجاهد " اسیری "🩵🩷
قسمت چهل وهفتم 👇👇👇🩵🩷
🔸چشمانش را بیرون می آورد و اطرافش به تاریکی فرو می رود. بعد از آن دارویی در گوشهایش ریخته می شود و گوش هایش سوت میکشد و دیگر چیزی نمی شنود. افراد ابن صادق دوباره او را داخل سلول می اندازند و او از قوت بینایی و شنوایی محروم شده به در و دیوار میخورد و راه بیرون رفتن را نمی یابد نگهبانان او را مجدداً از سلول بیرون می برند و در جایی دور رها میکنند و او احساس میکند که ناگهان پردههای گوش هایش باز می شوند و چهچه ی گنجشکها و صدای وزش هوا را میشنود عذرا از دور او را نعیم نعیم گفته صدا میزند، او بر می خیزد و به طرف صدا میدود اما بعد از چند قدم پاهایش میلرزد و به زمین میافتد ناگهان بینایی به چشم هایش باز می گردد و او می بیند که عذرا در رو به رویش ایستاده است. او دوباره بلند شده و بغل باز می.کند عذرا عذرا می گوید و به طرفش میدود اما وقتی نزدیکش میرسد و او را مینگرد در جا خشکش می.زند به جای عذرا تصویری از حسن و زیبایی مانند عذرا در جلویش ایستاده است.
🔹روشنی ماه از روزنه دیوار بر صورتش می تابید. بعد از لحظه ای دقت او را میشناسد که زلیخا است اما او تا دیری در عالم پریشانی ایستاده و احساس میکند که خواب میبیند رفته رفته این وهم دور میشود بعد از این که چند بار چشمانش را می مالد مطمئن میشود که خواب نمیبیند بلکه این حقیقت است.
🔸نعیم پرسید: تو کی هستی؟ من خواب میبینم؟
نه این خواب نیست شما چرا به زمین افتادی؟ » کی؟ «
🔹الان وقتی من شما رو صدا زدم شما بلند شدین و به خوردین.
🔸اف، من خواب میدیدم احساس کردم که کور شده ام و عذرا منو صدا میزنه به طرفش رفتم که پایم به چیزی
خورد و افتادم. اما شما اینجا؟ «
🔸 کمی یواش صحبت کنید اگرچه همه اونها خوابیده اند اما اگه صدای شما به گوش کسی رسید، همه برنامه ها به هم میخوره من تمام طلاهای خودمو به نگهابانان دادم و هر طور شده اونها رو راضی کردم که در زندان رو باز کنند اون ها وعده کرده اند که در مهمانسرا رو باز کنند و دو اسب هم برامون آماده کنند شما با احتیاط دنبال من بیایید.
دو اسب برای چی؟......
📌ادامه دارد ان شاءالله. حسبی ربی الله را فراموش نکنید
@Faghadkhada9
قسمت چهل وهفتم 👇👇👇🩵🩷
🔸چشمانش را بیرون می آورد و اطرافش به تاریکی فرو می رود. بعد از آن دارویی در گوشهایش ریخته می شود و گوش هایش سوت میکشد و دیگر چیزی نمی شنود. افراد ابن صادق دوباره او را داخل سلول می اندازند و او از قوت بینایی و شنوایی محروم شده به در و دیوار میخورد و راه بیرون رفتن را نمی یابد نگهبانان او را مجدداً از سلول بیرون می برند و در جایی دور رها میکنند و او احساس میکند که ناگهان پردههای گوش هایش باز می شوند و چهچه ی گنجشکها و صدای وزش هوا را میشنود عذرا از دور او را نعیم نعیم گفته صدا میزند، او بر می خیزد و به طرف صدا میدود اما بعد از چند قدم پاهایش میلرزد و به زمین میافتد ناگهان بینایی به چشم هایش باز می گردد و او می بیند که عذرا در رو به رویش ایستاده است. او دوباره بلند شده و بغل باز می.کند عذرا عذرا می گوید و به طرفش میدود اما وقتی نزدیکش میرسد و او را مینگرد در جا خشکش می.زند به جای عذرا تصویری از حسن و زیبایی مانند عذرا در جلویش ایستاده است.
🔹روشنی ماه از روزنه دیوار بر صورتش می تابید. بعد از لحظه ای دقت او را میشناسد که زلیخا است اما او تا دیری در عالم پریشانی ایستاده و احساس میکند که خواب میبیند رفته رفته این وهم دور میشود بعد از این که چند بار چشمانش را می مالد مطمئن میشود که خواب نمیبیند بلکه این حقیقت است.
🔸نعیم پرسید: تو کی هستی؟ من خواب میبینم؟
نه این خواب نیست شما چرا به زمین افتادی؟ » کی؟ «
🔹الان وقتی من شما رو صدا زدم شما بلند شدین و به خوردین.
🔸اف، من خواب میدیدم احساس کردم که کور شده ام و عذرا منو صدا میزنه به طرفش رفتم که پایم به چیزی
خورد و افتادم. اما شما اینجا؟ «
🔸 کمی یواش صحبت کنید اگرچه همه اونها خوابیده اند اما اگه صدای شما به گوش کسی رسید، همه برنامه ها به هم میخوره من تمام طلاهای خودمو به نگهابانان دادم و هر طور شده اونها رو راضی کردم که در زندان رو باز کنند اون ها وعده کرده اند که در مهمانسرا رو باز کنند و دو اسب هم برامون آماده کنند شما با احتیاط دنبال من بیایید.
دو اسب برای چی؟......
📌ادامه دارد ان شاءالله. حسبی ربی الله را فراموش نکنید
@Faghadkhada9
.
آدمهای مغرور و مغرض اینجوری معذرت میخوان:
-ببخشید ولی تو اشتباه متوجه شدی
-ببخشید ولی تو زیادی حساسی
-اگه راحتت میکنه بیا میگم ببخشید
-من میگم ببخشید ولی چیزی که گفتم حقیقته
-ببخشید من عصبانی بودم و اون حرف رو زدم اما تو نباید بری رو مخ من
و بدترینش: وانمود کنه که هیچ اتفاقی نیفتاده
زبانت " معمـار " است
و حرفهایت " خِشت خام "؛
مبادا کج بچینی " دیوار سخن "
که " فــرو خواهــد ریخــت
بنـای " شخصیتت"حسبی ربی الله را فراموش نکنید
@Faghadkhada9
آدمهای مغرور و مغرض اینجوری معذرت میخوان:
-ببخشید ولی تو اشتباه متوجه شدی
-ببخشید ولی تو زیادی حساسی
-اگه راحتت میکنه بیا میگم ببخشید
-من میگم ببخشید ولی چیزی که گفتم حقیقته
-ببخشید من عصبانی بودم و اون حرف رو زدم اما تو نباید بری رو مخ من
و بدترینش: وانمود کنه که هیچ اتفاقی نیفتاده
زبانت " معمـار " است
و حرفهایت " خِشت خام "؛
مبادا کج بچینی " دیوار سخن "
که " فــرو خواهــد ریخــت
بنـای " شخصیتت"حسبی ربی الله را فراموش نکنید
@Faghadkhada9
نازنینم،ممکنه احساس کنی که گمگشته و تنهایی
حس کنی که سردرگمی و ته دلت غمه بزرگیه
ولی خدا دقیقا می دونه که کجایی و برای زندگیت
بهترین برنامه ها رو داره
آنگاه که حس میکنی زیر بار مشکلات، کمرت درحال خم شدن است؛ نا امید نباش!شاید آن لحظه فرشته نجات، دستانش را روی شانه هایت گذاشته باشد
روزهای سخت تموم میشن، مهم اینه که تو چقدر تونستی صبور باشی و شکرگذار و همچنان باایمان و اعتقاد قوی به خدای مهربون
عزیز دلم،به بزرگی خدا اعتماد و اعتقاد داشته باش
خدا خیلی خیلی بزرگه . اِنّ مَعَ العُسْرِ یسْرآحسبی ربی الله را فراموش نکنید
@Faghadkhada9
حس کنی که سردرگمی و ته دلت غمه بزرگیه
ولی خدا دقیقا می دونه که کجایی و برای زندگیت
بهترین برنامه ها رو داره
آنگاه که حس میکنی زیر بار مشکلات، کمرت درحال خم شدن است؛ نا امید نباش!شاید آن لحظه فرشته نجات، دستانش را روی شانه هایت گذاشته باشد
روزهای سخت تموم میشن، مهم اینه که تو چقدر تونستی صبور باشی و شکرگذار و همچنان باایمان و اعتقاد قوی به خدای مهربون
عزیز دلم،به بزرگی خدا اعتماد و اعتقاد داشته باش
خدا خیلی خیلی بزرگه . اِنّ مَعَ العُسْرِ یسْرآحسبی ربی الله را فراموش نکنید
@Faghadkhada9
✨🕋✨
زندگی دنیا برای کسی که هدف آن را درک کرده، قابل تحمّل است.
اما کسی که معنای زندگی را درنیافته باشد، نمی تواند با آن کنار بیاید!
زمانیکه شخص، هدف زندگی را شناخته باشد، با هر درد و رنجی واقعبینانه کنار خواهد آمد.
پس معمّای زندگی، با وجود پذیرش جهان دیگر، قابل حل است؛ نه غیر از آن.حسبی ربی الله را فراموش نکنید
@Faghadkhada9
زندگی دنیا برای کسی که هدف آن را درک کرده، قابل تحمّل است.
اما کسی که معنای زندگی را درنیافته باشد، نمی تواند با آن کنار بیاید!
زمانیکه شخص، هدف زندگی را شناخته باشد، با هر درد و رنجی واقعبینانه کنار خواهد آمد.
پس معمّای زندگی، با وجود پذیرش جهان دیگر، قابل حل است؛ نه غیر از آن.حسبی ربی الله را فراموش نکنید
@Faghadkhada9
*از قضاوت و موضعگیریِ شتابزده اجتناب کنیم.*
🌴🌴🌴🌴🌴🌴🌴
زود موضعگیری نکنیم، شتابزده به قضاوت ننشینیم، بیدرنگ پاسخ ندهیم، بیتأمل حرکت نکنیم، بگذاریم کمی بگذرد؛ زیرا مرور ایام، پارهای حقایق را روشن میسازد، بادهای روزگار بسیاری ماجراها را با خود میبرد، آدمی پس از مدتی بهتر و واقعبینانهتر میتواند تصمیم بگیرد، هوشیارتر میشود، دورترها را مشاهده میکند که در هنگام خشم و حرارت، آن را نمیدید. بسا پاسخهای شتابزدهای که جبرانش سالها به طول میانجامد و بسا قضاوتهای نابجایی که پس از روشن شدن هوا، نادرستیاش بر همگان عیان میشود و بسا موضعگیریهایی که حلقههای محبت و خویشاوندی را به شدت آسیب میزند، پس آرامتر حرکت کنیم جز در امور خیر و با تأمل و تأنی خود را عادت دهیم تا از عواقب ناهنجار شتابزدگی در امان بمانیم.
تاکنون پیش اومده که خود شما قضاوتی عجولانه یا موضعگیری نابجایی کرده باشید و بعد تمام عمر پشیمان شدید؟ آیا دیدید افرادی را که چقدر گرفتار قضاوت و موضعگیری عجولانه و نابجا شده و هستند؟
متٵسفانه برخی افراد از این اشتباهات خود پشیمان نیستند؛ بلکه هنوز مصرّانه بر طبل سلایق شخصی میزنند و خود، خانواده و حتی جامعه را نگران دارند.حسبی ربی الله را فراموش نکنید
@Faghadkhada9
🌴🌴🌴🌴🌴🌴🌴
زود موضعگیری نکنیم، شتابزده به قضاوت ننشینیم، بیدرنگ پاسخ ندهیم، بیتأمل حرکت نکنیم، بگذاریم کمی بگذرد؛ زیرا مرور ایام، پارهای حقایق را روشن میسازد، بادهای روزگار بسیاری ماجراها را با خود میبرد، آدمی پس از مدتی بهتر و واقعبینانهتر میتواند تصمیم بگیرد، هوشیارتر میشود، دورترها را مشاهده میکند که در هنگام خشم و حرارت، آن را نمیدید. بسا پاسخهای شتابزدهای که جبرانش سالها به طول میانجامد و بسا قضاوتهای نابجایی که پس از روشن شدن هوا، نادرستیاش بر همگان عیان میشود و بسا موضعگیریهایی که حلقههای محبت و خویشاوندی را به شدت آسیب میزند، پس آرامتر حرکت کنیم جز در امور خیر و با تأمل و تأنی خود را عادت دهیم تا از عواقب ناهنجار شتابزدگی در امان بمانیم.
تاکنون پیش اومده که خود شما قضاوتی عجولانه یا موضعگیری نابجایی کرده باشید و بعد تمام عمر پشیمان شدید؟ آیا دیدید افرادی را که چقدر گرفتار قضاوت و موضعگیری عجولانه و نابجا شده و هستند؟
متٵسفانه برخی افراد از این اشتباهات خود پشیمان نیستند؛ بلکه هنوز مصرّانه بر طبل سلایق شخصی میزنند و خود، خانواده و حتی جامعه را نگران دارند.حسبی ربی الله را فراموش نکنید
@Faghadkhada9
.
زندگی شبیه فصل است؛
هیچ فصلی همیشگی نیست
در زندگی نیز روزهایی برای کاشت، داشت،
استراحت و تجدید حیات وجود دارد
زمستان تا ابد طول نمیکشد
اگر امروز مشکلاتی دارید،
بدانید که بهار هم در پیش است
حسبی ربی الله را فراموش نکنید
@Faghadkhada9
زندگی شبیه فصل است؛
هیچ فصلی همیشگی نیست
در زندگی نیز روزهایی برای کاشت، داشت،
استراحت و تجدید حیات وجود دارد
زمستان تا ابد طول نمیکشد
اگر امروز مشکلاتی دارید،
بدانید که بهار هم در پیش است
حسبی ربی الله را فراموش نکنید
@Faghadkhada9
.
با هیچ سختی و مشکلی روبرو نشدهام
مگر اینکه گفتهام حتما خیری در آن است
هیچ روز پر غم و دردی نداشتهام
مگر اینکه گفتهام فردا روز بهتری خواهد بود
و هیچ چیزی را از دست ندادهام
مگر اینکه گفتهام خداوند برایم جبران میکند
|داشتن حسن ظن و اعتمادی کامل به پروردگار
ضامنِ آرامش و اطمینان در زندگیست|
•شیخ شعراوی رحمه الله
.حسبی ربی الله را فراموش نکنید
@Faghadkhada9
با هیچ سختی و مشکلی روبرو نشدهام
مگر اینکه گفتهام حتما خیری در آن است
هیچ روز پر غم و دردی نداشتهام
مگر اینکه گفتهام فردا روز بهتری خواهد بود
و هیچ چیزی را از دست ندادهام
مگر اینکه گفتهام خداوند برایم جبران میکند
|داشتن حسن ظن و اعتمادی کامل به پروردگار
ضامنِ آرامش و اطمینان در زندگیست|
•شیخ شعراوی رحمه الله
.حسبی ربی الله را فراموش نکنید
@Faghadkhada9
پرسش و پاسخ دینی
فردی زمینی به قصد فروش در آینده و ڪسب سود خریده است ، آیا باید هر سال زڪات آن را بدهد یا موقع فروش زڪات داده شود؟
جواب :
◾️اگر ڪسی قطعه زمینی را به این نیت بخرد ڪه در آینده آن را به ساختمان یا مغازه تبدیل میڪند ، بر آن زمین زڪاتی لازم نیست.
اما هرگاه کسی قطعه زمینی را به قصد تجارت [ خرید و فروش و کسب سود در آینده ] خریداری کند ، بر آن قطعه زمین زکات واجب میگردد ، و برای پرداخت زکات می بایست که هر سال همراه بقیه اموال خود زکاتش را خارج کند ، یعنی هر سال ڪه مجموع اموال خود را برای دادن زڪات محاسبه میڪند باید ارزش آن قطعه زمین را هم با بقیه اموالش جمع ڪند و همراه سایر اموال زڪویش محاسبه ڪند.
حتی اگر پنج سال و بیشتر زمین نگه داشته شود ، باید در این مدت همراه مابقی اموال خود زکاتش را حساب کرده و بپردازد ، زیرا این زمین ڪه به قصد تجارت خریداری ڪردید بخشی از اموال غیر نقدی شما هستند و قرار نیست به این خاطر زڪاتش به تاخیر انداخته شود.
📚 منبــع : روناڪی رب العالمین هرتلــی
با انتشار مطالب کانال ، در ثواب آن شریک شویدحسبی ربی الله را فراموش نکنید
@Faghadkhada9
فردی زمینی به قصد فروش در آینده و ڪسب سود خریده است ، آیا باید هر سال زڪات آن را بدهد یا موقع فروش زڪات داده شود؟
جواب :
◾️اگر ڪسی قطعه زمینی را به این نیت بخرد ڪه در آینده آن را به ساختمان یا مغازه تبدیل میڪند ، بر آن زمین زڪاتی لازم نیست.
اما هرگاه کسی قطعه زمینی را به قصد تجارت [ خرید و فروش و کسب سود در آینده ] خریداری کند ، بر آن قطعه زمین زکات واجب میگردد ، و برای پرداخت زکات می بایست که هر سال همراه بقیه اموال خود زکاتش را خارج کند ، یعنی هر سال ڪه مجموع اموال خود را برای دادن زڪات محاسبه میڪند باید ارزش آن قطعه زمین را هم با بقیه اموالش جمع ڪند و همراه سایر اموال زڪویش محاسبه ڪند.
حتی اگر پنج سال و بیشتر زمین نگه داشته شود ، باید در این مدت همراه مابقی اموال خود زکاتش را حساب کرده و بپردازد ، زیرا این زمین ڪه به قصد تجارت خریداری ڪردید بخشی از اموال غیر نقدی شما هستند و قرار نیست به این خاطر زڪاتش به تاخیر انداخته شود.
📚 منبــع : روناڪی رب العالمین هرتلــی
با انتشار مطالب کانال ، در ثواب آن شریک شویدحسبی ربی الله را فراموش نکنید
@Faghadkhada9
💢 عمر پر غفلت ...
✅ روزی بزرگی از بزرگان درگاه ، نشسته بود و گریه میڪرد ، علت را پرسیدند ، گفت:
امروز حساب ڪردم 65 سال است ڪه قلم تڪلیف بر من رفته است. و 65 سال 21300 روز است. اگر روزی یڪ گناه ڪرده باشم 21300 گناه میشود !😳
چگونه گریه نڪنم ، حضرت آدم که از وی یک لغزش بغیر اراده و به فراموشی انجام داد 250 سال و به روایتی 300 سال گریسته و "ربنا ظلمنا" گفته تا توبه او مقبول شده است، من به گریه سزاوارترم.😢😢😢
با انتشار مطالب کانال ، در ثواب آن شریک شویدحسبی ربی الله را فراموش نکنید
@Faghadkhada9
✅ روزی بزرگی از بزرگان درگاه ، نشسته بود و گریه میڪرد ، علت را پرسیدند ، گفت:
امروز حساب ڪردم 65 سال است ڪه قلم تڪلیف بر من رفته است. و 65 سال 21300 روز است. اگر روزی یڪ گناه ڪرده باشم 21300 گناه میشود !😳
چگونه گریه نڪنم ، حضرت آدم که از وی یک لغزش بغیر اراده و به فراموشی انجام داد 250 سال و به روایتی 300 سال گریسته و "ربنا ظلمنا" گفته تا توبه او مقبول شده است، من به گریه سزاوارترم.😢😢😢
با انتشار مطالب کانال ، در ثواب آن شریک شویدحسبی ربی الله را فراموش نکنید
@Faghadkhada9
پندانه: کار هر اندازه سخت باشد، حسابوکتاب آن آسانتر است.
وکیل سلطان امر کرد در شهر جار زنند و برای دربار سلطان دعوت به خدمت نمایند.
دو برادر در مغازۀ کوچکی در شهر جواهرسازی میکردند که شنیدند سلطان جواهرساز هم نیاز دارد. پس به دربار رفتند و ثبتنام نمودند.
برادر بزرگتر که پختهتر بود به اسم هیزمشکن ثبتنام کرد و برادر کوچک به نام جواهرساز شغل خود در دربار ثبت نمود.
برادر کوچکتر بر بزرگتر خرده گرفت که چرا وقتی تو را هنری نفیس است در شغلی ثبتنام کردی که سنگین است و برای بیهنران است؟
برادر بزرگتر گفت:
صبر کن تا علت را بدانی!
هیزمشکن هر روز صبح تا شب به جنگل میرفت و برای دربار و مطبخ آن هیزم جمع میکرد ولی برادر کوچک در حجرۀ خود در دربار سلطان از بیکاری مشغول استراحت و خوشگذرانی بود.
یک سال به این منوال گذشت. روزی سلطان را نگین انگشترش افتاد. آن را به وکیل داد تا به جواهرساز قصر برای جاانداختن و محکمکردن نگین بدهد.
برادر جواهرساز بعد از یک سال کاری یافت آن هم برای یک ساعت! ولی در همین یک ساعت بود که یک ضربه نسبتا سنگین چکش به دیوارۀ انگشتر باعث شکستهشدن نگین پادشاهی شد و همان بود که سر برادر زیر تیغ شمشیر جلاد دربار برد.
هرچه تلاش کردند واسطه شوند شاه وساطت کسی را نپذیرفت.
قبل از مرگ برادر هیزمشکن بر بالین برادر جواهرساز رفت و گفت:
حال دانستی که چرا من هیزمشکنی را انتخاب کردم؟! چون کار هر اندازه سنگین و سخت باشد، حسابوکتاب آن راحت و خطای آن سبک و بخشودنی است.
برعکس کاری که هر اندازه سبک و به مفتخوری نزدیکتر باشد خطای آن بزرگ و مجازات آن سنگین است.
بدان روزهایی که تو در دربار در حال استراحت بودی، روزهای استراحت تو قبل از مرگت بود و روزهایی که من هیزم میشکستم روزهای قبل از زندگی من بودند.حسبی ربی الله را فراموش نکنید
@Faghadkhada9
وکیل سلطان امر کرد در شهر جار زنند و برای دربار سلطان دعوت به خدمت نمایند.
دو برادر در مغازۀ کوچکی در شهر جواهرسازی میکردند که شنیدند سلطان جواهرساز هم نیاز دارد. پس به دربار رفتند و ثبتنام نمودند.
برادر بزرگتر که پختهتر بود به اسم هیزمشکن ثبتنام کرد و برادر کوچک به نام جواهرساز شغل خود در دربار ثبت نمود.
برادر کوچکتر بر بزرگتر خرده گرفت که چرا وقتی تو را هنری نفیس است در شغلی ثبتنام کردی که سنگین است و برای بیهنران است؟
برادر بزرگتر گفت:
صبر کن تا علت را بدانی!
هیزمشکن هر روز صبح تا شب به جنگل میرفت و برای دربار و مطبخ آن هیزم جمع میکرد ولی برادر کوچک در حجرۀ خود در دربار سلطان از بیکاری مشغول استراحت و خوشگذرانی بود.
یک سال به این منوال گذشت. روزی سلطان را نگین انگشترش افتاد. آن را به وکیل داد تا به جواهرساز قصر برای جاانداختن و محکمکردن نگین بدهد.
برادر جواهرساز بعد از یک سال کاری یافت آن هم برای یک ساعت! ولی در همین یک ساعت بود که یک ضربه نسبتا سنگین چکش به دیوارۀ انگشتر باعث شکستهشدن نگین پادشاهی شد و همان بود که سر برادر زیر تیغ شمشیر جلاد دربار برد.
هرچه تلاش کردند واسطه شوند شاه وساطت کسی را نپذیرفت.
قبل از مرگ برادر هیزمشکن بر بالین برادر جواهرساز رفت و گفت:
حال دانستی که چرا من هیزمشکنی را انتخاب کردم؟! چون کار هر اندازه سنگین و سخت باشد، حسابوکتاب آن راحت و خطای آن سبک و بخشودنی است.
برعکس کاری که هر اندازه سبک و به مفتخوری نزدیکتر باشد خطای آن بزرگ و مجازات آن سنگین است.
بدان روزهایی که تو در دربار در حال استراحت بودی، روزهای استراحت تو قبل از مرگت بود و روزهایی که من هیزم میشکستم روزهای قبل از زندگی من بودند.حسبی ربی الله را فراموش نکنید
@Faghadkhada9
🌴#مسائل_همبستری
❓آیا زوجین در هنگام عمل جنسی(همبستری) می توانند خود را کاملا لخت نمایند یا خیر؟
📝 حیا این را تقاضا می کند که زوجین در هنگام عمل جنسی خود را با چادر یا چیزی دیگر بپوشانند؛ و کاملا نباید لخت شد.
📖 الفقه الاسلامی و ادلته، ۳/۵۵۶، آداب الجماع، ط: دار الفکر.
📖 المفصل فی احکام المراة و البیت المسلم، ۳/۶-۱۴۵، النظرو اللمس بین الرجل و زوجته،للدکتور عبدالکریم زیدان، ط: موسسه الرساله.
📖 فتاوی محمودیه، ۱۸/۶۳۲، باب احکام الزوجین، ط: جامعه فار.قیه کراچی. حسبی ربی الله را فراموش نکنید
@Faghadkhada9
❓آیا زوجین در هنگام عمل جنسی(همبستری) می توانند خود را کاملا لخت نمایند یا خیر؟
📝 حیا این را تقاضا می کند که زوجین در هنگام عمل جنسی خود را با چادر یا چیزی دیگر بپوشانند؛ و کاملا نباید لخت شد.
📖 الفقه الاسلامی و ادلته، ۳/۵۵۶، آداب الجماع، ط: دار الفکر.
📖 المفصل فی احکام المراة و البیت المسلم، ۳/۶-۱۴۵، النظرو اللمس بین الرجل و زوجته،للدکتور عبدالکریم زیدان، ط: موسسه الرساله.
📖 فتاوی محمودیه، ۱۸/۶۳۲، باب احکام الزوجین، ط: جامعه فار.قیه کراچی. حسبی ربی الله را فراموش نکنید
@Faghadkhada9
🔅 #پندانه
✍️ پشت هر موفقیت پایدار، مدتها تلاش است
🔹میگویند روزی یک نقاش بزرگ در عرض سه دقیقه یک نقاشی کشید و قیمت هنگفتی بر روی آن گذاشت!
🔸خریدار با این قیمتگذاری مخالفت کرد و این قیمت را برای سه دقیقه کار، منصفانه ندانست.
🔹نقاش بزرگ در پاسخ او گفت:
این کار در واقع در ۳۰ سال و سه دقیقه انجام گرفته. ۳۰ سالی که به آموزش و پیشرفت فردی و تجربهاندوختن گذشت و تو ندیدی؛ بهاضافه این سه دقیقه که تو دیدی!
🔸برخی افراد گمان میکنند که افراد موفق از خوششانسی، استعداد ذاتی یا نعمت الهی خاصی برخوردارند، اما در واقع پشت هر موفقیت پایدار، مدتها تلاش طاقتفرسا وجود دارد.
حسبی ربی الله را فراموش نکنید
@Faghadkhada9
✍️ پشت هر موفقیت پایدار، مدتها تلاش است
🔹میگویند روزی یک نقاش بزرگ در عرض سه دقیقه یک نقاشی کشید و قیمت هنگفتی بر روی آن گذاشت!
🔸خریدار با این قیمتگذاری مخالفت کرد و این قیمت را برای سه دقیقه کار، منصفانه ندانست.
🔹نقاش بزرگ در پاسخ او گفت:
این کار در واقع در ۳۰ سال و سه دقیقه انجام گرفته. ۳۰ سالی که به آموزش و پیشرفت فردی و تجربهاندوختن گذشت و تو ندیدی؛ بهاضافه این سه دقیقه که تو دیدی!
🔸برخی افراد گمان میکنند که افراد موفق از خوششانسی، استعداد ذاتی یا نعمت الهی خاصی برخوردارند، اما در واقع پشت هر موفقیت پایدار، مدتها تلاش طاقتفرسا وجود دارد.
حسبی ربی الله را فراموش نکنید
@Faghadkhada9
❣ #ارمغانی_از_نور
💌 #قسمت_اول
😔مثل خیلی از #دخترا بیشترین چیزی که برام اهمیت داشت، #مد و لباس بود؛
مانتوهای #رنگارنگ ، شلوارای تنگ و روسریهای مُد روز و...خلاصه مثل اکثر دخترایی بودم که هرروز تو #خیابون میبینید...
🎧اگه یه روز #موزیک و آهنگای #پاپ و #رَپ و انواع #خواننده های مورد علاقم رو گوش نمیدادم انگار اون روزمو از دست دادم...
💻همش تو #اینترنت دنبال جدیدترین آهنگا و مُدای لباس بودم...
😔 #حجابم چنگی به دل نمیزد، موهام که یه قسمتش همیشه بیرون از روسریم بود، #مانتوی #کوتاه و #تنگ و شلوارای تنگ و رنگی میپوشیدم، تو خیابون خودنمایی میکردم...
📱خیلی وقتا #پسرا شماره و پیشنهاد دوستی میدادن، اما خدارو شکر اونقد وضعم خراب نبود که B.F یا همون #دوست_پسر داشته باشم......
📿 #نماز میخوندم و #روزه میگرفتم اما انگار #مجبور بودم، هیچ لذتی برام نداشت...
😣تا اینکه یه روز #چشم چپم #درد گرفت و #تار شد...
🔎رفتم پیش چشمپزشک، گفت چشمت سالمه باید بری پیش متخصص #مغز و #اعصاب...
📈خلاصه بعد از کلی دردسر؛ نوار مغز و آزمایشای جورواجور و امآرآی و... مشخص شد که بله دوتا لکه یا به اصطلاح (پلاک) تو مغزم هست
دکتر گفت که به بیماری « #ام_اس» مبتلا شدی...
😭دنیا جلوی چشمام تار شد ، نزدیک بود از شدت #غصه #بیهوش بشم ، دکتر چند تا دارو و نوبت بعدی بهم داد و برگشتیم خونه....
😔بعد از چند روز تازه چشمم خوب شده بود که یهو سمت چپ بدنم بیحس شد!
😭پای چپمو نمیتونستم تکون بدم
اونقد گریه کردم فکر میکردم #فلج شدم...
بابام سریع بردم پیش دکترم، دکتر گفت حداقل باید ۵ روز بستری بشی...دوباره #بغض تو گلوم جمع شد..
🏨رفتم بیمارستان و بستریم کردن، امآرآی گرفتن دکترم گفت یه پلاک جدید اضافه شده و اون دو تا هم بزرگتر شدن...
😔واسم یه نوع آمپول گرون نوشت که باید هر هفته تزریق میکردم..
♦️الحمدلله پام کم کم خوب شد و آمپولامو هر هفته #تزریق میکردم و دیگه به مورمور شدن دست و پا و عوارض آمپوله عادت کرده بودم...تا اینکه یه روز...
حسبی ربی الله را فراموش نکنید
@Faghadkhada9
✍🏼 #ادامه_دارد... ان شاءالله
💌 #قسمت_اول
😔مثل خیلی از #دخترا بیشترین چیزی که برام اهمیت داشت، #مد و لباس بود؛
مانتوهای #رنگارنگ ، شلوارای تنگ و روسریهای مُد روز و...خلاصه مثل اکثر دخترایی بودم که هرروز تو #خیابون میبینید...
🎧اگه یه روز #موزیک و آهنگای #پاپ و #رَپ و انواع #خواننده های مورد علاقم رو گوش نمیدادم انگار اون روزمو از دست دادم...
💻همش تو #اینترنت دنبال جدیدترین آهنگا و مُدای لباس بودم...
😔 #حجابم چنگی به دل نمیزد، موهام که یه قسمتش همیشه بیرون از روسریم بود، #مانتوی #کوتاه و #تنگ و شلوارای تنگ و رنگی میپوشیدم، تو خیابون خودنمایی میکردم...
📱خیلی وقتا #پسرا شماره و پیشنهاد دوستی میدادن، اما خدارو شکر اونقد وضعم خراب نبود که B.F یا همون #دوست_پسر داشته باشم......
📿 #نماز میخوندم و #روزه میگرفتم اما انگار #مجبور بودم، هیچ لذتی برام نداشت...
😣تا اینکه یه روز #چشم چپم #درد گرفت و #تار شد...
🔎رفتم پیش چشمپزشک، گفت چشمت سالمه باید بری پیش متخصص #مغز و #اعصاب...
📈خلاصه بعد از کلی دردسر؛ نوار مغز و آزمایشای جورواجور و امآرآی و... مشخص شد که بله دوتا لکه یا به اصطلاح (پلاک) تو مغزم هست
دکتر گفت که به بیماری « #ام_اس» مبتلا شدی...
😭دنیا جلوی چشمام تار شد ، نزدیک بود از شدت #غصه #بیهوش بشم ، دکتر چند تا دارو و نوبت بعدی بهم داد و برگشتیم خونه....
😔بعد از چند روز تازه چشمم خوب شده بود که یهو سمت چپ بدنم بیحس شد!
😭پای چپمو نمیتونستم تکون بدم
اونقد گریه کردم فکر میکردم #فلج شدم...
بابام سریع بردم پیش دکترم، دکتر گفت حداقل باید ۵ روز بستری بشی...دوباره #بغض تو گلوم جمع شد..
🏨رفتم بیمارستان و بستریم کردن، امآرآی گرفتن دکترم گفت یه پلاک جدید اضافه شده و اون دو تا هم بزرگتر شدن...
😔واسم یه نوع آمپول گرون نوشت که باید هر هفته تزریق میکردم..
♦️الحمدلله پام کم کم خوب شد و آمپولامو هر هفته #تزریق میکردم و دیگه به مورمور شدن دست و پا و عوارض آمپوله عادت کرده بودم...تا اینکه یه روز...
حسبی ربی الله را فراموش نکنید
@Faghadkhada9
✍🏼 #ادامه_دارد... ان شاءالله
.
بعضی کلمات هستند که
علی رغم بی رحمی و سنگینیشان؛
در دهان سبُک میچرخند
و تو بیخیالانه بر زبانشان میآوری
سپس فراموش میکنی آنچه را که گفتهای
اما آنکه آنها را میشنود،
هرگز فراموششان نمیکند
و به درازای عمر بمانند زخمی بر قلبش میماند
| میگفت: کلمات هم آدم میکُشند
حواستان باشد قاتل روح کسی نباشید |حسبی ربی الله را فراموش نکنید
@Faghadkhada9
بعضی کلمات هستند که
علی رغم بی رحمی و سنگینیشان؛
در دهان سبُک میچرخند
و تو بیخیالانه بر زبانشان میآوری
سپس فراموش میکنی آنچه را که گفتهای
اما آنکه آنها را میشنود،
هرگز فراموششان نمیکند
و به درازای عمر بمانند زخمی بر قلبش میماند
| میگفت: کلمات هم آدم میکُشند
حواستان باشد قاتل روح کسی نباشید |حسبی ربی الله را فراموش نکنید
@Faghadkhada9
✅داستانی بسیار تامل بر انگیز
✅عمیق ترین و بزرگترین نوع بردگی و اسارت که
مهمترین مانع برای رسیدن به اهداف و خواسته هاست؛
داشتن افکار و باورهای محدود و کوچک و داشتن
تصویری ناتوان و حقیر و ضعیف از خودتان است. تا این تصویر تغییر نکند و این باور عوض نشود هیچ چیز در دنیای شما تغییر نخواهد کرد و هیچ چیز جدیدی وارد زندگی شما نمی شود.
💥در زمانی که برده داری در آمریکا قانونی و رایج بود، زن سیاهپوستی بنام هاریت توبمن، که خود یک برده فراری بود ، به همراه جمع دیگری از انسانهای شریف و سفید پوست آمریکایی گروهی مخفی را راه انداخته بودند بنام خط نجات
✅خط نجات بردگان سیاهپوست را از روی مزارع برده داران فراری میداد و مخفیانه بسوی کانادا و ایالات شمالی میبرد که در آنجا برده داری نبود . عملیات نجات بردگان بسیار پیچیده و خطرناک بود و در هر مرحله ای اگر لو میرفت ، هاریت توبمن و یارانش همگی دستگیر و تیرباران میشدند .
✅سالها بعد که بردگی در آمریکا ملغی شد و بردگان آزاد شدند ، از هاریت توبمن پرسیدند؛ سخت ترین مرحلهء کار و عملیات شما برای نجات بردگان چه بود؟ هاریت توبمن عمیقا به فکر فرو رفت و گفت:
"قانع کردن یک برده به اینکه تو برده نیستی و باید آزاد باشی ...."حسبی ربی الله را فراموش نکنید
@Faghadkhada9
✅عمیق ترین و بزرگترین نوع بردگی و اسارت که
مهمترین مانع برای رسیدن به اهداف و خواسته هاست؛
داشتن افکار و باورهای محدود و کوچک و داشتن
تصویری ناتوان و حقیر و ضعیف از خودتان است. تا این تصویر تغییر نکند و این باور عوض نشود هیچ چیز در دنیای شما تغییر نخواهد کرد و هیچ چیز جدیدی وارد زندگی شما نمی شود.
💥در زمانی که برده داری در آمریکا قانونی و رایج بود، زن سیاهپوستی بنام هاریت توبمن، که خود یک برده فراری بود ، به همراه جمع دیگری از انسانهای شریف و سفید پوست آمریکایی گروهی مخفی را راه انداخته بودند بنام خط نجات
✅خط نجات بردگان سیاهپوست را از روی مزارع برده داران فراری میداد و مخفیانه بسوی کانادا و ایالات شمالی میبرد که در آنجا برده داری نبود . عملیات نجات بردگان بسیار پیچیده و خطرناک بود و در هر مرحله ای اگر لو میرفت ، هاریت توبمن و یارانش همگی دستگیر و تیرباران میشدند .
✅سالها بعد که بردگی در آمریکا ملغی شد و بردگان آزاد شدند ، از هاریت توبمن پرسیدند؛ سخت ترین مرحلهء کار و عملیات شما برای نجات بردگان چه بود؟ هاریت توبمن عمیقا به فکر فرو رفت و گفت:
"قانع کردن یک برده به اینکه تو برده نیستی و باید آزاد باشی ...."حسبی ربی الله را فراموش نکنید
@Faghadkhada9
💗چه نعمتِ بزرگیه این آرامش ، اگه تو زندگیت آرامش نداشته باشی حوصله هیچ کاری و نداری
نه دوست داری کار کنی ، نه ورزش کنی و نه هیچ کارِ دیگه ...
پس اول از هرچیز برای به دست آوردنِ آرامشت تلاش کن
صبح که از خواب بیدار میشی هر اتفاقِ تلخی که دیروز افتاد بذار تو همون دیروز بمونه و به روزِ قشنگی که خدایِ مهربون در اختیارت قرار داده فکر کن
همین که داری نفس میکشی یعنی یه معجزه ی قشنگ و بزرگ ، پس بلند با حسِ خوب بگو خدایاااا شکرت
حالا برو جلوی آینه یه لبخندِ خوشگل به خودت بزن و بگو اجازه نمیدم هیچ اتفاقی آرامشم رو ازم بگیره. حسبی ربی الله را فراموش نکنید
@Faghadkhada9
نه دوست داری کار کنی ، نه ورزش کنی و نه هیچ کارِ دیگه ...
پس اول از هرچیز برای به دست آوردنِ آرامشت تلاش کن
صبح که از خواب بیدار میشی هر اتفاقِ تلخی که دیروز افتاد بذار تو همون دیروز بمونه و به روزِ قشنگی که خدایِ مهربون در اختیارت قرار داده فکر کن
همین که داری نفس میکشی یعنی یه معجزه ی قشنگ و بزرگ ، پس بلند با حسِ خوب بگو خدایاااا شکرت
حالا برو جلوی آینه یه لبخندِ خوشگل به خودت بزن و بگو اجازه نمیدم هیچ اتفاقی آرامشم رو ازم بگیره. حسبی ربی الله را فراموش نکنید
@Faghadkhada9
داستان واقعی کافه عشق
✍🏻: فاطمه سون ارا و ن.ی
قسمت شصت
دوباره با دیدن دهلیز چشمانش برقی زد و گفت خدایا اینجا چرا اینقدر زیباست به نقاشی های که روی دیوار ها آویزان بودند دستی کشید بعد به قندیل که از سقف آویزان شده بود دید با صدای کسی دستپاچه شد و با عجله دستش را از روی نقاشی برداشت به عقب دید با دیدن زحل از خجالت سرش را پایین انداخته گفت سلام خانم زحل لبخندی زد و نزدیک او آمده گفت لطفاً مرا به اسم خودم صدا بزن حمیرا نگاهی به لباسی خواب که زحل بر تن داشت انداخت و زیر لب گفت چقدر این لباس زیباست خدا میداند چقدر قیمتی باشد زحل دستش را مقابل چشمانی او تکان داده پرسید در چی فکر غرق شدی؟ حمیرا لبخندی زد و گفت چیزی نیست فقط اولین بار است که میخواهم بیرون از خانه کار کنم برایم عجیب به نظر میرسد زحل دستی او را گرفت و گفت نگران نباش من اینجا همرایت هستم هر کمکی نیاز داشتی برایم بگو در همین هنگام مادر زحل از اطاقش بیرون شد و با دیدن حمیرا پرسید این دختر کیست؟ زحل به سوی مادرش دید و جواب داد مادر جان حمیرا جان دختر خاله سمیرا است برای تان دیشب در مورد شان گفته بودم مادرش نگاهی تندی به دستانی زحل و حمیرا انداخت و گفت خوب است پس برایش آشپزخانه را نشان بده بعد به حمیرا دید و گفت برایم عاجل قهوه آماده کرده بیاور حمیرا چشم گفت زحل به سوی آشپزخانه رفت و حمیرا دنبالش حرکت کرد وقتی داخل آشپزخانه شدند زحل گفت این هم آشپزخانه ای ماست تو قهوه آماده کرده میتوانی؟ حمیرا همانطور که با دقت به اطراف آشپزخانه میدید جواب داد بلی برادرم برایم یاد داده است زحل گفت بسیار خوب پس تو قهوه آماده کن فقط شیرش را کم بیانداز چون مادرم اینگونه دوست دارد حمیرا به سوی یخچال رفت و یخچال را باز کرد با دیدن داخل یخچال چشمانی برق زد قوطی شیر را از یخچال بیرون کرد و مصروف آماده کردن قهوه شد زحل گوشه ای آشپزخانه به او چشم دوخته بود بعد از چند دقیقه حمیرا گفت قهوه آماده است پیاله ای قهوه را روی پتنوس گذاشت و از آشپزخانه بیرون شد داخل اطاق خانم جان شد و گفت بفرمایید قهوه تان آماده است مادر زحل پیاله ای قهوه را گرفت و گفت بعد از این قبل از داخل شدن به اطاق اجازه بگیر حمیرا شرمزده گفت درست است خانم جان مادر زحل کمی از قهوه نوشید بعد از مزه مزه کردن آن گفت آفرین قهوه ات خیلی خوشمزه است ان شاالله در همه کارهایت همینگونه لایق باشی لبخندی روی لبانی حمیرا جاری شد و با خوشحالی از اطاق بیرون رفت وقتی داخل آشپزخانه شد زحل پرسید خوشحال معلوم میشوی..
ادامه داردحسبی ربی الله را فراموش نکنید
@Faghadkhada9
✍🏻: فاطمه سون ارا و ن.ی
قسمت شصت
دوباره با دیدن دهلیز چشمانش برقی زد و گفت خدایا اینجا چرا اینقدر زیباست به نقاشی های که روی دیوار ها آویزان بودند دستی کشید بعد به قندیل که از سقف آویزان شده بود دید با صدای کسی دستپاچه شد و با عجله دستش را از روی نقاشی برداشت به عقب دید با دیدن زحل از خجالت سرش را پایین انداخته گفت سلام خانم زحل لبخندی زد و نزدیک او آمده گفت لطفاً مرا به اسم خودم صدا بزن حمیرا نگاهی به لباسی خواب که زحل بر تن داشت انداخت و زیر لب گفت چقدر این لباس زیباست خدا میداند چقدر قیمتی باشد زحل دستش را مقابل چشمانی او تکان داده پرسید در چی فکر غرق شدی؟ حمیرا لبخندی زد و گفت چیزی نیست فقط اولین بار است که میخواهم بیرون از خانه کار کنم برایم عجیب به نظر میرسد زحل دستی او را گرفت و گفت نگران نباش من اینجا همرایت هستم هر کمکی نیاز داشتی برایم بگو در همین هنگام مادر زحل از اطاقش بیرون شد و با دیدن حمیرا پرسید این دختر کیست؟ زحل به سوی مادرش دید و جواب داد مادر جان حمیرا جان دختر خاله سمیرا است برای تان دیشب در مورد شان گفته بودم مادرش نگاهی تندی به دستانی زحل و حمیرا انداخت و گفت خوب است پس برایش آشپزخانه را نشان بده بعد به حمیرا دید و گفت برایم عاجل قهوه آماده کرده بیاور حمیرا چشم گفت زحل به سوی آشپزخانه رفت و حمیرا دنبالش حرکت کرد وقتی داخل آشپزخانه شدند زحل گفت این هم آشپزخانه ای ماست تو قهوه آماده کرده میتوانی؟ حمیرا همانطور که با دقت به اطراف آشپزخانه میدید جواب داد بلی برادرم برایم یاد داده است زحل گفت بسیار خوب پس تو قهوه آماده کن فقط شیرش را کم بیانداز چون مادرم اینگونه دوست دارد حمیرا به سوی یخچال رفت و یخچال را باز کرد با دیدن داخل یخچال چشمانی برق زد قوطی شیر را از یخچال بیرون کرد و مصروف آماده کردن قهوه شد زحل گوشه ای آشپزخانه به او چشم دوخته بود بعد از چند دقیقه حمیرا گفت قهوه آماده است پیاله ای قهوه را روی پتنوس گذاشت و از آشپزخانه بیرون شد داخل اطاق خانم جان شد و گفت بفرمایید قهوه تان آماده است مادر زحل پیاله ای قهوه را گرفت و گفت بعد از این قبل از داخل شدن به اطاق اجازه بگیر حمیرا شرمزده گفت درست است خانم جان مادر زحل کمی از قهوه نوشید بعد از مزه مزه کردن آن گفت آفرین قهوه ات خیلی خوشمزه است ان شاالله در همه کارهایت همینگونه لایق باشی لبخندی روی لبانی حمیرا جاری شد و با خوشحالی از اطاق بیرون رفت وقتی داخل آشپزخانه شد زحل پرسید خوشحال معلوم میشوی..
ادامه داردحسبی ربی الله را فراموش نکنید
@Faghadkhada9
🌴#مسائل_جنابت
آیا در وقت جنابت میتوان بسم الله گفت یا خیر؟آیا در وقت جنابت میتوان غذا و آب خورد و با مردم در کار خیر شرکت کرد؟
باید دانست که شریعت اسلام سلامتی و حفاظت از بدن از وجود پلیدیها را بر عهده انسان فرض قرار داده و در جامعه امروزی امراض بسیار زیادی بوجود آمده از جمله عفونت ادرار که منشأ این بیماری مربوط به رعایت نکردن بهداشت شخصی است لذا امت مسلمان فقط بدنبال جواز نباشن و آنچه که از نبیﷺ و صحابه کرام رضوان الله علیهم اجمعین ثابت است فقط برای اینست که دین بر مسلمانان سخت نشود. 🖋در وقت جنابت گفتن هر نوع ذکری از جمله بسم الله، سبحان الله، الحمدلله والله اکبر و.....جایز است،چنانچه که مفتی تقی صاحب در فتاوای عثمانی میفرمایند:در وقت جنابت تنها تلاوت و مسح قرآن کریم ممنوع است،و خواندن اذکار و درود شریف جایز میباشد ولی مستحب اینست که در زمان خواندن اوراد و اذکار،وضو بگیرد. ✍️ و دیگر اینکه در حالت جنابت غذا خوردن و تعامل با مردم و شرکت درا مور نیک جایز است
❌فقهاء کرام سخن گفتن را برای شخص برهنه مکروه میدانند.
📂 صحیح مسلم،ش373 📂 فتح الملهم،ج3ص128 📂 ابوداوودشماره،231 📂 بذل المجهود،ج2ص189
📚بدائع والصنائع،ج1ص58
📚الموسوعة الفقهیة الکویتیة،ج16ص54
📚فتاوای عثمانی ج1ص277 📚آپ کی مسائل ج3ص89 📚فتاوای فریدیه ج1ص52حسبی ربی الله را فراموش نکنید
@Faghadkhada9
آیا در وقت جنابت میتوان بسم الله گفت یا خیر؟آیا در وقت جنابت میتوان غذا و آب خورد و با مردم در کار خیر شرکت کرد؟
باید دانست که شریعت اسلام سلامتی و حفاظت از بدن از وجود پلیدیها را بر عهده انسان فرض قرار داده و در جامعه امروزی امراض بسیار زیادی بوجود آمده از جمله عفونت ادرار که منشأ این بیماری مربوط به رعایت نکردن بهداشت شخصی است لذا امت مسلمان فقط بدنبال جواز نباشن و آنچه که از نبیﷺ و صحابه کرام رضوان الله علیهم اجمعین ثابت است فقط برای اینست که دین بر مسلمانان سخت نشود. 🖋در وقت جنابت گفتن هر نوع ذکری از جمله بسم الله، سبحان الله، الحمدلله والله اکبر و.....جایز است،چنانچه که مفتی تقی صاحب در فتاوای عثمانی میفرمایند:در وقت جنابت تنها تلاوت و مسح قرآن کریم ممنوع است،و خواندن اذکار و درود شریف جایز میباشد ولی مستحب اینست که در زمان خواندن اوراد و اذکار،وضو بگیرد. ✍️ و دیگر اینکه در حالت جنابت غذا خوردن و تعامل با مردم و شرکت درا مور نیک جایز است
❌فقهاء کرام سخن گفتن را برای شخص برهنه مکروه میدانند.
📂 صحیح مسلم،ش373 📂 فتح الملهم،ج3ص128 📂 ابوداوودشماره،231 📂 بذل المجهود،ج2ص189
📚بدائع والصنائع،ج1ص58
📚الموسوعة الفقهیة الکویتیة،ج16ص54
📚فتاوای عثمانی ج1ص277 📚آپ کی مسائل ج3ص89 📚فتاوای فریدیه ج1ص52حسبی ربی الله را فراموش نکنید
@Faghadkhada9
HTML Embed Code: