Channel: خوشهگاه
خوشهگاه
فراقی (٢) فردا که چشم بگشایم از تپهی رو به رو سرازیر خواهی شد ــ به آنسوی دامنه اما ــ و پنجرهام برای ابد گشوده خواهد ماند. سپیدهدم زنبقها بیدار میشوند / غوطهور در شبنم و بوی آویشن و بابونه از آغوشم خواهد گریخت. (کجای این درهی پُرسایه خوابیده بودیم…
فراقی (٣)
چشمی به بادها سپردهام
دلی
ــ چنانکه برگ سبزی ــ
به منقارِ کبوتری.
فرازِ شهرت سرگشتهام
گِردِ بامت میگردم
و بر آن حیاطِ کوچک / که از کفِ آن
چون نهالِ میخکِ دوردستی
جلوه میکنی
بیقرار میشوم و
دلدل میزنم
به سنیهی ابر و به منقارِ کبوتر.
شعرم از جنسِ گیاه و آتش است:
سرو است
که صدای بلندِ سبزِ مغرور دارد
و فرسوده که شود
درختِ گُلگون شعله خواهد شد.
آمیزهی آتش و سبزینه است کلامم
زمستان گرمت میکند
بهار منظرت را میآراید
و تابستان که فرارسد
سایه میاندازد / تا دراز بکشی
و زنبورانِ کندوی خورشید را نظاره کنی.
هر کجای جهان باشی
دلی به پارهابری و / چشمی
به منقارِ کبوتری توان سپرد.
مپندار که دیده نمیشوی!
جم و ریز، اردیبهشت ۱۳۶۹
(#منوچهر_آتشی. گندم و گیلاس: مجموعهشعر. تهران: قطره. ۱۳۷۰. چاپِ ۱. صفحهی ١٠٢-١٠٣.)
خوشهگاه
چشمی به بادها سپردهام
دلی
ــ چنانکه برگ سبزی ــ
به منقارِ کبوتری.
فرازِ شهرت سرگشتهام
گِردِ بامت میگردم
و بر آن حیاطِ کوچک / که از کفِ آن
چون نهالِ میخکِ دوردستی
جلوه میکنی
بیقرار میشوم و
دلدل میزنم
به سنیهی ابر و به منقارِ کبوتر.
شعرم از جنسِ گیاه و آتش است:
سرو است
که صدای بلندِ سبزِ مغرور دارد
و فرسوده که شود
درختِ گُلگون شعله خواهد شد.
آمیزهی آتش و سبزینه است کلامم
زمستان گرمت میکند
بهار منظرت را میآراید
و تابستان که فرارسد
سایه میاندازد / تا دراز بکشی
و زنبورانِ کندوی خورشید را نظاره کنی.
هر کجای جهان باشی
دلی به پارهابری و / چشمی
به منقارِ کبوتری توان سپرد.
مپندار که دیده نمیشوی!
جم و ریز، اردیبهشت ۱۳۶۹
(#منوچهر_آتشی. گندم و گیلاس: مجموعهشعر. تهران: قطره. ۱۳۷۰. چاپِ ۱. صفحهی ١٠٢-١٠٣.)
خوشهگاه
خوشهگاه
فراقی (٣) چشمی به بادها سپردهام دلی ــ چنانکه برگ سبزی ــ به منقارِ کبوتری. فرازِ شهرت سرگشتهام گِردِ بامت میگردم و بر آن حیاطِ کوچک / که از کفِ آن چون نهالِ میخکِ دوردستی جلوه میکنی بیقرار میشوم و دلدل میزنم به سنیهی ابر و به منقارِ کبوتر. شعرم…
به روانِ تابناکِ مرتضی حنانه
فراقی (۴)
آه که چه میگویم و چهگونه بگویم!
همیشه / همیشه بی تو گذشته است جهان
و میگذرد.
همیشه / همیشه بی تو چرخیده است زمین
و میچرخد.
چهگونه بگویم آه...
همیشه!
هرچند اما
تو بی جهان نگذشتهای بر من
و بی زمین نچرخیدهای گِردم.
همیشه بودهای و نبودهای
همیشه، هستی و... / نیستی.
و دور که شدهای از پندارم
زمین چرخیده است
زمان گذشته است
و غزالان به درهها زاییدهاند
بی آنکه تبی فرارسیده باشد اعصابِ نباتیام را.
چهگونه بگویم آری
که بی تو نبودهام هرگز
که بی تو من هرگز
نچرخیدهام
به کردارِ سنگ یاوهای همراهِ زمین / گِرد هیچ آفتابی.
و نروییدهام / چنان گیاهی / کنارهی سنگی
تا نه انتظارِ نزولِ انگشتانت به چیدنم
تقدیری بوده باشد منتظر
در ریشه.
چهگونه بگویم آه...
که معنی نمیدهم بی تو
چنانکه معنی نمیدهد جهان
بی ما.
جم و ریز، اردیبهشت ۱۳۶۹
(#منوچهر_آتشی. گندم و گیلاس: مجموعهشعر. تهران: قطره. ۱۳۷۰. چاپِ ۱. صفحهی ١٠۴-١٠۵.)
خوشهگاه
فراقی (۴)
آه که چه میگویم و چهگونه بگویم!
همیشه / همیشه بی تو گذشته است جهان
و میگذرد.
همیشه / همیشه بی تو چرخیده است زمین
و میچرخد.
چهگونه بگویم آه...
همیشه!
هرچند اما
تو بی جهان نگذشتهای بر من
و بی زمین نچرخیدهای گِردم.
همیشه بودهای و نبودهای
همیشه، هستی و... / نیستی.
و دور که شدهای از پندارم
زمین چرخیده است
زمان گذشته است
و غزالان به درهها زاییدهاند
بی آنکه تبی فرارسیده باشد اعصابِ نباتیام را.
چهگونه بگویم آری
که بی تو نبودهام هرگز
که بی تو من هرگز
نچرخیدهام
به کردارِ سنگ یاوهای همراهِ زمین / گِرد هیچ آفتابی.
و نروییدهام / چنان گیاهی / کنارهی سنگی
تا نه انتظارِ نزولِ انگشتانت به چیدنم
تقدیری بوده باشد منتظر
در ریشه.
چهگونه بگویم آه...
که معنی نمیدهم بی تو
چنانکه معنی نمیدهد جهان
بی ما.
جم و ریز، اردیبهشت ۱۳۶۹
(#منوچهر_آتشی. گندم و گیلاس: مجموعهشعر. تهران: قطره. ۱۳۷۰. چاپِ ۱. صفحهی ١٠۴-١٠۵.)
خوشهگاه
Forwarded from The Catcher in the Rye
«مارسیاس در اسطورههای یونان، نوازنده فلوت است.
آتنه فلوتی دو سر ساخت برای آنکه ادای گورگونها را در سوگ مدوسا در بیاورد. پس از مدتی آن را دور انداخت. مارسواس آن را یافت و در نواختن آن ماهر شد و آپولون را به رقابت طلبید. پس از رقابتی طولانی و به داوری موزها، آپولون در رقابت پیروز شد و مارسواس را کشت و پوست او را کند و از خونش رود مارسواس جاری شد.»
© Marsyas, 2003. by Paul Rumsey
آتنه فلوتی دو سر ساخت برای آنکه ادای گورگونها را در سوگ مدوسا در بیاورد. پس از مدتی آن را دور انداخت. مارسواس آن را یافت و در نواختن آن ماهر شد و آپولون را به رقابت طلبید. پس از رقابتی طولانی و به داوری موزها، آپولون در رقابت پیروز شد و مارسواس را کشت و پوست او را کند و از خونش رود مارسواس جاری شد.»
© Marsyas, 2003. by Paul Rumsey
Forwarded from خوشهگاه
مارسیاس
اتفاقی افتاده بود
در تاریکیِ بامداد
فریادهایی به گوش میرسید
سرد بود
فریادهایی به گوش میرسید
طوفانی در راه
سرد بود
و فریادها گوشخراش
طوفانی در راه
کسی به تقلا
و فریادها گوشخراش
چه سخت تصورش
کسی به تقلا
نزدیک، بسیار نزدیک
چه سخت تصورش
مردی میشکافت پیکرش را
نزدیک، بسیار نزدیک
فریادها طاقتفرسا
مردی میشکافت پیکرش را
چهکار از دستمان برمیآمد
فریادها طاقتفرسا
گوشتِ تَنَش پارهپاره
چهکار از دستمان برمیآمد
باران بارید
گوشتِ تَنَش پارهپاره
و کس کلام نکرد
باران بارید
رعد و برق زد
و کس کلام نکرد
لرزه بود بر تنِ درختان در باد
رعد و برق زد
سپس آسمان به غرش افتاد
(#مارک_استرند. مرد و شتر. ترجمهی #امیرمحمد_شیرازیان. تهران: خوانه. ۱۴۰۲. چاپِ ۱. صفحهی ۵۹-۶۰.)
خوشهگاه
اتفاقی افتاده بود
در تاریکیِ بامداد
فریادهایی به گوش میرسید
سرد بود
فریادهایی به گوش میرسید
طوفانی در راه
سرد بود
و فریادها گوشخراش
طوفانی در راه
کسی به تقلا
و فریادها گوشخراش
چه سخت تصورش
کسی به تقلا
نزدیک، بسیار نزدیک
چه سخت تصورش
مردی میشکافت پیکرش را
نزدیک، بسیار نزدیک
فریادها طاقتفرسا
مردی میشکافت پیکرش را
چهکار از دستمان برمیآمد
فریادها طاقتفرسا
گوشتِ تَنَش پارهپاره
چهکار از دستمان برمیآمد
باران بارید
گوشتِ تَنَش پارهپاره
و کس کلام نکرد
باران بارید
رعد و برق زد
و کس کلام نکرد
لرزه بود بر تنِ درختان در باد
رعد و برق زد
سپس آسمان به غرش افتاد
(#مارک_استرند. مرد و شتر. ترجمهی #امیرمحمد_شیرازیان. تهران: خوانه. ۱۴۰۲. چاپِ ۱. صفحهی ۵۹-۶۰.)
خوشهگاه
قفس (صادق چوبک)- برزگمهر
مریم کوشا
داستان کوتاه «قفس»
نوشتهٔ صادق چوبک
خوانش: مریم کوشا
مدت: ۸ دقیقه
انتری که لوطیش مرده بود، صادقچوبک، جاویدان، ۲۵۳۵: ۶٠-۶۵
کانال ادبی بزرگمهر:
https://hottg.com/bozorgmehr_persianlt
نوشتهٔ صادق چوبک
خوانش: مریم کوشا
مدت: ۸ دقیقه
انتری که لوطیش مرده بود، صادقچوبک، جاویدان، ۲۵۳۵: ۶٠-۶۵
کانال ادبی بزرگمهر:
https://hottg.com/bozorgmehr_persianlt
Forwarded from بزرگمهر (مریم کوشا)
همنسبتیِ کاغذِ آتشزده دارم
آرام ندارد به تنِ من شرری چند
آزاد بلگرامی
https://hottg.com/bozorgmehr_persianlt
همنسبتیِ کاغذِ آتشزده دارم
آرام ندارد به تنِ من شرری چند
آزاد بلگرامی
https://hottg.com/bozorgmehr_persianlt
Telegram
بزرگمهر
جای دارو شعر مینوشم...
مریم کوشا
@Maryamkoosha84
مریم کوشا
@Maryamkoosha84
Forwarded from به قول غزل
حالِ دلِ ما اگر نپرسی، بهتر
انگار که گفتیم و پشیمان گشتی
ملا #زمانی_یزدی
•تذکرهی نصرآبادی، تألیف میرزامحمدطاهر نصرآبادی، با تصیح و مقابلهی استاد فقید وحید دستگردی•
@be_ghole_ghazal
انگار که گفتیم و پشیمان گشتی
ملا #زمانی_یزدی
•تذکرهی نصرآبادی، تألیف میرزامحمدطاهر نصرآبادی، با تصیح و مقابلهی استاد فقید وحید دستگردی•
@be_ghole_ghazal
نقل است که یک بار با سه تن همراه شد. یک شب در مسجدی خراب افتادند. مسجد در نداشت. سرد بود. یارانش بخفتند. ابراهیم بر درِ مسجد بایستاد تا وقتِ صبح. او را گفتند: «چرا نخفتی؟» گفت: «ترسیدم که شما را رنج رسد از باد و سرما، خویشتن به جای در کردم تا شما را رنج کمتر رسد.»
(#عطار_نیشابوری. تذکرة الأَولیاء. «ذکرِ ابراهیمبن ادهم رَحمَةُ اللّهِ عَلَیهِ». مقدمه، تصحیح و تعلیقات #محمدرضا_شفیعی_کدکنی. تهران: سخن. ١٣٩٨. چاپِ ١. جلدِ ١. صفحهی ۱۱۶-۱۱۷.)
#عطار
خوشهگاه
(#عطار_نیشابوری. تذکرة الأَولیاء. «ذکرِ ابراهیمبن ادهم رَحمَةُ اللّهِ عَلَیهِ». مقدمه، تصحیح و تعلیقات #محمدرضا_شفیعی_کدکنی. تهران: سخن. ١٣٩٨. چاپِ ١. جلدِ ١. صفحهی ۱۱۶-۱۱۷.)
#عطار
خوشهگاه
خوشهگاه
نقل است که یک بار با سه تن همراه شد. یک شب در مسجدی خراب افتادند. مسجد در نداشت. سرد بود. یارانش بخفتند. ابراهیم بر درِ مسجد بایستاد تا وقتِ صبح. او را گفتند: «چرا نخفتی؟» گفت: «ترسیدم که شما را رنج رسد از باد و سرما، خویشتن به جای در کردم تا شما را رنج…
و نقل است که یک روز بزرگی با ابراهیم بر کوهی بودند نشسته و سخن میگفتند. آن مرد از او پرسید که «نشانِ آن که مرد به کمال رسیده بُوَد چیست؟» گفت: «اگر بدین کوه گوید برو در رفتن آید.» درحال کوه در رفتن آمد. ابراهیم گفت: «ای کوه! من نمیگویم که برو. بر تو مثل میزنم.»
(#عطار_نیشابوری. تذکرة الأَولیاء. «ذکرِ ابراهیمبن ادهم رَحمَةُ اللّهِ عَلَیهِ». مقدمه، تصحیح و تعلیقات #محمدرضا_شفیعی_کدکنی. تهران: سخن. ١٣٩٨. چاپِ ١. جلدِ ١. صفحهی ۱۲۵.)
#عطار
خوشهگاه
(#عطار_نیشابوری. تذکرة الأَولیاء. «ذکرِ ابراهیمبن ادهم رَحمَةُ اللّهِ عَلَیهِ». مقدمه، تصحیح و تعلیقات #محمدرضا_شفیعی_کدکنی. تهران: سخن. ١٣٩٨. چاپِ ١. جلدِ ١. صفحهی ۱۲۵.)
#عطار
خوشهگاه
خوشهگاه
Photo
زنجره
نوشتهی #شان_تن
ترجمهی #امیرمحمد_شیرازیان
زنجره قصه گفت. قصهی خوب. قصهی ساده...
نمیدانم چرا وقتی قصهها به سرزمینِ ما میرسند عجیب و دردناک میشوند. زنجرهی قصهی ما هم تا به اینجا رسید دردسرهایش شروع شد...
حالا نمیخواهم از سختیهای چاپ و ترجمهی کتاب در ایران بگویم که از بس گفته شدهاند ملالانگیز گشتهاند.
سرانجام زنجرهی ما به لطفِ «نشرِ او» که اولویتش احترام به مخاطب، ارزشِ اثر و کیفیتِ کتاب و ترجمه است چاپ و منتشر شده.
امروز به اتفاقِ ناشر، ساعتِ ١۶:٣٠ در کتابفروشیِ گارسهی قم منتظرِ حضورِ دوستان هستیم.
خوشحال میشویم تشریف بیاورید و این خبر را به دوستانِ خود برسانید.
نشانی: قم، سالاريه، بلوارِ گلستانه، مجتمعِ اريكه ملل، فروشگاهِ شمارهی ۳، كتابِ گارسه
خوشهگاه
نوشتهی #شان_تن
ترجمهی #امیرمحمد_شیرازیان
زنجره قصه گفت. قصهی خوب. قصهی ساده...
نمیدانم چرا وقتی قصهها به سرزمینِ ما میرسند عجیب و دردناک میشوند. زنجرهی قصهی ما هم تا به اینجا رسید دردسرهایش شروع شد...
حالا نمیخواهم از سختیهای چاپ و ترجمهی کتاب در ایران بگویم که از بس گفته شدهاند ملالانگیز گشتهاند.
سرانجام زنجرهی ما به لطفِ «نشرِ او» که اولویتش احترام به مخاطب، ارزشِ اثر و کیفیتِ کتاب و ترجمه است چاپ و منتشر شده.
امروز به اتفاقِ ناشر، ساعتِ ١۶:٣٠ در کتابفروشیِ گارسهی قم منتظرِ حضورِ دوستان هستیم.
خوشحال میشویم تشریف بیاورید و این خبر را به دوستانِ خود برسانید.
نشانی: قم، سالاريه، بلوارِ گلستانه، مجتمعِ اريكه ملل، فروشگاهِ شمارهی ۳، كتابِ گارسه
خوشهگاه
بچه در صحرا به مادر گفت که «مرا در شبِ تاریک سیاهیِ هَوْلی مانندِ دیو روی مینماید و عظیم میترسم.» مادر گفت که «مترس، چون آن صورت را ببینی دلیر بر وی حمله کن، پیدا شود که خیال است.» گفت: «ای مادر و اگر آن سیاه را مادرش چنین وصیت کرده باشد من چه کنم؟»
(جلالالدین محمد #مولوی. اسطرلابِ حق: گزیدهی فیهِ ما فیه. انتخاب و توضیحِ #محمدعلی_موحد. تهران: ماهی. ۱۳۹۶. چاپِ ۱. صفحهی ٧٣.)
خوشهگاه
(جلالالدین محمد #مولوی. اسطرلابِ حق: گزیدهی فیهِ ما فیه. انتخاب و توضیحِ #محمدعلی_موحد. تهران: ماهی. ۱۳۹۶. چاپِ ۱. صفحهی ٧٣.)
خوشهگاه
HTML Embed Code: