Channel: احساننامه
Forwarded from احساننامه
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
📗از چخوف چه چیزهایی میتوان آموخت - قسمت اول گپ و گفت احسان رضایی و سروش صحت در برنامه «کتاب باز» (۱۴ بهمن ۹۷) دربارۀ آنتون چخوفِ بزرگ @ehsanname
Forwarded from احساننامه
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
📕از چخوف چه چیزهایی میتوان آموخت - قسمت دوم گپ و گفت احسان رضایی و سروش صحت در برنامه «کتاب باز» (۲۱ بهمن ۹۷) دربارۀ آنتون چخوفِ بزرگ @ehsanname
🔺اینکه گفتهاند ساواک اجازه ورود اقبال لاهوری به ایران را نمیداد، ظاهراً بدخوانی مقالۀ محیط طباطبایی است که گمان داشت درباریان رضاشاه دوست نداشتند علامه اقبال به ایران بیاید. درحالیکه وزیر فرهنگ ایران در سال ۱۳۱۳ به مناسبت جشن هزاره فردوسی از اقبال برای سفر به ایران دعوت کرده بود و اقبال به علت بیماری نتوانست بیاید. (تصویر صفحات کتاب «ماهتاب شام شرق» محمدحسین ساکت، مرکز میراث مکتوب، ۱۳۸۵ از اینجا) @ehsanname
Forwarded from مدرسه تهران
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
📣 #مدرسه_تهران برگزار میکند:
📌 توضیحات جناب آقای احسان رضایی حول دورهی "لذت داستان"
۶ جلسه (۷۲۰ دقیقه)، ۴۰۰,۰۰۰ تومان
چهارشنبهها: ساعت ۱۷ تا ۱۹ (از ۱۸ بهمن)
🔴 ظرفیت محدود است
دوره بهصورت حضوری، آنلاین و آفلاین برگزار میشود.
🏫 مکان برگزاری: خ انقلاب، خ فخررازی، تقاطع ژاندارمری
📮 برای ثبتنام به آیدی زیر مراجعه کنید:
🔗 @Pouya_teh_82
📌 توضیحات جناب آقای احسان رضایی حول دورهی "لذت داستان"
۶ جلسه (۷۲۰ دقیقه)، ۴۰۰,۰۰۰ تومان
چهارشنبهها: ساعت ۱۷ تا ۱۹ (از ۱۸ بهمن)
🔴 ظرفیت محدود است
دوره بهصورت حضوری، آنلاین و آفلاین برگزار میشود.
🏫 مکان برگزاری: خ انقلاب، خ فخررازی، تقاطع ژاندارمری
📮 برای ثبتنام به آیدی زیر مراجعه کنید:
🔗 @Pouya_teh_82
Forwarded from احساننامه
از عشق و دیگر اهریمنان
احسان رضایی
@ehsanname
اگر از آنهایی هستید که فکر میکنید عشق و نامزدی به این است که از صبح تا شب بروید پارک و سینما و کافیشاپ و یک گل دستتان بگیرید و با هم قرار بگذارید خانهای بسازید در و دیوارش همه نور، معلوم است که در کل عمرتان یک روز هم عاشق نبودهاید و به زمین سفت نرسیدهاید. برای شما، شاید بهترین کار، خواندن چندتا کتاب عاشقانه درست و حسابی باشد تا بفهمید این عشق و عاشقی چقدر میتواند خوب، خوشایند و خطرناک باشد.
برای شروع باید بروید سراغ کلاسیکها. عشق، قدیمیتر از چیزی است که فکر میکنید. مثلا با جین آستنها، بخصوص «غرور و تعصب»ش شروع کنید. ماجرای خانوادهای که چهارتا دختر دارند و همسایۀ جدیدی برایشان میآید که بِه از شما نباشد، آقای جوان برازنده پولدار و مهمتر از همه مجردی است. پر واضح است که مادر خانواده به فکر میافتد از این نمد، برای دخترها کلاهی بسازد. جریان برو و بیا و قالیچه لب بوم تکان بده دارد خوب پیش میرود که دوستِ ازخودراضی آقای همسایه پیدایش میشود و میافتد مشکلها. اگر پرشورترش را میخواهید، بروید سراغ «وداع با اسلحه» ارنست همینگوی. داستان یک راننده آمبولانس در زمان جنگ جهانی اول که دارد برای خودش «دل ای، دل ای ...» میخواند و خوش میگذراند و عقیده دارد عشق چیز مزخرفی است که شاعرها بیخودی بزرگش کردهاند. به قول بیهقی اما «قضا در کمین بود، کار خویش میکرد». یک سال بعد، راننده قصه ما کاملا عوض شده، پرستاری که موقع بستری او در بیمارستان دلش را برده، کشته شده و حالا او به جهان جور دیگری نگاه میکند. درست مثل «خداحافظ گری کوپر» رومن گاری که داستان جوانی آمریکایی را تعریف میکند که به پیستهای اسکی شمال اروپا پناه آورده تا از جنگ ویتنام در امان باشد، اما آنجا به بدتر از جنگ گرفتار میشود و عشق و عاشقی پدرش را درمیآورد، که بسوزد پدرش. در همین قسمت از برنامه، از «گتسبی بزرگ» اسکات فیتزجرالد هم غفلت نکنید. درست است که یککم داستانش کند پیش میرود اما عشق آتشین گتسبی، شخصیت جاهطلب، ماجراجو و رمانتیک قصه یک جور ناجوری پیش میرود که دل خواننده برایش کباب میشود.
البته مصایب عشق، فقط مردانه نیست. قبول ندارید «جین ایر» شارلوت برونته را بردارید و خودتان ملاحظه بفرمایید. خواهر بزرگه برونتهها، خودش یک تجربه وحشتناک داشت و وقتی خواست درباره مشقتهای عشق بنویسد، حق مطلب را ادا کرد. داستان دل بستن جین ایر به اربابش، آقای روچستر که بعدا میفهمیم همسرش را زندانی کرده همان ماجرایی که سر نویسنده آمد. از دیگر محصولات کارخانه ادبی خواهران رنگپریده، «بلندیهای بادگیر» امیلی برونته است. داستان یک عشق آتشین و نافرجام که جماعتی را به باد میدهد. هیثکلیف کولیزادهای است که پیش خانواده کاترین بزرگ میشود، جایی که همه جز کاترین با او چپ هستند. طبیعتا هیثکلیف به او عاشق میشود ولی از تنها امیدش در زندگی هم جواب رد میشنود. از اینجا بعد است که آن روی عشقِ هیثکلیف بالا میآید و اول میرود پولدار میشود و بعد میزند از همه انتقام میگیرد.
گفت: «روز اول که دیدمش گفتم/ آن که روزم کند سیه، این است!» این یک خط را هم میشود جای خلاصه «بر باد رفته» مارگارت میچل و عشق بیحاصل اسکارلت به اشلی ویلکز، که هم خودش و هم رَت باتلر را سفیل و سرگردان میگذارد جا زد. ماجرای «آنا کارنینا» لئو تولستوی بزرگ هم همچین چیزهایی است: جستجوی عشق در مسیری غلط. درست مثل آنا که دل به ورونسکی عاشقپیشه میدهد و وقتی خودش و زندگیاش را نابود کرد، تازه میفهمد طرف چه آدم بیبتهای بوده است و خودش را سر به نیست میکند. عشق، بخصوص عشقی چنین اشتباه و در مسیر غلط، بدجوری پدر درمیآورد.
خیال میکنید فقط عشق در جای اشتباه، این بلاها را سر آدم میآورد؟ اینقدر ساده نباشد، «رنجهای ورتر جوان» گوته، داستان جوان پولدار، خوشتیپ و باکمالاتی است که بعد از تمام شدن درس و دانشگاه، برای هواخوری به یک شهر ییلاقی آمده. آنجا چشمش به شارلوت، دختر قاضی شهر میافتد و طبق فرمول هرچه دیده بیند، گرفتار میشود. شارلوت هم از او خوشش میآید و فقط یک مشکل کوچک در کار است: اینکه شارلوت قبلا به کس دیگری جواب بله داده و آن بابا هم، مرد خوبی است و بهانهای برای به هم زدن ندارد و خلاصه که هیچی به هیچی! حالا گیریم هم که طرف جواب مثبت را داد، آن وقت اگر مثل «دکتر ژیواگو» بوریس پاسترناک، عدل وسط عشق و عاشقیتان، جنگ جهانی شد و انقلاب اکتبر هم علیحده در همان ایام افتاد و هر کسی به یک طرف رفت و «نگار من به لهاورد و من به نیشابور»، آن وقت تکلیف چیست؟ داستان معروف پاسترناک شرح تلاش ژیواگو و همسرش برای رسیدن دوباره به همدیگر است تا بدانید که عشق، اصلا مقوله شوخیبرداری نیست. خلاصه که «این است نصیحت سنایی: عاشق نشوید، اگر توانید!»
@ehsanname
از شماره ۲۴ هفتهنامه «کرگدن»
احسان رضایی
@ehsanname
اگر از آنهایی هستید که فکر میکنید عشق و نامزدی به این است که از صبح تا شب بروید پارک و سینما و کافیشاپ و یک گل دستتان بگیرید و با هم قرار بگذارید خانهای بسازید در و دیوارش همه نور، معلوم است که در کل عمرتان یک روز هم عاشق نبودهاید و به زمین سفت نرسیدهاید. برای شما، شاید بهترین کار، خواندن چندتا کتاب عاشقانه درست و حسابی باشد تا بفهمید این عشق و عاشقی چقدر میتواند خوب، خوشایند و خطرناک باشد.
برای شروع باید بروید سراغ کلاسیکها. عشق، قدیمیتر از چیزی است که فکر میکنید. مثلا با جین آستنها، بخصوص «غرور و تعصب»ش شروع کنید. ماجرای خانوادهای که چهارتا دختر دارند و همسایۀ جدیدی برایشان میآید که بِه از شما نباشد، آقای جوان برازنده پولدار و مهمتر از همه مجردی است. پر واضح است که مادر خانواده به فکر میافتد از این نمد، برای دخترها کلاهی بسازد. جریان برو و بیا و قالیچه لب بوم تکان بده دارد خوب پیش میرود که دوستِ ازخودراضی آقای همسایه پیدایش میشود و میافتد مشکلها. اگر پرشورترش را میخواهید، بروید سراغ «وداع با اسلحه» ارنست همینگوی. داستان یک راننده آمبولانس در زمان جنگ جهانی اول که دارد برای خودش «دل ای، دل ای ...» میخواند و خوش میگذراند و عقیده دارد عشق چیز مزخرفی است که شاعرها بیخودی بزرگش کردهاند. به قول بیهقی اما «قضا در کمین بود، کار خویش میکرد». یک سال بعد، راننده قصه ما کاملا عوض شده، پرستاری که موقع بستری او در بیمارستان دلش را برده، کشته شده و حالا او به جهان جور دیگری نگاه میکند. درست مثل «خداحافظ گری کوپر» رومن گاری که داستان جوانی آمریکایی را تعریف میکند که به پیستهای اسکی شمال اروپا پناه آورده تا از جنگ ویتنام در امان باشد، اما آنجا به بدتر از جنگ گرفتار میشود و عشق و عاشقی پدرش را درمیآورد، که بسوزد پدرش. در همین قسمت از برنامه، از «گتسبی بزرگ» اسکات فیتزجرالد هم غفلت نکنید. درست است که یککم داستانش کند پیش میرود اما عشق آتشین گتسبی، شخصیت جاهطلب، ماجراجو و رمانتیک قصه یک جور ناجوری پیش میرود که دل خواننده برایش کباب میشود.
البته مصایب عشق، فقط مردانه نیست. قبول ندارید «جین ایر» شارلوت برونته را بردارید و خودتان ملاحظه بفرمایید. خواهر بزرگه برونتهها، خودش یک تجربه وحشتناک داشت و وقتی خواست درباره مشقتهای عشق بنویسد، حق مطلب را ادا کرد. داستان دل بستن جین ایر به اربابش، آقای روچستر که بعدا میفهمیم همسرش را زندانی کرده همان ماجرایی که سر نویسنده آمد. از دیگر محصولات کارخانه ادبی خواهران رنگپریده، «بلندیهای بادگیر» امیلی برونته است. داستان یک عشق آتشین و نافرجام که جماعتی را به باد میدهد. هیثکلیف کولیزادهای است که پیش خانواده کاترین بزرگ میشود، جایی که همه جز کاترین با او چپ هستند. طبیعتا هیثکلیف به او عاشق میشود ولی از تنها امیدش در زندگی هم جواب رد میشنود. از اینجا بعد است که آن روی عشقِ هیثکلیف بالا میآید و اول میرود پولدار میشود و بعد میزند از همه انتقام میگیرد.
گفت: «روز اول که دیدمش گفتم/ آن که روزم کند سیه، این است!» این یک خط را هم میشود جای خلاصه «بر باد رفته» مارگارت میچل و عشق بیحاصل اسکارلت به اشلی ویلکز، که هم خودش و هم رَت باتلر را سفیل و سرگردان میگذارد جا زد. ماجرای «آنا کارنینا» لئو تولستوی بزرگ هم همچین چیزهایی است: جستجوی عشق در مسیری غلط. درست مثل آنا که دل به ورونسکی عاشقپیشه میدهد و وقتی خودش و زندگیاش را نابود کرد، تازه میفهمد طرف چه آدم بیبتهای بوده است و خودش را سر به نیست میکند. عشق، بخصوص عشقی چنین اشتباه و در مسیر غلط، بدجوری پدر درمیآورد.
خیال میکنید فقط عشق در جای اشتباه، این بلاها را سر آدم میآورد؟ اینقدر ساده نباشد، «رنجهای ورتر جوان» گوته، داستان جوان پولدار، خوشتیپ و باکمالاتی است که بعد از تمام شدن درس و دانشگاه، برای هواخوری به یک شهر ییلاقی آمده. آنجا چشمش به شارلوت، دختر قاضی شهر میافتد و طبق فرمول هرچه دیده بیند، گرفتار میشود. شارلوت هم از او خوشش میآید و فقط یک مشکل کوچک در کار است: اینکه شارلوت قبلا به کس دیگری جواب بله داده و آن بابا هم، مرد خوبی است و بهانهای برای به هم زدن ندارد و خلاصه که هیچی به هیچی! حالا گیریم هم که طرف جواب مثبت را داد، آن وقت اگر مثل «دکتر ژیواگو» بوریس پاسترناک، عدل وسط عشق و عاشقیتان، جنگ جهانی شد و انقلاب اکتبر هم علیحده در همان ایام افتاد و هر کسی به یک طرف رفت و «نگار من به لهاورد و من به نیشابور»، آن وقت تکلیف چیست؟ داستان معروف پاسترناک شرح تلاش ژیواگو و همسرش برای رسیدن دوباره به همدیگر است تا بدانید که عشق، اصلا مقوله شوخیبرداری نیست. خلاصه که «این است نصیحت سنایی: عاشق نشوید، اگر توانید!»
@ehsanname
از شماره ۲۴ هفتهنامه «کرگدن»
🔸ماجرای دعای سال تحویل و نویسندگان پنهان
@ehsanname
این روزها غلطخوانی (یا به قول طرفداران دولت: تپق زدن) از روی متن مکتوب دعای سال تحویل در اختتامیه جشنواره فیلم فجر نقل محافل است. این ماجرا اما یک وجه پنهان هم دارد، آن هم نقشی است که سخنرانینویسهای مقامات دارند. در هر سازمان و نهادی، کسی یا کسانی هستند که برای رئیس متن سخنرانی و پیامهای رسمی را مینویسند. طبیعتاً مثل هر شغل دیگری، این نویسندگان در سایه (Ghostwriter) هم از نظر توانایی سطوح مختلف دارد، اما سخنرانینویس حرفهای کسی است که هم به سیاستهای کلان و خطوط قرمز اشراف دارد، هم از موضوعات روز و حساسیتهای جامعه باخبر است، و هم میداند هر رئیسی چه خصوصیات شخصی دارد، معلوماتش چقدر است و تکیهکلامهایش چیست. (شخصی را میشناسم که در ایام سابق برای هر پیام تسلیتی، سه متن با خصوصیات نثری و اطلاعات متفاوت مینوشت، یکی برای وزیر، یکی برای معاون وزیر و یکی هم برای مدیر واحد خودش.) این، البته پدیدهای جدید نیست و ادامۀ همان «دیوان رسائل» یا «دیوان انشاء» است که در متون تاریخی زیاد تکرار شده، دستگاهی که کارمندانش (دبیرها یا منشیها) پیشنویس متون مهم مملکتی را آماده میکردند. (و اتفاقاً این دبیرها، نویسندگان برجستهای چون ابنمقفع و بیهقی و قائممقام فراهانی بودند.) اینکه در ایام اخیر اشتباهات سخنرانیهایی مقامات زیاد شده، به گمانم دو احتمال بیشتر ندارد. یک فرض این است رؤسا نیازی به سخنرانینویسهای سابق ندیدهاند، یا خودشان را واردتر از همانها میدانند و یا به آنها اعتماد ندارند و زدهاند از دم، همهشان را اخراج/عوض کردهاند و حالا یا خودشان متن مینویسند یا نویسندگان تازهکاری آوردهاند که ورزیدگی و خبرگی قبلیها را ندارند. احتمال دوم اما داستانیتر است؛ اینکه سخنرانینویسها همان قبلیها هستند، اما به هر دلیلی با صاحبکارشان حال نمیکنند و از قصد دارند چیزهایی در متن میآورند که «مخدوم بیعنایت» نتواند درست بخواند و سوژۀ خنده شود.
@ehsanname
@ehsanname
این روزها غلطخوانی (یا به قول طرفداران دولت: تپق زدن) از روی متن مکتوب دعای سال تحویل در اختتامیه جشنواره فیلم فجر نقل محافل است. این ماجرا اما یک وجه پنهان هم دارد، آن هم نقشی است که سخنرانینویسهای مقامات دارند. در هر سازمان و نهادی، کسی یا کسانی هستند که برای رئیس متن سخنرانی و پیامهای رسمی را مینویسند. طبیعتاً مثل هر شغل دیگری، این نویسندگان در سایه (Ghostwriter) هم از نظر توانایی سطوح مختلف دارد، اما سخنرانینویس حرفهای کسی است که هم به سیاستهای کلان و خطوط قرمز اشراف دارد، هم از موضوعات روز و حساسیتهای جامعه باخبر است، و هم میداند هر رئیسی چه خصوصیات شخصی دارد، معلوماتش چقدر است و تکیهکلامهایش چیست. (شخصی را میشناسم که در ایام سابق برای هر پیام تسلیتی، سه متن با خصوصیات نثری و اطلاعات متفاوت مینوشت، یکی برای وزیر، یکی برای معاون وزیر و یکی هم برای مدیر واحد خودش.) این، البته پدیدهای جدید نیست و ادامۀ همان «دیوان رسائل» یا «دیوان انشاء» است که در متون تاریخی زیاد تکرار شده، دستگاهی که کارمندانش (دبیرها یا منشیها) پیشنویس متون مهم مملکتی را آماده میکردند. (و اتفاقاً این دبیرها، نویسندگان برجستهای چون ابنمقفع و بیهقی و قائممقام فراهانی بودند.) اینکه در ایام اخیر اشتباهات سخنرانیهایی مقامات زیاد شده، به گمانم دو احتمال بیشتر ندارد. یک فرض این است رؤسا نیازی به سخنرانینویسهای سابق ندیدهاند، یا خودشان را واردتر از همانها میدانند و یا به آنها اعتماد ندارند و زدهاند از دم، همهشان را اخراج/عوض کردهاند و حالا یا خودشان متن مینویسند یا نویسندگان تازهکاری آوردهاند که ورزیدگی و خبرگی قبلیها را ندارند. احتمال دوم اما داستانیتر است؛ اینکه سخنرانینویسها همان قبلیها هستند، اما به هر دلیلی با صاحبکارشان حال نمیکنند و از قصد دارند چیزهایی در متن میآورند که «مخدوم بیعنایت» نتواند درست بخواند و سوژۀ خنده شود.
@ehsanname
اگر تو یار نداری چرا طلب نکنی
وگر به یار رسیدی چرا طرب نکنی
وگر رفیق نسازد چرا تو او نشوی
وگر رباب ننالد چراش ادب نکنی
@ehsanname
📸 متروی تورنتو از آقای مولانا (عکس از فاطمه عظیملو)
وگر به یار رسیدی چرا طرب نکنی
وگر رفیق نسازد چرا تو او نشوی
وگر رباب ننالد چراش ادب نکنی
@ehsanname
📸 متروی تورنتو از آقای مولانا (عکس از فاطمه عظیملو)
🔸بعد از انتشار تصاویر و ویدیوهایی از پرندۀ افسانهای همای، که در واقع نوعی کرکس (با نام علمی Gypaetus barbatus) است، کسانی تعجب کردهاند که چرا مرغ سعادت و خوشبختی، کرکسی استخوانخوار است؟ هشتصد سال پیش، آقای سعدی، جواب این سوال را داده است:
همای بر همه مرغان از آن شرف دارد
که استخوان خورد و جانور نیازارد
@ehsanname
همای بر همه مرغان از آن شرف دارد
که استخوان خورد و جانور نیازارد
@ehsanname
🔖 اعلانات: مراسم رونمایی از تاریخ مصور ایران باستان، یکشنبه (۳۰ اسفند) عصر در سالن همایش موزه ملی ایران. من یک سال و نیم گذشته را درگیر این پروژه بودم و قول میدهم که کیفیت کار شگفتزدهتان کند. اطلاعات بیشتر در مورد این مجموعه چهار جلدی را در بروشور معرفی کتاب میتوانید بخوانید @ehsanname
Forwarded from شفیعی کدکنی
null.pdf
245.5 KB
@shafiei_kadkani
ـــــــــــــــــــــــ
خاستگاه و مبنای جشن چهارشنبهسوری ارتباطی با از آتش گذشتن یا کشته شدن سیاوش ندارد.
دکتر سجاد آیدنلو
مجلهٔ بخارا، سال بیستودوم، شمارهٔ ۱۲۹
ـــــــــــــــــــــــ
خاستگاه و مبنای جشن چهارشنبهسوری ارتباطی با از آتش گذشتن یا کشته شدن سیاوش ندارد.
دکتر سجاد آیدنلو
مجلهٔ بخارا، سال بیستودوم، شمارهٔ ۱۲۹
🗓 ۲۵ اسفند، روز پایان سرایش «شاهنامه» است. این تاریخ را خود عالیجناب فردوسی در آخرین بیتهای این کتاب آورده است، جایی که در آن از ۷۱سالگی خود میگوید و توضیح میدهد که از نتیجۀ کارش راضی است:
سر آمد کنون قصهٔ یزدگرد
به ماهِ سفندارمذ روز اِرد
ز هجرت شده پنج هشتاد بار
به نام جهانداورِ کردگار
از این پس نمیرم که من زندهام
که تخمِ سخن را پراگندهام
طبق گفتهٔ فردوسی پایان کار بزرگ او، سال ۴۰۰ (پنج هشتاد بار) هجری و روز «اِرد» از ماه اسفند است. در ایران باستان، هر روز از ماه اسمی داشته که به جای عدد، آن روز را با اسمش میشناختند. مثلاً روز ۱۱ ماه به اسم خور (آفتاب) بوده و روز ۱۲ به اسم ماه. روز اِرد، روز ۲۵م هر ماه است. در «لغتنامه» دهخدا جلوی مدخل اِرد میخوانیم: «نام فرشتهایست که موکّل بر دین و مذهب است و تدبیر و مصالح. روز ارد که بیست وپنجم از هر ماه شمسی است بدو تعلق دارد، نیک است در این روز نو بریدن و پوشیدن و بد است نقل و تحویل کردن.»
این تاریخ (۲۵ اسفند)، البته قاعدتاً تاریخ ویرایش نهایی «شاهنامه» است. آنطور که دکتر ریاحی در کتاب «سرچشمههای فردوسیشناسی» توضیح داده، سیر تدوین و سرودن «شاهنامه» سه مرحله داشته. فردوسی در چهل سالگی و حدود ۳۷۰ قمری، بعد از کشته شدن دوستش دقیقیِ شاعر، کار ناتمام او را برعهده میگیرد و نظم شاهنامه را آغاز میکند و ۱۴ سال بعد نخستین ویرایش کتاب را به پایان میرساند. بعد هم دو نوبت آن را ویرایش میکند، تا عاقبت کار این کتاب در ۲۵ اسفند سال ۴۰۰ قمری (برابر با ۳۸۸ شمسی و ۱۰۱۰ میلادی) به پایان میرسد و «بسی رنج بردن» فردوسی در طول ۳۰ سال کار به نتیجه میرسد.
@ehsanname
🔸علاوه بر نکات تاریخ ادبیاتی، روز ۲۵ اسفند و مناسبتش میتواند به درد زندگی روزمره هم بیاید. این، تاریخ به ما میگوید که با انجام درست فقط و فقط یک کار هم میتوان به جاودانگی رسید. (فردوسی بزرگ همین یک اثر را دارد). این تاریخ به ما یادآوری میکند که اصلاح خود، مهمترین کاری است که باید انجام دهیم (فردوسی ۱۶ سال صرف ویرایش شاهکارش کرد). این تاریخ تذکر میدهد آن کس که کار میکند، میماند. که زحمت کشیدن و عرق ریختن و دود چراغ خوردن و سراغ دربار محمودهای غزنوی نرفتن، ارزشش را دارد. دارد. دارد.
@ehsanname
سر آمد کنون قصهٔ یزدگرد
به ماهِ سفندارمذ روز اِرد
ز هجرت شده پنج هشتاد بار
به نام جهانداورِ کردگار
از این پس نمیرم که من زندهام
که تخمِ سخن را پراگندهام
طبق گفتهٔ فردوسی پایان کار بزرگ او، سال ۴۰۰ (پنج هشتاد بار) هجری و روز «اِرد» از ماه اسفند است. در ایران باستان، هر روز از ماه اسمی داشته که به جای عدد، آن روز را با اسمش میشناختند. مثلاً روز ۱۱ ماه به اسم خور (آفتاب) بوده و روز ۱۲ به اسم ماه. روز اِرد، روز ۲۵م هر ماه است. در «لغتنامه» دهخدا جلوی مدخل اِرد میخوانیم: «نام فرشتهایست که موکّل بر دین و مذهب است و تدبیر و مصالح. روز ارد که بیست وپنجم از هر ماه شمسی است بدو تعلق دارد، نیک است در این روز نو بریدن و پوشیدن و بد است نقل و تحویل کردن.»
این تاریخ (۲۵ اسفند)، البته قاعدتاً تاریخ ویرایش نهایی «شاهنامه» است. آنطور که دکتر ریاحی در کتاب «سرچشمههای فردوسیشناسی» توضیح داده، سیر تدوین و سرودن «شاهنامه» سه مرحله داشته. فردوسی در چهل سالگی و حدود ۳۷۰ قمری، بعد از کشته شدن دوستش دقیقیِ شاعر، کار ناتمام او را برعهده میگیرد و نظم شاهنامه را آغاز میکند و ۱۴ سال بعد نخستین ویرایش کتاب را به پایان میرساند. بعد هم دو نوبت آن را ویرایش میکند، تا عاقبت کار این کتاب در ۲۵ اسفند سال ۴۰۰ قمری (برابر با ۳۸۸ شمسی و ۱۰۱۰ میلادی) به پایان میرسد و «بسی رنج بردن» فردوسی در طول ۳۰ سال کار به نتیجه میرسد.
@ehsanname
🔸علاوه بر نکات تاریخ ادبیاتی، روز ۲۵ اسفند و مناسبتش میتواند به درد زندگی روزمره هم بیاید. این، تاریخ به ما میگوید که با انجام درست فقط و فقط یک کار هم میتوان به جاودانگی رسید. (فردوسی بزرگ همین یک اثر را دارد). این تاریخ به ما یادآوری میکند که اصلاح خود، مهمترین کاری است که باید انجام دهیم (فردوسی ۱۶ سال صرف ویرایش شاهکارش کرد). این تاریخ تذکر میدهد آن کس که کار میکند، میماند. که زحمت کشیدن و عرق ریختن و دود چراغ خوردن و سراغ دربار محمودهای غزنوی نرفتن، ارزشش را دارد. دارد. دارد.
@ehsanname
به پرستو به گل به سبزه درود
حسین علیزاده و گروه هماوایان
ما که دلهایمان زمستان است
ما که خورشیدمان نمیخندد
ما که پای امیدمان فرسود
ما که باغ و بهارمان پژمرد
ما که در پیش چشممان رقصید
اینهمه دود زیر چرخ کبود،
سر راه شکوفههای بهار
گریه سر میدهیم با دل شاد
گریۀ شوق، با تمام وجود ..
@ehsanname
🎼 «سرود گل» #فریدون_مشیری، با صدای حسین علیزاده و گروه همآوایان. عید نوروز مبارک 🌺
ما که خورشیدمان نمیخندد
ما که پای امیدمان فرسود
ما که باغ و بهارمان پژمرد
ما که در پیش چشممان رقصید
اینهمه دود زیر چرخ کبود،
سر راه شکوفههای بهار
گریه سر میدهیم با دل شاد
گریۀ شوق، با تمام وجود ..
@ehsanname
🎼 «سرود گل» #فریدون_مشیری، با صدای حسین علیزاده و گروه همآوایان. عید نوروز مبارک 🌺
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
یکبار در جوانی چیزکی نوشته بودم که اگر تنهایی، تجسمی عینی مییافت، به شکل صدای فرامرز اصلانی بود ...
🔖 اعلانات: برنامه «شبی در موزه»، بازدید رایگان از موزه ملی ایران، با راهنمایی اساتید و کارشناسان، فردا شب، سهشنبه هفتم فروردین، ساعت شش عصر به بعد @ehsanname
مجلس ضربت زدن
بهرام بیضائی
📻 نمآوا: "مجلس ضربت زدن"
👈 نمایشنامهای که بهرام بیضایی آن را در سال۱۳۷۹ نوشت. نمایشنامه در ده صحنه است و ماجراهای گروهی است که میخواهند واقعه ضربت زدن امام علی را به صحنه ببرند. علاوه بر اینکه صحنههای واقعه ضربت زدن و... در زمان وقوع آن در نمایش هست، فضای نمایش در زمان حال است.
صحنه یکم 00:02:13
صحنه دوم 00:10:07
صحنه سوم 00:22:08
صحنه چهارم 00:29:57
صحنه پنجم 00:44:27
صحنه ششم 00:56:49
صحنه هفتم 01:07:53
صحنه هشتم 01:25:09
صحنه نهم 01:36:45
صحنه دهم 01:46:13
🔹گروه کتاب گویا این نمایشنامه را در سال ۱۳۹۸ و ۱۳۹۹ به صورت نمایشنامه گویا تهیه و منتشر کرده است.
🎶گویندگان نقشها:
نقش نویسنده: فرید حامد
نقش کارگردان: فرهان بیژنگ
نقش دستیار کارگردان: فریناز عسگری
ابن ملجم: ابوالفضل حسن زاده
اعرابی اول: محسن پورحسین
اعرابیِ دوّم: سهیل قاسمی
قطامه: میترا اللهیاری
▪️از متن:
"آنها سه تناند که میمیرند: یکی برای ظُلمَش، یکی برای مَکرش و دیگری برای عِدالتش... ولی نه! حالا پس از قرنها میدانیم واقعا چه شد؛ در عمل، ظالم و مکّار جان به در بردند. تنها سومی بود که فرقش شکافت..."
@javadrooh
👈 نمایشنامهای که بهرام بیضایی آن را در سال۱۳۷۹ نوشت. نمایشنامه در ده صحنه است و ماجراهای گروهی است که میخواهند واقعه ضربت زدن امام علی را به صحنه ببرند. علاوه بر اینکه صحنههای واقعه ضربت زدن و... در زمان وقوع آن در نمایش هست، فضای نمایش در زمان حال است.
صحنه یکم 00:02:13
صحنه دوم 00:10:07
صحنه سوم 00:22:08
صحنه چهارم 00:29:57
صحنه پنجم 00:44:27
صحنه ششم 00:56:49
صحنه هفتم 01:07:53
صحنه هشتم 01:25:09
صحنه نهم 01:36:45
صحنه دهم 01:46:13
🔹گروه کتاب گویا این نمایشنامه را در سال ۱۳۹۸ و ۱۳۹۹ به صورت نمایشنامه گویا تهیه و منتشر کرده است.
🎶گویندگان نقشها:
نقش نویسنده: فرید حامد
نقش کارگردان: فرهان بیژنگ
نقش دستیار کارگردان: فریناز عسگری
ابن ملجم: ابوالفضل حسن زاده
اعرابی اول: محسن پورحسین
اعرابیِ دوّم: سهیل قاسمی
قطامه: میترا اللهیاری
▪️از متن:
"آنها سه تناند که میمیرند: یکی برای ظُلمَش، یکی برای مَکرش و دیگری برای عِدالتش... ولی نه! حالا پس از قرنها میدانیم واقعا چه شد؛ در عمل، ظالم و مکّار جان به در بردند. تنها سومی بود که فرقش شکافت..."
@javadrooh
احساننامه
👞افسانۀ «کفشهای بچه» @ehsanname داستان معروفی هست که شبی ارنست همینگوی و دوستانش که سرشان گرم شده بود، سر نوشتن یک داستان کامل با حداکثر ۶ کلمه شرط میبندند. همینگوی هم فیالمجلس بر روی دستمال کاغذی این داستان را مینویسد و شرط را میبرد: ✍️“For Sale: Baby…
📝داستانک:
«گرانقیمتترین کفش در جهان»
توییت یک خطیب فلسطینی که ۳۵ نفر از اعضای خانوادهاش را در همین روزها از دست داده و یادآور داستانک مشهور منسوب به همینگوی است
«گرانقیمتترین کفش در جهان»
توییت یک خطیب فلسطینی که ۳۵ نفر از اعضای خانوادهاش را در همین روزها از دست داده و یادآور داستانک مشهور منسوب به همینگوی است
HTML Embed Code: