Channel: دنیای گیف ومتن وکلیپ وموزیک❤
یکی و پیدا کنید که اهلِتون باشه
اهلِ حالِ غمگینِ دلتون
اهلِ حرفهای هنوز نگفتهی
روی لبهاتون
اهلِ اشکهای نریختهی
توی چشمهاتون
اهلِ دیوانه بازیها
و عاشقی کردن باهاتون باشه
حال بد و خوبتون رو
با جان و دلش خریدار باشه
بدونه وقتی ناراحتین
چطور دوستتون داشته باشه
و شما رو تو دایرهی توجه هاتش بزاره
کسی که شوق و ذوق تون رو داشته باشه
یکی که وقتی بهتون نگاه میکنه
دلتون غنج بره از این همه
علاقه ای که تو نگاهشه
یکی که مثلِ یک صفحهی شطرنج
به خوبی بلدتون باشه
یکی و پیدا کنید که
اهلِ حال و هوای ابری و
گرفتهی دلتون باشه
اهلِ دوست داشتنتون
اهلِ حالِ عجیب غریبه
بهم ریختتون باشه
تو هر لباس و هر شکل و قیافه ای
که باشید وقتی به سمتش پرواز میکنید
بال و پرتون رو نچینه
هیچوقت ذرهای حتی توی دلتون
به دوست داشتنش شک نکنید
و پیش خودتون نگید:
الان دوستم داره یا نداره ؟!
یکی که تا دنیا دنیاست بخوادتون
و حریفِ دل و قلبتون
که پر شده از عطر و هوایِ اون باشه
اهلِ حالِ غمگینِ دلتون
اهلِ حرفهای هنوز نگفتهی
روی لبهاتون
اهلِ اشکهای نریختهی
توی چشمهاتون
اهلِ دیوانه بازیها
و عاشقی کردن باهاتون باشه
حال بد و خوبتون رو
با جان و دلش خریدار باشه
بدونه وقتی ناراحتین
چطور دوستتون داشته باشه
و شما رو تو دایرهی توجه هاتش بزاره
کسی که شوق و ذوق تون رو داشته باشه
یکی که وقتی بهتون نگاه میکنه
دلتون غنج بره از این همه
علاقه ای که تو نگاهشه
یکی که مثلِ یک صفحهی شطرنج
به خوبی بلدتون باشه
یکی و پیدا کنید که
اهلِ حال و هوای ابری و
گرفتهی دلتون باشه
اهلِ دوست داشتنتون
اهلِ حالِ عجیب غریبه
بهم ریختتون باشه
تو هر لباس و هر شکل و قیافه ای
که باشید وقتی به سمتش پرواز میکنید
بال و پرتون رو نچینه
هیچوقت ذرهای حتی توی دلتون
به دوست داشتنش شک نکنید
و پیش خودتون نگید:
الان دوستم داره یا نداره ؟!
یکی که تا دنیا دنیاست بخوادتون
و حریفِ دل و قلبتون
که پر شده از عطر و هوایِ اون باشه
🌱
تنها کلیدی است که درهای بهشت را باز می کند. یه تکه بهشت هست
در هر لبخند ، در هر کلام مهربانی ، در محبتی که می دهی یه تکه بهشت هست
در هر دل♥️
تنها کلیدی است که درهای بهشت را باز می کند. یه تکه بهشت هست
در هر لبخند ، در هر کلام مهربانی ، در محبتی که می دهی یه تکه بهشت هست
در هر دل♥️
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
دکلمه
اگر عاشق کسی دیگر شوم،
دیگر همانند گذشته دلتنگ ات نمی شوم .
حتی دیگر گاه به گاه گریه هم نمی کنم .
در تمام جملاتی که نام تو در آنها جاری ست ، چشمانم پُر نمی شود .
تقویم روزهای نیامدنت را هم دور انداخته ام .
کمی خسته ام ، کمی شکسته .
کمی هم نبودنت مرا تیره کرده است .
اینکه چطور دوباره خوب خواهم شد را هنوز یاد نگرفته ام .
تنها “خوبم” هایی روی زبانم چسبانده ام .
مضطربم .
فراموش کردن تو علی رغم اینکه میلیونها بار به حافظه ام سر می زنم
و نمی توانم چهره ات را به خاطر بیاورم ، من را می ترساند .
دیگر آمدنت را انتظار نمی کشم .
حتی دیگر از خواسته ام برای آمدنت گذشته ام .
اینکه از حال و روزت باخبر باشم ، دیگر برایم مهم نیست .
بعضی وقتها به یادت می افتم ،
با خود می گویم : به من چه ؟
درد من برای من کافی ست ....
آیا به نبودنت عادت کرده ام ؟
از خیال بودنت گذشته ام ؟
مضطربم .
یا اگر عاشق کسی دیگر شوم ؟
باور کن آن روز تا عمر دارم تو را نخواهم بخشید .. .
اگر عاشق کسی دیگر شوم،
دیگر همانند گذشته دلتنگ ات نمی شوم .
حتی دیگر گاه به گاه گریه هم نمی کنم .
در تمام جملاتی که نام تو در آنها جاری ست ، چشمانم پُر نمی شود .
تقویم روزهای نیامدنت را هم دور انداخته ام .
کمی خسته ام ، کمی شکسته .
کمی هم نبودنت مرا تیره کرده است .
اینکه چطور دوباره خوب خواهم شد را هنوز یاد نگرفته ام .
تنها “خوبم” هایی روی زبانم چسبانده ام .
مضطربم .
فراموش کردن تو علی رغم اینکه میلیونها بار به حافظه ام سر می زنم
و نمی توانم چهره ات را به خاطر بیاورم ، من را می ترساند .
دیگر آمدنت را انتظار نمی کشم .
حتی دیگر از خواسته ام برای آمدنت گذشته ام .
اینکه از حال و روزت باخبر باشم ، دیگر برایم مهم نیست .
بعضی وقتها به یادت می افتم ،
با خود می گویم : به من چه ؟
درد من برای من کافی ست ....
آیا به نبودنت عادت کرده ام ؟
از خیال بودنت گذشته ام ؟
مضطربم .
یا اگر عاشق کسی دیگر شوم ؟
باور کن آن روز تا عمر دارم تو را نخواهم بخشید .. .
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
دکلمه
وقتی رفت بزن زیر گریه
به هفته ، یه ماه ، یه سال
همچین که خالی شدی یه شب یه جایی
یه زمین خوش آب و هوا گیر بیار
و یه چاله عمیق بکن
و خاطرات رو بریز داخلش و روش خاک بریز.
یه شاخه گل بذار سر قبرش.
و سالها بعد وقتی هیچ حسی بهش نداری
از کنارت که رد شد
به خودت میگی اون غریبه ی آشنا
چقدر شبیه خاطرات گذشته ی منو او بود
و همه میدونیم که این میشه سخت ترین مرگ.
آدما خیلی دیر میرسن.
خیلی دیر محبت میکنن دیر میفهمن
و خیلی دیر پشیمون میشن دقیقا بین همین
دیر امدنا و فهمیدنا فاصله ها از چشمت میوفتن و بعدش هیچوقت دیگه بهشون هیج حسی پیدا نمیکنیم.
همیشه بیادمون باشه.
هیچکس جز خودمون هوای خودمون رو نداره
همیشه ماها سخت ترین ضربه ها رو از کسایی میخوریم که انتظار نمیرفت
همونایی که دوسشون داریم.
همونایی که فکر میکردیم میتونیم بهشون تکیه کنیم
رفیق باید خودمون پشتِ خودمون باشبم.
احساسی تصمیم نگیریم ماها همه عقل داریم اگه احساسی بریم جلو نابود میشیم.
وگرنه باید درون جهنمی که خودمون ساختیم همینجوری بسوزیم و بسازیم.
و اینم میشه مرگ احساس
یا همون مرگ تدریجی کم کم میمیریم
وقتی تو یه رابطه اونقدر آسیب میبینی
اون موقع خودت با دستای خودت مجبوری رها کنی
رها کنی تمام گذشته رو تمام اون رابطه رو.
تمام روزهای خوب و بد زندگی رو
قطعا به صلاحتِ هست که رها کنی
و مطمئن باش اولش سخته.
چون هی میاد تو ذهنت وهروز جنگ ذهنی داری
اونم از شخصی که ضربه خوردی.
ولی کم کم وقتی ببینی آزار و اذیتا تموم شدہ
و داری نفس میکشی
خودت ازانتخابت خیلی خوشحالتر میشی.
بعضیا میان تو زندگیت همه چی رو خوب میکنن
بعد یهو میرن و تو رو با دنیایی که هیچوقت مثل روز اولش نمیشه تنها میزارن
دنیایی که هر چی نگاه کنی همش تاریکی
و تاریکی و سکوته.
پس همیشه خودت باش و تو انتخابت دقت کن.
وگرنه اون موقع فقط میتونی جسممو سرپا
نگهداری ولی از درون مردی.
و وقتی که نگاه کنی هنوزم میبینی
جای خالیش یه گودال عمیق و تاریکه
که هروز و هر شب وجودت رو درون اون
گودل میبینی.
ولی تو دیگه نمیتونی برگردی
تو حق نداری در خونه ای که زدی
تمومِ شیشه هاشو شکستی رو بزنی.
بعد دلسرد میشی ،
نه به خاطر رفتن اون شخص نه.
بلکه به خاطر جشنی که از بابت امدنش درون قلبت برگزار کرده بودی.
دیگه دلسرده لحظه به لحظههای اون هستیم.
ماها اگـه بـه آدمای زندگیمون همون قدری
اهمیت بدیدم که بهمون اهمیت میدن
هیچ وقت ازشون نـاراحت نمیشیم.
باید به هر کسی به اندازه لیاقتش بها بدیم
دیگه اونوقت نیاز نیست.
چاله بکنی خاطرات رو دفن کنی تمام اون
خاطراتی که زمانی زندگیت بودن
همیشه سعی کنیم انتخاب دقیق داشته باشیم
چه رفیق باشه ، چه یه همدم
یا اون کسی که قراره سالها کنار هم زندگی کنیم
وقتی رفت بزن زیر گریه
به هفته ، یه ماه ، یه سال
همچین که خالی شدی یه شب یه جایی
یه زمین خوش آب و هوا گیر بیار
و یه چاله عمیق بکن
و خاطرات رو بریز داخلش و روش خاک بریز.
یه شاخه گل بذار سر قبرش.
و سالها بعد وقتی هیچ حسی بهش نداری
از کنارت که رد شد
به خودت میگی اون غریبه ی آشنا
چقدر شبیه خاطرات گذشته ی منو او بود
و همه میدونیم که این میشه سخت ترین مرگ.
آدما خیلی دیر میرسن.
خیلی دیر محبت میکنن دیر میفهمن
و خیلی دیر پشیمون میشن دقیقا بین همین
دیر امدنا و فهمیدنا فاصله ها از چشمت میوفتن و بعدش هیچوقت دیگه بهشون هیج حسی پیدا نمیکنیم.
همیشه بیادمون باشه.
هیچکس جز خودمون هوای خودمون رو نداره
همیشه ماها سخت ترین ضربه ها رو از کسایی میخوریم که انتظار نمیرفت
همونایی که دوسشون داریم.
همونایی که فکر میکردیم میتونیم بهشون تکیه کنیم
رفیق باید خودمون پشتِ خودمون باشبم.
احساسی تصمیم نگیریم ماها همه عقل داریم اگه احساسی بریم جلو نابود میشیم.
وگرنه باید درون جهنمی که خودمون ساختیم همینجوری بسوزیم و بسازیم.
و اینم میشه مرگ احساس
یا همون مرگ تدریجی کم کم میمیریم
وقتی تو یه رابطه اونقدر آسیب میبینی
اون موقع خودت با دستای خودت مجبوری رها کنی
رها کنی تمام گذشته رو تمام اون رابطه رو.
تمام روزهای خوب و بد زندگی رو
قطعا به صلاحتِ هست که رها کنی
و مطمئن باش اولش سخته.
چون هی میاد تو ذهنت وهروز جنگ ذهنی داری
اونم از شخصی که ضربه خوردی.
ولی کم کم وقتی ببینی آزار و اذیتا تموم شدہ
و داری نفس میکشی
خودت ازانتخابت خیلی خوشحالتر میشی.
بعضیا میان تو زندگیت همه چی رو خوب میکنن
بعد یهو میرن و تو رو با دنیایی که هیچوقت مثل روز اولش نمیشه تنها میزارن
دنیایی که هر چی نگاه کنی همش تاریکی
و تاریکی و سکوته.
پس همیشه خودت باش و تو انتخابت دقت کن.
وگرنه اون موقع فقط میتونی جسممو سرپا
نگهداری ولی از درون مردی.
و وقتی که نگاه کنی هنوزم میبینی
جای خالیش یه گودال عمیق و تاریکه
که هروز و هر شب وجودت رو درون اون
گودل میبینی.
ولی تو دیگه نمیتونی برگردی
تو حق نداری در خونه ای که زدی
تمومِ شیشه هاشو شکستی رو بزنی.
بعد دلسرد میشی ،
نه به خاطر رفتن اون شخص نه.
بلکه به خاطر جشنی که از بابت امدنش درون قلبت برگزار کرده بودی.
دیگه دلسرده لحظه به لحظههای اون هستیم.
ماها اگـه بـه آدمای زندگیمون همون قدری
اهمیت بدیدم که بهمون اهمیت میدن
هیچ وقت ازشون نـاراحت نمیشیم.
باید به هر کسی به اندازه لیاقتش بها بدیم
دیگه اونوقت نیاز نیست.
چاله بکنی خاطرات رو دفن کنی تمام اون
خاطراتی که زمانی زندگیت بودن
همیشه سعی کنیم انتخاب دقیق داشته باشیم
چه رفیق باشه ، چه یه همدم
یا اون کسی که قراره سالها کنار هم زندگی کنیم
♥️
هنگامی که دو روح
که مدتی مدید
در میان جماعت به دنبال هم بودهاند،
سرانجام به هم میرسند
پیوندی پر شور و ناب همچون سرشت خودشان بر روی زمین شکل میگیرد و تا ابد در آسمان ادامه پیدا میکند
این پیوند ، همان عشق است،
عشق راستین ...
مذهبی که معشوق را به مقام خدایی میرساند
معشوقی که سرچشمهی حیاتاش از خود گذشتگی و اشتیاق است
و نزد او بزرگترین ازخود گذشتگی، شیرینترین لذت است
این همان عشقی است ...
که تو !
در من زنده میکنی♥️
هنگامی که دو روح
که مدتی مدید
در میان جماعت به دنبال هم بودهاند،
سرانجام به هم میرسند
پیوندی پر شور و ناب همچون سرشت خودشان بر روی زمین شکل میگیرد و تا ابد در آسمان ادامه پیدا میکند
این پیوند ، همان عشق است،
عشق راستین ...
مذهبی که معشوق را به مقام خدایی میرساند
معشوقی که سرچشمهی حیاتاش از خود گذشتگی و اشتیاق است
و نزد او بزرگترین ازخود گذشتگی، شیرینترین لذت است
این همان عشقی است ...
که تو !
در من زنده میکنی♥️
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
دکلمه
قلمو به دست گرفتم که نقاشی بکشم تو از خیالم گذشتی تورا مثل یک خورشید کشیدم در خیالم می دویدی من به دنبالت بودم که ناگهان شکل تورا مثل یک اهو من کشیدم قلم به دست گرفتم که از تو بنویسم به عشقت در قلم در این جوانیم من به رنج درد پیری شکستم فردا های بدون تکرار تو را من در غریبانگی غربتم در یک غروب تلخ به رنگ خاکستری کشیدم هوای بارانی بهاری را به رنج انتطارم چون از اشکهایم را در سرنوشتم من چنین تلخ چشیدم روزها بدون تو را ای یار محبوبم در تقویم فقط با زجر خط کشیدم هر روز ش را بی نهایت پر درد و بدون درمان کشیدم گفتی می روم اما من سالها به انتظار امدنت ماندم که چون پیری خود را در جوانیم چنین خسته دیدم نوشته بودم من عزیزم مثل یک ماهی که عاشق دریا است چنین دوستت دارم گفتم قلم مرا بنگر که چون سازی خوش نوا برای عشق به تو چنین پر مهر باز می نوازم و جمله هایم را در این فصل خزان زندگیم به تو می گوییم مثل یک نسیم دل نواز از بهاری با عشق پروانه ای به دور گلی در بر تو چنین به زیبایی عاشقانه هایم را می رقصانم خیالم سالهاست چون کوچه ای تاریک و بن بست است اما صدای تو باز از دور مثل یک نور چنین روح نواز بر خیالم می آید و اشکهایم برای تو جوهر نگارش احساس عشق شده است گویی هرچه می نویسم زمان و زبان قاصر از احساسم شده اند وشرمنده گفتن و نوشتند شده اند همه گفتند تو سالهاست که رفته ای و دیگر بر نمی گردی اما من همچنان باتو در خلوتم باز چنین قدم میزنم فرداهای من پر از تکرارهای تو شده اند هیچ موسیقی زیباتر از صدای تو دیگر برای من در این جهان وجود ندارد هرشب عزیزم بخواب تو را دعوت میکنم اما تو در بهشت با فرشتگان هم کلام شده ای ونمی دانی که من درسکوت یک بغض تلخ پر از اشکم که تو را باز چنین به زیبای خاطرههایم می نویسم و هربار در پایان نوشته هایم می گوییم عشق من پرواز اسمانیت مبار ک باشد ........
قلمو به دست گرفتم که نقاشی بکشم تو از خیالم گذشتی تورا مثل یک خورشید کشیدم در خیالم می دویدی من به دنبالت بودم که ناگهان شکل تورا مثل یک اهو من کشیدم قلم به دست گرفتم که از تو بنویسم به عشقت در قلم در این جوانیم من به رنج درد پیری شکستم فردا های بدون تکرار تو را من در غریبانگی غربتم در یک غروب تلخ به رنگ خاکستری کشیدم هوای بارانی بهاری را به رنج انتطارم چون از اشکهایم را در سرنوشتم من چنین تلخ چشیدم روزها بدون تو را ای یار محبوبم در تقویم فقط با زجر خط کشیدم هر روز ش را بی نهایت پر درد و بدون درمان کشیدم گفتی می روم اما من سالها به انتظار امدنت ماندم که چون پیری خود را در جوانیم چنین خسته دیدم نوشته بودم من عزیزم مثل یک ماهی که عاشق دریا است چنین دوستت دارم گفتم قلم مرا بنگر که چون سازی خوش نوا برای عشق به تو چنین پر مهر باز می نوازم و جمله هایم را در این فصل خزان زندگیم به تو می گوییم مثل یک نسیم دل نواز از بهاری با عشق پروانه ای به دور گلی در بر تو چنین به زیبایی عاشقانه هایم را می رقصانم خیالم سالهاست چون کوچه ای تاریک و بن بست است اما صدای تو باز از دور مثل یک نور چنین روح نواز بر خیالم می آید و اشکهایم برای تو جوهر نگارش احساس عشق شده است گویی هرچه می نویسم زمان و زبان قاصر از احساسم شده اند وشرمنده گفتن و نوشتند شده اند همه گفتند تو سالهاست که رفته ای و دیگر بر نمی گردی اما من همچنان باتو در خلوتم باز چنین قدم میزنم فرداهای من پر از تکرارهای تو شده اند هیچ موسیقی زیباتر از صدای تو دیگر برای من در این جهان وجود ندارد هرشب عزیزم بخواب تو را دعوت میکنم اما تو در بهشت با فرشتگان هم کلام شده ای ونمی دانی که من درسکوت یک بغض تلخ پر از اشکم که تو را باز چنین به زیبای خاطرههایم می نویسم و هربار در پایان نوشته هایم می گوییم عشق من پرواز اسمانیت مبار ک باشد ........
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
کوچ کردم که دلم را به کسی نسپارم
حس خوبیست که من ، این همه بی آزارم
خوش ندارم به کسی ، قولی و قلبی بدهم
که به یک حادثه روزی ، دل از او بردارم
این دلیلیست که در این سفر تنهایی
از مسیری که به عشقی برسد، بیزارم...
حس خوبیست که من ، این همه بی آزارم
خوش ندارم به کسی ، قولی و قلبی بدهم
که به یک حادثه روزی ، دل از او بردارم
این دلیلیست که در این سفر تنهایی
از مسیری که به عشقی برسد، بیزارم...
«کاش من با تو نسبتی داشتم
آنقدر نزدیک که همه مرا با نام تو میشناختند.»
♥️
آنقدر نزدیک که همه مرا با نام تو میشناختند.»
♥️
🌱
در کسوت عشق و تردید
در مصرع وفا و تزویر
ضمانتی نیست
برای اشتیاق مداوم
برای سکوت مطلق
یا برای ثنای بی کلام
اما تو چهره را
در روح القدس تنیدی
و با روح اهوراییات
در التهابِ دوست داشتنها
دلها خریدی
اما حاجت روا نشده را
در برزخ بی کلامی
نشانی از خوشنامیست
اگر که خاطری آشفته
عاشقانه های درون را بنوازد
و با هر نتی
افقی از دلبرانگی ها را
در دل پر عطش بسازد
در کسوت عشق و تردید
در مصرع وفا و تزویر
ضمانتی نیست
برای اشتیاق مداوم
برای سکوت مطلق
یا برای ثنای بی کلام
اما تو چهره را
در روح القدس تنیدی
و با روح اهوراییات
در التهابِ دوست داشتنها
دلها خریدی
اما حاجت روا نشده را
در برزخ بی کلامی
نشانی از خوشنامیست
اگر که خاطری آشفته
عاشقانه های درون را بنوازد
و با هر نتی
افقی از دلبرانگی ها را
در دل پر عطش بسازد
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
.
تو اگه رنگ بودی میشدی آبی آسمون و دریا
اگه میوه بودی میشدی توت فرنگی
اگه حیوون بودی میشدی پیشی
اگه خوراکی بودی میشدی شیرکاکائو
اگه خواننده بودی میشدی ارتا وانتونز
اگه غذا بودی میشدی پیتزا
اگه فصل بودی میشدی بهار
اگه کشور بودی میشدی فرانسه
تو از همه چیز بهترینشی.💋♥️
تو اگه رنگ بودی میشدی آبی آسمون و دریا
اگه میوه بودی میشدی توت فرنگی
اگه حیوون بودی میشدی پیشی
اگه خوراکی بودی میشدی شیرکاکائو
اگه خواننده بودی میشدی ارتا وانتونز
اگه غذا بودی میشدی پیتزا
اگه فصل بودی میشدی بهار
اگه کشور بودی میشدی فرانسه
تو از همه چیز بهترینشی.💋♥️
تو واسم مثل یه مخدر میمونی
واسهی همینه که همیشه بهت برمیگردم
مخصوصا وقتی روز خسته کنندهای داشتم
و از آدمها خستهم میام پیشت تا بتونم
واسه لحظاتی از این دنیا فرار کنم
و توی آغوشت گم شم؛🫂
واسهی همینه که همیشه بهت برمیگردم
مخصوصا وقتی روز خسته کنندهای داشتم
و از آدمها خستهم میام پیشت تا بتونم
واسه لحظاتی از این دنیا فرار کنم
و توی آغوشت گم شم؛🫂
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
🌱
من از پیر شدن میترسم،
از ازدواج میترسم.
مرا از تدارک سه وعده غذا در روز
معاف کن،
مرا رها کن
از قفس بیرحم زندگیِ
روتین و تکراری.
میخواهم آزاد باشم،
میخواهم بیاندیشم،
میخواهم به همه چیز واقف باشم.
فکر میکنم دوست دارم خودم را
"دختری که دوست داشت خدا باشد"
بنامم.
من از پیر شدن میترسم،
از ازدواج میترسم.
مرا از تدارک سه وعده غذا در روز
معاف کن،
مرا رها کن
از قفس بیرحم زندگیِ
روتین و تکراری.
میخواهم آزاد باشم،
میخواهم بیاندیشم،
میخواهم به همه چیز واقف باشم.
فکر میکنم دوست دارم خودم را
"دختری که دوست داشت خدا باشد"
بنامم.
🌱
جنگ پایان خواهد یافت
و رهبران با هم گرم خواهند گرفت
و باقى میماند آن مادر پیرى که چشم به راه فرزند شهیدش است و آن دختر جوانى که منتظر معشوق خویش است و فرزندانى که به انتظار پدر قهرمانشان نشستهاند نمیدانم چه کسى وطن را فروخت اما دیدم چه کسى بهاى آن را پرداخت...
جنگ پایان خواهد یافت
و رهبران با هم گرم خواهند گرفت
و باقى میماند آن مادر پیرى که چشم به راه فرزند شهیدش است و آن دختر جوانى که منتظر معشوق خویش است و فرزندانى که به انتظار پدر قهرمانشان نشستهاند نمیدانم چه کسى وطن را فروخت اما دیدم چه کسى بهاى آن را پرداخت...
🌱
اولين كسي كه تو زندگيم به من ياد داد رفتن آدما هيچ ربطي به برگشتن نداره، پدرم بود. يادمه مامانم كنج خونه نشسته بود روزنامه مي خوند، پدرم بارونيشو تنش كرد و چترو برداشت، هيچي با خودش برنداشته بود، دريغ از لباساش تو ساك. درو باز كرد و نگاه كرد به مامانم، به زنش. مامانم روزنامه مي خوند. مامان من هيچوقت روزنامه نمي خوند، حتي متنفر بود از اخبار، روزنامه، مجله، حتي مجله هاي آشپزي رو هم دوست نداشت. پدرم يه نگاه انداخت به من، چشمامو دوختم بهش و سرشو انداخت پايين. هميشه معتقد بود چشماي من به مامانم رفته. رفت...
چند سال بعد پسر همسايه، كه هردو ٩ سالمون بود، تو راه برگشت از مدرسه بهم يه گُلِ رُز داد. روز بعدش من بهش پاستيل دادم. يادمه هردومون نگا كرديم به هم و خنديديم. ازون موقع هرروز وايميستاد سر كوچه كه شده ده مترم با هم راه بريم تا خونه هامون. يه روز جمعه صبح ديدم كاميون دم خونشونه و وسايلارو دارن جمع ميكنن تو كاميون. كاميون كه رفت پسر همسايه با يه بسته پاستيل تو دستش اومد دم در و زُل زد به پنجره ي ما. پنجره رو باز كردم و چشامو دوختم بهش. سرشو انداخت پايين و سوار ماشين شد. رفت...
١٥ ساله بودم كه يه گربه اومد تو حياط خونمون. سردش بود و گرسنه. بهش رسيدم و گرمش كردم. باهم روزاي خوبي داشتيم و خيلي بهمون خوش ميگذشت. يه روز تو بغلم بود و داشتم نازش ميكردم كه يهو گازم گرفت و پريد پايين و از ديوار خونه رفت بالا. رفت!
اين دفعه خيلي احساساتم خدشه دار شده بود، من واسش سنگ تموم گذاشتم و آخرش بهم صدمه زد و تركم كرد.
حالا، اگه توهم ميخواي بري، برو! آدما ميان و ميرن. آدما در اصل ميان كه برن. فقط موقع رفتن، از من انتظار نداشته باش كه چشم تو چشم شم باهات.
چون من ياد گرفتم رفتن آدما هيچ ربطي به برگشتنشون نداره.
اولين كسي كه تو زندگيم به من ياد داد رفتن آدما هيچ ربطي به برگشتن نداره، پدرم بود. يادمه مامانم كنج خونه نشسته بود روزنامه مي خوند، پدرم بارونيشو تنش كرد و چترو برداشت، هيچي با خودش برنداشته بود، دريغ از لباساش تو ساك. درو باز كرد و نگاه كرد به مامانم، به زنش. مامانم روزنامه مي خوند. مامان من هيچوقت روزنامه نمي خوند، حتي متنفر بود از اخبار، روزنامه، مجله، حتي مجله هاي آشپزي رو هم دوست نداشت. پدرم يه نگاه انداخت به من، چشمامو دوختم بهش و سرشو انداخت پايين. هميشه معتقد بود چشماي من به مامانم رفته. رفت...
چند سال بعد پسر همسايه، كه هردو ٩ سالمون بود، تو راه برگشت از مدرسه بهم يه گُلِ رُز داد. روز بعدش من بهش پاستيل دادم. يادمه هردومون نگا كرديم به هم و خنديديم. ازون موقع هرروز وايميستاد سر كوچه كه شده ده مترم با هم راه بريم تا خونه هامون. يه روز جمعه صبح ديدم كاميون دم خونشونه و وسايلارو دارن جمع ميكنن تو كاميون. كاميون كه رفت پسر همسايه با يه بسته پاستيل تو دستش اومد دم در و زُل زد به پنجره ي ما. پنجره رو باز كردم و چشامو دوختم بهش. سرشو انداخت پايين و سوار ماشين شد. رفت...
١٥ ساله بودم كه يه گربه اومد تو حياط خونمون. سردش بود و گرسنه. بهش رسيدم و گرمش كردم. باهم روزاي خوبي داشتيم و خيلي بهمون خوش ميگذشت. يه روز تو بغلم بود و داشتم نازش ميكردم كه يهو گازم گرفت و پريد پايين و از ديوار خونه رفت بالا. رفت!
اين دفعه خيلي احساساتم خدشه دار شده بود، من واسش سنگ تموم گذاشتم و آخرش بهم صدمه زد و تركم كرد.
حالا، اگه توهم ميخواي بري، برو! آدما ميان و ميرن. آدما در اصل ميان كه برن. فقط موقع رفتن، از من انتظار نداشته باش كه چشم تو چشم شم باهات.
چون من ياد گرفتم رفتن آدما هيچ ربطي به برگشتنشون نداره.
HTML Embed Code: