TG Telegram Group Link
Channel: برترین متون ادبی ایران و جهان
Back to Bottom
@chekehaye_yek_ketab
بخش سیزده- آواز کافه غم بار
پایان...

📙🎧 آواز کافه غم بار
🖋 نویسنده: کارسون مکالرز
📚 نشر بیدگل
🎙 راوی: بهنام
بر سنگ گوری تازه نامی هست...‌
دارنده این نام را هرگز ندیدم من
اینجا میان سوگواران آشنایانند و خویشانند
و مردمانی هم که چون من
دارنده‌ٔ این نام را هرگز ندیدند و نمی‌دانند
اما
هر کس که اینجا هست
با خشم و فریادی گره در مشت
می‌داند که او را کشت…‌
بر گرد گور تازه جمع سوگواران است
دیگر کسی اینجا نمی‌پرسد
این خفته در خاک از کجا و از کدامان است!؟…
می‌دانند او «فرزند ایران» است...
‌‌
#‌هوشنگ_ابتهاج
@adabeibook
دریغا، سرزمین نگون‌بخت که از به یاد آوردن خود نیز بیمناک است. کجا می‌توانیم آن را سرزمین مادری بنامیم که گورستان ماست؛ آن‌جا که جز از همه‌جابی‌خبران را خنده بر لب نمی‌توان دید؛ آن‌جا که آه و ناله‌ها و فریادهای آسمان‌شکاف را گوش شنوایی نیست. آن‌جا که اندوه ِ جانکاه چیزی‌ست همه‌جا یاب و چون ناقوس عزا به نوا درآید کمتر می‌پرسند که از برای کیست، و عمر نیک‌مردان کوتاه‌تر از عمر گلی‌ست که به کلاه می‌زنند؛ و می‌میرند پیش از آن‌که بیماری گریبان‌گیرشان شود.

#مکبث
#ویلیام_شکسپیر
@adabeibook
نسل هتل نشین!!!
🍃🍃🏨🍃🍃
سی سال پیش، دخترهای خانه صبح ها زود بیدار میشدند تا قبل از مدرسه رفتن همه جای خانه را رفت و روب کرده باشند و بعد اجازه داشتند راهی مدرسه شوند و پسرها بايد يا صبح زود يا عصر نان و مايحتاج خانه را خريد مي كردند و كارهاي مردانه را به كمك پدر خود انجام مي دادند.

حالا با نسلی مواجهیم که صبح که بیدار می شوند انگار از هتل خانه شان خارج میشوند!
چون که والدینش به عنوان مستخدمین "هتل خانه " همه جا را رفت وروب خواهند کرد. و با يك تلفن همه چيز درب خانه مهياست.

نسلی که در برابر اتاقی که در آن میخوابد و خانه ای که در آن زندگی میکند وظرفی که در آن غذا میخورد احساس مسئولیت ندارد آیا در آینده برای خانواده اش و یا در برابر سرزمینی که از آب وخاک آن بهره مند است حس مسئولیت خواهد داشت!!!

برای این نسل سرزمین هم چون هتلی است که میتوان خورد وخوابید وریخت وپاشید؛ از مواهب طبیعی آن بهره مند شد و بعد اگر باب میل نبود آن را ترک کرد.

سرزمین هم مثل خانه برای این نسل، هتل است. بدون احساس مسئولیت نسبت به این آب و خاک و سرزمین اجدادی...
کمی به خود بیاییم و تکانی به خودمان واین نسل هتل نشین بدهیم. فردای این سرزمین نیازمند تک تک فرزندان ماست


داستان علم
مبنای علم چیست؟

علم بر اساس جهل ایجاد شده است. مبنای علم را نباید در جغرافی، نجوم، کوپرنیک و داروین جستجو کرد.
انقلاب ِبزرگ علمی که سبب ایجاد علم مدرن شد، کشف جهل بود. به مدت هزاران سال، مردم فکر می‌کردند همه چیز را می‌دانند. آنها فکر می‌کردند که با یک کتاب مقدس یا به کمک یک انسان خاص، موفق شده‌اند جهان را بشناسند. آنها فکر می‌کردند دیگر نیازی به کشف جدیدی نیست و همه چیز را می‌دانند.
علم، آنجا آغاز شد که برخی انسان‌ها اعتراف کردند که همه چیز را نمی‌دانند. آنها پی بردند که هیچ کتاب یا انسانی تمام پاسخ‌های جهان را در خود ندارد.
حالا انسان جرأت و صداقت آن را یافت که به جهل خود اعتراف کند و حالا می‌توانست تحقیقات خود را آغاز کند. این، داستان علم است.

#یوال_نوح_هراری
دن پائولو به دختر جوان می‌گوید :
من دیگر باید بروم تو هیچ مترس چون بخشوده شده‌ای اما برای جامعه فاسدی که تو را مجبور کرده است تا از بین مرگ و بی‌آبرویی یکی را انتخاب کنی بخشایش وجود ندارد .
صفحه ۸۰
#نان_و_شراب
@adabeibook
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
در اتاقی که به اندازهٔ یک تنهاییست
دل من
که به اندازهٔ یک عشقست
به بهانه‌های سادهٔ خوشبختی خود می‌نگرد
به زوال زیبای گلها در گلدان
به نهالی که تو در باغچهٔ خانه‌ی‌مان کاشته‌ای
و به آواز قناری‌ها
که به اندازهٔ یک پنجره می‌خوانند
آه ...
سهم من اینست
سهم من اینست
سهم من،
آسمانیست که آویختن پرده‌ای آن را از من می‌گیرد
سهم من پایین رفتن از یک پلهٔ متروکست
و به چیزی در پوسیدگی و غربت واصل گشتن
سهم من گردش حزن‌آلودی در باغ خاطره‌هاست
و در اندوه صدایی جان دادن که به من می‌گوید :
دستهایت را
دوست میدارم

فروغ فرخزاد
.
۲۴بهمن ماه، سال‌روز مرگ فروغ است .
#فروغ_فرخزاد
#دکلمه
#شعر_نو
#ادبیات_فارسی
#شعر
#ادبیات
#فروغفرخزاد
#سالمرگ_شاعر
#کتاب
#کتاب_شعر


مردم جاهل و توده های ناآگاه مشمئزکننده و منفورند.آنها به سان گرگهایی هستند که فقط با گوشت می توان آنها را ساکت کرد

📕جنگ و صلح
تولستوی


@adabeibook
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
آخرين پرنده را هم رها كرده‌ام
اما هنوز غمگينم
چيزی
در اين قفس خالی هست
كه آزاد نمی‌شود...

#پذیرفتن
#گروس_عبدالملكيان
🔴"احیا" برای چه؟!

رحیم قمیشی

🔶امشب در تقویم ما شیعیان یکی از شب‌های احیا و شب زنده‌داری است و من نمی‌دانم برای چه باید بیدار بمانم.
می‌گویند امشب می‌توان به امورات خویش اندیشید، کجا قرار بوده باشیم و کجا هستیم، و چرا چنین شدیم!؟

🔶نوشته‌ای از دوست شهیدم "سید ناصر سید نور" را مطالعه می‌کنم، که به طنز شیرین مطالبی نوشته، و من به‌جای خنده با آن اشک می ریزم!
سید ناصر جثه‌ای کوچک داشته که اوایل جنگ برای دفاع به سوسنگرد می‌رود.
فرمانده سپاه به او ماموریت می‌دهد کتابخانه سوسنگرد را سر و سامان دهد تا چنانچه رزمنده‌ای نیاز به مطالعه کتاب پیدا کرد آنجا برود.
ناصر می‌داند کار بی‌خودی است، اما دستور را انجام می‌دهد و نتیجه‌اش همان می‌شود که برایش قابل پیش‌بینی بود؛ وقتی هیچکس نمی‌داند فردا زنده است یا نه، وقتی دشمن در چند صد متری‌ات صبح و شام بمبارانت می‌کند، چه نیازی به کتاب‌های فلسفی و عقیدتی و تاریخی داری؟!
تو جان و زندگی‌ات در خطر است، خانه‌ات در خطر است،
میان مرگ و زندگی دست و پا می‌زنی
بعد می‌آیی ببینی چرا خدا دو تا نیست و یکی است!
چرا امشب شب احیاست؟
دین خوبست یا بد؟
مکروه و مستحب کدامند؟!

🔶ناصر گزارش یک روز کارش را مفصل و زیبا نوشته، که تنها قسمتی از آن را می‌آورم؛

"امروز دهـمين روز بازگشائي با شكوه كتابخانه سوسنگرد است و هـمه چيز در عالی‌ترين شكل خود قرار دارد، نسيم خنك مزارع اطراف شهر که به‌هـمراه خود پشه ها را برای ما هـديه می‌آورد، و روشنائی شمع ها كه اشك آنها دل هـر عاشقی را با چكه كردن می‌سوزاند، و سكوت محض  موجود در آن فضای  فرهـنگی، كه امكان شنيدن  صداي پرواز مگس‌های كتابخانه را به ما مي دهـد.
امروز صبح بعد از نماز، با شوق فراوان، به كتابخانه رفتم و كارم را شروع كردم، دفتر تحويل كتاب را از كشوی ميز خارج كرده و روي ميز قرار دادم، شاید امروز مراجعی باشد!
اتفاقاً امروز اولين مراجعه كننده به كتابخانه آمد و من در اولين برخورد با آن مراجعه كننده دست و پايم را گم كردم.
معلوم بود كه غريبه است و تازه به سوسنگرد أمده، زيرا تا مرا در آن محيط فرهـنگي ديد، سئوال كرد:
- برادر دستشوئي كجاست؟
و من با غرور تمام گفتم: اينجا كتابخانه است و دستشوئی آن خراب است ، برو باغ پشت، چند دستشوئی صحرائی آنجا ساخته شده. بعد سرم را بالا گرفته و گفتم: آفتابه هـم پيش بشكه آب است، هـمانجا پرش كن و ببر با خودت، چون دستشوئی آب ندارد.
بايد إقرار كنم  كه با مراجعه اين فرد به كتابخانه، به آينده  بسيار اميدوارتر شدم!
ظهر هوا رو به گرما رفت و دما از ٤٠ درجه گذشت، و من جابجائی قطرات  عرق از سر تا پايم را حس مي كردم، ولي حفظ سنگر علم و دانش سوسنگرد كه در حال پرورش نسل هـوشيار و اهـل مطالعه بود را رهـا نكردم.
پس از ناهار، خواب‌آلود بودم ولی، دو مگس، يكي زرنگ و پر رو ، و ديگری تنبل  و بزرگ، نمي گذاشتند كه در حالت نشسته چرت بزنم، به آنها گفتم چرا از اين محيط فرهـنگی استفاده نمی‌كنيد، حالا كه كسی نيست و أساسا رزمنده‌ای به كتابخانه مراجعه نمي‌كند تا مزاحمت ايجاد كند، برويد و  كتابي بخوانيد، ولی آنها به وِز وز كردن خود ادامه دادند، دوباره گفتم:
ما اين هـمه زحمت كشيديم و اين محيط علمی، هـنری و فرهـنگی را مهيا كرديم تا استفاده شود، پس چرا قدرشناس نيستيد؟ ديدم اين روش هـم جواب نداد و آنها به پرواز و فرود روی صورتم، به هـمراه وِز وزشان ادامه مي دهند، ناچار شدم براي حل سوءتفاهـم، از پشه‌كش استفاده كنم، ولي آنقدر مرا به دنبال خود كشيدند، تا خواب به كل از سرم پريد
پايان یک روز كاری!
سيد ناصر سيد نور"

🔶ناصر چند هفته بعد کتابخانه را برای همیشه تعطیل کرد و به خط رفت و سه سال بعد هم شهید شد.
یکروز باید از رشادت‌های او بنویسم.
ولی او از همان‌موقع می‌دانست وقتی زندگی‌ از تو گرفته شده و فردایت روشن نیست، چه وقت فلسفه است و معارف، و اثبات خدا و احکام او.

🔶۴۰ سال از شهادت ناصر گذشت.
ما هنوز هم روی آرامش را ندیده‌ایم.
پنج روز پیش دختری بیست ساله پس از دو بار زندان سخت، باز احضار می‌شود، و او ترجیح می‌دهد جنازه‌اش را دستگیر کرده و خودش را دیگر به انفرادی ترسناک نبرند!!
دختر ۲۰ ساله مظلوم.
دزدی‌های بزرگ می‌شود و دزدها همچنان در کشور می‌گردند و سخنران مراسماتند!
فقر همه را از پا انداخته، مقامات رجز می‌خوانند که چیزی به پیروزی نمانده!
روزی نیست که پرونده جدید فساد بزرگی رو نشود.
آنوقت می‌گویند امشب شب احیاست!
توبه کنید از گناهانتان !

از کدام گناه توبه کنیم؟
شما توبه کنید که کشور را به فساد کشاندید!
ما به چه فکر کنیم؟
به آئینی که ثمره‌اش فلاکت است و بدبختی
و بزرگانش در برابر ظلم‌های بزرگ ساکتند
با شب‌بیداری من چه می‌خواهد بشود؟

کتابخانه‌ها تعطیل
ناصرها زیر خروارها خاک
دزدها در مصدر امور
مردمان آزاده در زنجیر
بیدار بمانیم، که چه شود؟

      
*استدلال حکمران برای مشکلات مملکت...*

روزگاری یکی از ملوک خوارزمشاهی خطبا و وعاظ مملکت را احضار نمود. از باب گله و شکایت ایشان را گفت : آن اجرت و مستمری و وظیفه که شما را میدهم حرامتان باد! که کار خویش انجام نمی دهید. حاضران انگشت به دهان که ؛ چه کرده‌ایم؟ و خدارا زین معما پرده بردار !

گفت: عیون و جواسیس و خفیه نویسان خبر آورده‌اند که رعایا اغلب در آشکار و نهان  و در پیدا و پنهان عیب بر پادشاهی و مملکت داری ما می نهند و علیه ما سخن گویند و این روز به روز در تزاید است‌.

اخطب خطبای خوارزم گفت:
پادشاها به جان خدمت داریم ، اما خود رهنمود ده که فی المثل چگونه به بیوه زنی که شویش کشته شده و پنج عایله بر دست او مانده پاسخ گوییم؟تا نفرین ملک و مملکت نکند. پادشاه گفت: واضح است نفرین او را حواله به دشمن کنید که شویش را کشته و او را بی سرپرست گذاشته. واعظی دیگر گفت : پاسخ پیرمردی که از صبح تا شامگاهان به کار مشغول است و اجرتش کفاف خود و چند سرعایله را نمی دهد چه گوییم؟ گفت : توضیح دهید که دشمن اسعار و نرخ‌ها گران کرده و نمی گذارد صناعت و قناعت در این مملکت رواج یابد. دیگری گفت: شباب ،  بیکار و بیعار اند و به قمار و کعب بازی اندرند و چون معترض و متعرض ایشان شویم گویند: کاری نیست تا بدان مشغول شویم. گفت : بگویید این نیز حاصل عداوت اعداست؛ چه ارکان دولت همه همت بر این نهاده اند و دشمنان این ملک نمی گذارند کار ایجاد بشود و ملک سامان یابد .
خطیبی دیگر گفت: نظامیه ها از کیفیت افتاده دریغ از خروج یک طبیب حاذق و منجم برجسته  یا فقیه و متکلم فرهیخته  بلکه مکتب خانه ها هم رو به زوال است و حدیث طلب العلم فریضه رو به فراموشی. پادشاه گفت: این همه دانم اما چه کنم که دشمن عمده طبیبان و منجمان و دانشمندان این مرز و بوم ، جذب کرده و از اینجا کوچانده است.
دیگری گفت :سرزمین ها در معرض خشکی اند آب ها هدر می روند و به سوی کشتزار هدایت نمی شوند. ملک گفت: این دیگر از مکر و مکاید دشمن است که نگذاشت چنین شود وگرنه ما را بدین مهم ، پروا بود. واعظی از میانه مجلس گفت :تاجران شاکی اند که رهزنان امان ما بریده اند و تاراج می کنند و لشکریان نیز تا رشوتی نستانند از اموال ما حراست نکنند. پادشاه گفت: این را هم استثنائاً!! به دشمن نسبت دهید! که در ارکان لشکر نفوذ کرده ناراضی می تراشد.
جوحی که خود را در زی عالمان در آورده بود و در آخر مجلس نشسته بود گفت: پادشاه ها! اکر رخصت هست و به جان در امانم سخنی بگویم؟ پادشاه گفت : آنچه در دل و در سر داری بگو ای غریبه. مگر جز شرح صدر از ما شنیده ای یا دیده ای؟!
جوحی گفت: جسارتا دشمنی که در تار و پود این مملکت به این حد رسوخ و نفوذ کرده باشد، دیگر دشمن نیست همان است که حکم کند و دست بالای همه دستهاست و همان است که بر این ملک فرمانرواست !!
چندان که مهمانی که در سال ۳۶۵ روز در منزل تو جای گرفت و ارکان منزل به مشیت او چرخید دیگر میهمان نیست او خود میزبان است.

*آنکه چنین حکم براند به ملک*
*شاه بخوان و تو مخوان دشمنش*

*یا به توان و خرد آباد کن*
*یا به دگر کس تو همی بفکنش*
فقر
🌾
بیشتر بیمارستان‌های روانی پر از بیمارانی است که سال‌ها زیر فشار مالی بوده‌اند و این تنش، ذهن و جسم آنها را از کار انداخته است.

چنین برآورد کرده‌اند که نُه دهم بیماری‌هایِ انسان، ناشی از فشار و محنت و نکبت، زاییده از فقر است.

فقر سبب می‌شود که زندان‌ها از دزدان و جنایتکاران پر شود.

فقر انسان‌ها را به سوی اعتیاد و فساد و فحشا و خودکشی سوق می‌دهد.

از کودکانِ پاک و بااستعداد و باهوش، مجرم و بزهکار می‌سازد.

فقر باعث می‌شود مردم به کارهایی دست بزنند، که اگر فقیر نبودند به فکرشان هم خطور نمی‌کرد.

عواقب معصیت‌بار فقر بی‌انتهاست...

#کاترین_پاندر‌

@adabeibook
HTML Embed Code:
2024/04/26 10:31:00
Back to Top