Channel: مصطفی ملکیان
مصطفی ملکیان
🍂سخنرانی مصطفی ملکیان در کنگره والاپیامبر رحمت🍂 فیم، صوت و متن | خمینی شهر | دیماه 93 در این سخنرانی #مصطفی_ملکیان هشت ویژگی که هر مسلمان بلکه هر دینداری در دنیای مدرن به مصلحت است داشته باشد تا در این دهکده جهانی که بسیار تُرد و شکننده است به دیگران آسیب…
Audio
🔈سخنرانی مصطفی ملکیان با عنوان هشت ویژگی مسلمانانی که می خواهند در دنیای مدرن به مصلحت زندگی کنند| خمینی شهر| جمعه 26 دی 1393
@mostafamalekian
@mostafamalekian
🔘 مضامین مشترکی در نهج البلاغه و اناجیل
✍️مصطفی ملکیان
🔹 حضرت علی علیه السلام در موارد عدیده ای ( تقریباً 17 مورد) اشاره می کنند به این که " خودتان را به دنیا نفروشید، شما گران تر از آن هستید که قیمتتان دنیا باشد. " انسان با شنیدن یا خواندن این جملات به یاد جمله ی حضرت عیسی (س) می افتد که می فرمود: " نمی ارزد که روح خود را بدهی و کل دنیا را بگیری، هرگز این کار را نکن. هر که این کار را بکند، ضرر کرده است. "
حضرت علی در یکی از آن 17 مورد می فرماید:
" و ليس _ و لبئس در نسخه ی صباحی _ المتجر ان تری الدنيا لنفسک ثمناً و ممالک عند الله عوضاً. "
🔹دو چیز حواست باشد انجام ندهی:
اولاً بدان این تجارت، تجارتی نیست که دنیا را به قیمت خودت به حساب بیاوری و بگویی خودم را می دهم و در عوض دنیا را می گیرم. این تجارت به معنای حقیقی نیست که دنیا را ثمن و قیمت خود به حساب آوری.
ثانیاً: آن چیزهایی که خدا به انسان می دهد بیشتر از آن چیزهایی می ارزد که دنیا به انسان عرضه می کند.
🔹بسیاری از وعظ های حضرت علی در نهج البلاغه به نصایح حضرت عیسی شباهت دارد. مقایسه ی اناجیل با نهج البلاغه از این حیث خیلی درس آموز است. موارد عدیده ای در اناجیل چهار گانه و اناجیل آبوکریفا هست که عین تعابیر علی ابن ابی طالب است. البته نمی شود نتیجه گرفت که لزوماً اخذی صورت گرفته است و من ادعای اخذ هم ندارم. چون ادعای اخذ یک ادعای تاریخی است و باید با متدلوژی علوم تاریخی اثبات شود که اخذی صورت گرفته است [یا خیر]
▪️معنویت در نهج البلاغه ،سال70
@mostafamalekian
✍️مصطفی ملکیان
🔹 حضرت علی علیه السلام در موارد عدیده ای ( تقریباً 17 مورد) اشاره می کنند به این که " خودتان را به دنیا نفروشید، شما گران تر از آن هستید که قیمتتان دنیا باشد. " انسان با شنیدن یا خواندن این جملات به یاد جمله ی حضرت عیسی (س) می افتد که می فرمود: " نمی ارزد که روح خود را بدهی و کل دنیا را بگیری، هرگز این کار را نکن. هر که این کار را بکند، ضرر کرده است. "
حضرت علی در یکی از آن 17 مورد می فرماید:
" و ليس _ و لبئس در نسخه ی صباحی _ المتجر ان تری الدنيا لنفسک ثمناً و ممالک عند الله عوضاً. "
🔹دو چیز حواست باشد انجام ندهی:
اولاً بدان این تجارت، تجارتی نیست که دنیا را به قیمت خودت به حساب بیاوری و بگویی خودم را می دهم و در عوض دنیا را می گیرم. این تجارت به معنای حقیقی نیست که دنیا را ثمن و قیمت خود به حساب آوری.
ثانیاً: آن چیزهایی که خدا به انسان می دهد بیشتر از آن چیزهایی می ارزد که دنیا به انسان عرضه می کند.
🔹بسیاری از وعظ های حضرت علی در نهج البلاغه به نصایح حضرت عیسی شباهت دارد. مقایسه ی اناجیل با نهج البلاغه از این حیث خیلی درس آموز است. موارد عدیده ای در اناجیل چهار گانه و اناجیل آبوکریفا هست که عین تعابیر علی ابن ابی طالب است. البته نمی شود نتیجه گرفت که لزوماً اخذی صورت گرفته است و من ادعای اخذ هم ندارم. چون ادعای اخذ یک ادعای تاریخی است و باید با متدلوژی علوم تاریخی اثبات شود که اخذی صورت گرفته است [یا خیر]
▪️معنویت در نهج البلاغه ،سال70
@mostafamalekian
🔴دوستی یک رابطه متقارن نیست
✍مصطفی ملکیان
🔹ما فکر میکنیم دوست داشتن، یک رابطه متقارن منطقی است. یعنی اگر «الف»، «ب» را دوست دارد، «ب» هم «الف» را دوست دارد. در صورتی که دوست داشتن رابطه نامتقارن است. رابطه متقارن رابطهای است که اگر آن رابطه را «الف» با «ب» داشته باشد، «ب» هم با «الف» دارد مثلاً اگر خانه من به خانه شما نزدیک باشد، حتماً خانه شما هم به خانه من نزدیک است. نزدیک بودن و دور بودن یک رابطه متقارن است. اما اگر شما پدر کسی باشید، آن شخص پدر شما نیست. چون پدر بودن، رابطه نامتقارن است. خیلیها گمان میکنند دوستی، یک رابطه متقارن است و اگر من شما را دوست دارم، شما هم حتماً من را دوست دارید. آنوقت از شما انتظار دارم با من معامله کسی را که دوستش دارید، انجام دهید. اما اینطور نیست. سلبریتی دوستداران زیادی دارد، اما به این معنی نیست که خودش هم همه آنها را دوست دارد. بنابراین نباید توقع داشته باشم انتظاری که یک سلبریتی نسبت به کسانی که دوستشان دارد برآورده میکند، نسبت به من هم که او را دوست دارم و او لزوماً من را دوست ندارد، برآورده کند. به تعبیر دیگر رابطه سلبریتی با پیروانش، در اغلب موارد یکسویه و یکطرفه است. ما فکر میکنیم این رابطه متقارن است، پس میگوییم من او را دوست دارم اما چرا او به روابط دوستانهاش توجه نمیکند؟ چرا چیزهایی که با دوستانش در میان میگذارد با من در میان نمیگذارد؟
🔅مصاحبه استاد ملکیان با ماهنامه حق ملت
@mostafamalekian
✍مصطفی ملکیان
🔹ما فکر میکنیم دوست داشتن، یک رابطه متقارن منطقی است. یعنی اگر «الف»، «ب» را دوست دارد، «ب» هم «الف» را دوست دارد. در صورتی که دوست داشتن رابطه نامتقارن است. رابطه متقارن رابطهای است که اگر آن رابطه را «الف» با «ب» داشته باشد، «ب» هم با «الف» دارد مثلاً اگر خانه من به خانه شما نزدیک باشد، حتماً خانه شما هم به خانه من نزدیک است. نزدیک بودن و دور بودن یک رابطه متقارن است. اما اگر شما پدر کسی باشید، آن شخص پدر شما نیست. چون پدر بودن، رابطه نامتقارن است. خیلیها گمان میکنند دوستی، یک رابطه متقارن است و اگر من شما را دوست دارم، شما هم حتماً من را دوست دارید. آنوقت از شما انتظار دارم با من معامله کسی را که دوستش دارید، انجام دهید. اما اینطور نیست. سلبریتی دوستداران زیادی دارد، اما به این معنی نیست که خودش هم همه آنها را دوست دارد. بنابراین نباید توقع داشته باشم انتظاری که یک سلبریتی نسبت به کسانی که دوستشان دارد برآورده میکند، نسبت به من هم که او را دوست دارم و او لزوماً من را دوست ندارد، برآورده کند. به تعبیر دیگر رابطه سلبریتی با پیروانش، در اغلب موارد یکسویه و یکطرفه است. ما فکر میکنیم این رابطه متقارن است، پس میگوییم من او را دوست دارم اما چرا او به روابط دوستانهاش توجه نمیکند؟ چرا چیزهایی که با دوستانش در میان میگذارد با من در میان نمیگذارد؟
🔅مصاحبه استاد ملکیان با ماهنامه حق ملت
@mostafamalekian
✔️تنهایی و تاثیر آن در اخلاقی زیستن
✍️ مصطفی ملکیان
🔹نظریه ای در روانشناسی هست که می گوید انسانها در حاق واقع تنها هستند و وقتی احساس تنهایی نمی کنند دستخوش توهم اند. بحثهای جالبی در اینجا هست چه از سوی کسانی که در عالم هنر بوده اند و چه از سوی فیلسوفان و روانشناسان.این نظریه معتقد است که اگر انسان در همه حالات زندگی خود به تنهایی اش وقوف داشت همواره اخلاقی زندگی می کرد.بنابراین راه اخلاقی شدن غور هر چه بیشتر در تنهایی عمیق و برطرف نشدنی انسانی است.این مساله موضوع کتاب خیلی معروف رایزمن،روانشناس معروف اجتماعی،با عنوان ازدحام تنهایان است.از قدیم نیز بعضی از فیلسوفان اخلاق معتقد بودند که اگر انسان در خود غور کند می یابد که به این دلیل کار غیر اخلاقی مرتکب شده است که احساس می کرده است کس یا کسانی هستند که از اوحمایت کنند.
❇️روانشناسی اخلاق | صفحه 95
@mostafamalekian
✍️ مصطفی ملکیان
🔹نظریه ای در روانشناسی هست که می گوید انسانها در حاق واقع تنها هستند و وقتی احساس تنهایی نمی کنند دستخوش توهم اند. بحثهای جالبی در اینجا هست چه از سوی کسانی که در عالم هنر بوده اند و چه از سوی فیلسوفان و روانشناسان.این نظریه معتقد است که اگر انسان در همه حالات زندگی خود به تنهایی اش وقوف داشت همواره اخلاقی زندگی می کرد.بنابراین راه اخلاقی شدن غور هر چه بیشتر در تنهایی عمیق و برطرف نشدنی انسانی است.این مساله موضوع کتاب خیلی معروف رایزمن،روانشناس معروف اجتماعی،با عنوان ازدحام تنهایان است.از قدیم نیز بعضی از فیلسوفان اخلاق معتقد بودند که اگر انسان در خود غور کند می یابد که به این دلیل کار غیر اخلاقی مرتکب شده است که احساس می کرده است کس یا کسانی هستند که از اوحمایت کنند.
❇️روانشناسی اخلاق | صفحه 95
@mostafamalekian
🔴 آنچه از زندگی یک شخص میتواند برای دیگران مفید و نقلکردنی باشد، صرفاً حوادث و اتفاقات زندگی، اعمال و واکنشهای او در طول عمر و یا مدارک تحصیلی و مراتب علمی او نیست، بلکه آموختهها و تجربیاتی است که از گذر این امور در اعماق وجود او نشست کرده و به بخشی از هویت و هستی او تبدیل شده است.
مصطفی ملکیان| کتاب مشتاقی و مهجوری| ص۹
@mostafamalekian
مصطفی ملکیان| کتاب مشتاقی و مهجوری| ص۹
@mostafamalekian
✔️وسوسه
✍️ مصطفی ملکیان
🔹بهترین نمونه های وسوسه را در آثار داستایوفسکی می توان دید،کسی به اندازه او به رویارویی وسوسه و ضابطه اخلاقی توجه نکرده است.رابینز،الهیدان آمریکایی طرفدار پل تیلیش،جایی درباره داستایوفسکی گفته است که او فلاکت و شکوه همزمان انسان را نشان داده است.یعنی قهرمان داستانهای او گاه در برابر وسوسه چیزهای عظیم مقاومت می کند،اما در برابر چیزی به مراتب کمتر از آن هیچ مقاومتی ندارد.واقعا فهمش دشوار است که چرا انسان اینقدر در برابر وسوسه ناتوان است.من با قاطعیت می گویم اگر دیرزمانی در برابر وسوسه مقاومت کردید اصلا نباید فکر کنید که آینده شما تضمین است،اتفاقا آینده شما از کسانی که در برابر آن مقاومت نکرده اند بیشتر در خطر است،چون عطش شما بیشتر شده است و مثل فنری جمع شده و قدرت بیشتری یافته است.
❇️روانشناسی اخلاق | پاورقی صفحه 103
✍️ مصطفی ملکیان
🔹بهترین نمونه های وسوسه را در آثار داستایوفسکی می توان دید،کسی به اندازه او به رویارویی وسوسه و ضابطه اخلاقی توجه نکرده است.رابینز،الهیدان آمریکایی طرفدار پل تیلیش،جایی درباره داستایوفسکی گفته است که او فلاکت و شکوه همزمان انسان را نشان داده است.یعنی قهرمان داستانهای او گاه در برابر وسوسه چیزهای عظیم مقاومت می کند،اما در برابر چیزی به مراتب کمتر از آن هیچ مقاومتی ندارد.واقعا فهمش دشوار است که چرا انسان اینقدر در برابر وسوسه ناتوان است.من با قاطعیت می گویم اگر دیرزمانی در برابر وسوسه مقاومت کردید اصلا نباید فکر کنید که آینده شما تضمین است،اتفاقا آینده شما از کسانی که در برابر آن مقاومت نکرده اند بیشتر در خطر است،چون عطش شما بیشتر شده است و مثل فنری جمع شده و قدرت بیشتری یافته است.
❇️روانشناسی اخلاق | پاورقی صفحه 103
🔴 یازده رأی درباره کارکرد فلسفه
✍️مصطفی ملکیان
۱) فلسفه به امور نهایی می پردازد اعم از امور نهایی مربوط به کل عالم و امور نهایی مربوط به تقدیر و سلوک انسانها، فلسفه به حل مسائل بنیادین هستی، جهان و زندگی می پردازد.
۲) فلسفه به انحای مختلف طبقه بندی موجودات این جهان با هر جهانی می پردازد. فلسفه بزرگترین و کلی ترین تقسیم بندی ای را که از موجودات می توان کرد بر عهده دارد. تقسیم بندی های کوچکتر و جزئی تر کار علوم تجربی و علوم تاریخی اند.
۳) فلسفه حقایق و بواطن جهان هستی را مکشوف می دارد و حال آنکه علوم تجربی (اعم از طبیعی و انسانی و علوم تاریخی فقط به کشف پدیدارها و ظواهر جهان توفیق می یابند. سروکار این علوم با نمودها است و سروکار فلسفه با بودها است.
۴) کارکرد فلسفه کشف واقعیات و قوانین غیر تجربی و غیر تاریخی است یعنی کشف واقعیات و قوانینی که با روش های تجربی و تاریخی مکشوف شدند ولی قابل نفی و اثبات نیستند و علوم تجربی و تاریخی دربارۀ آنها ساکت و صامت اند فلسفه این واقعیات و قوانین را فقط از طریق تأمل و تفکر و تعقل کشف می کند و نه از طریق حواس معرفتی است پیشینی و عقلی و نه پسینی و حسی.
۵) علوم تجربی و تاریخی به ما معرفت می دهند و حال آن که فلسفه معلوم می کند که به چه اموری و با چه روشهایی می توانیم یا نمیتوانیم کسب معرفت کنیم.
۶) علوم تجربی فقط امور واقع را کشف می توانند کرد و فقط فلسفه است که می تواند ارزش ها و نیز تکالیف را معلوم دارد. کارکرد فلسفه تحلیل مفاهیم گزاره ها نظریات و روشهای علوم تجربی و تاریخی است. فلسفه ناظر بر این علوم است و پیش فرضهای تصوری و تصدیقی آنها را بر می رسد و صحت و سقم شان را می کاود به این لحاظ همۀ علوم دیگر به فلسفه نیازمندند.
۷) کارکرد فلسفه تحلیل مفاهیم، گزاره ها، نظریات و روش های علوم تجربی و تاریخی است. فلسفه ناظر بر این علوم است و پیش فرض های تصوری و تصدیقی آن ها را بر می رسد و صحت و سقمشان را می کاود. به این لحاظ همه علوم دیگر به فلسفه نیازمندند.
۸) علوم تجربی و تاریخی اطلاعات و داده هایی در اختیار ما می گذارند که فلسفه آنها را تبیین می کند و از این راه به تفسیر جهان دست می یازد، تفسیر جهان برعهده فلسفه است.
۹) تغییر جهان (البته جهان انسانی) برعهده فلسفه است. فلسفه باید تعیین کند که عالم انسانی در چه جهاتی دگرگون شود.
۱۰) کارکرد فلسفه درمانگری ذهن و روان آدمی است. فلسفه بیش از آنکه یک علم باشد یک فن است و به کار بهبود بخشی ذهن و روان انسانها می آید. فلسفه طب روحانی است.
۱۱) فلسفه یک شیوه زندگی است درست چنان که سیر و سلوک عرفانی، دین داری اخلاقی زیستن، یا لذت جویی یک شیوه زندگی است. فلسفه از سنخ عمل و مهارت است و نه از سنخ نظر و معرفت.
➖بخشی از مقاله مصطفی ملکیان در فصلنامه مترجم با عنوان «در باب ترجمه فلسفه»
@mostafamalekian
✍️مصطفی ملکیان
۱) فلسفه به امور نهایی می پردازد اعم از امور نهایی مربوط به کل عالم و امور نهایی مربوط به تقدیر و سلوک انسانها، فلسفه به حل مسائل بنیادین هستی، جهان و زندگی می پردازد.
۲) فلسفه به انحای مختلف طبقه بندی موجودات این جهان با هر جهانی می پردازد. فلسفه بزرگترین و کلی ترین تقسیم بندی ای را که از موجودات می توان کرد بر عهده دارد. تقسیم بندی های کوچکتر و جزئی تر کار علوم تجربی و علوم تاریخی اند.
۳) فلسفه حقایق و بواطن جهان هستی را مکشوف می دارد و حال آنکه علوم تجربی (اعم از طبیعی و انسانی و علوم تاریخی فقط به کشف پدیدارها و ظواهر جهان توفیق می یابند. سروکار این علوم با نمودها است و سروکار فلسفه با بودها است.
۴) کارکرد فلسفه کشف واقعیات و قوانین غیر تجربی و غیر تاریخی است یعنی کشف واقعیات و قوانینی که با روش های تجربی و تاریخی مکشوف شدند ولی قابل نفی و اثبات نیستند و علوم تجربی و تاریخی دربارۀ آنها ساکت و صامت اند فلسفه این واقعیات و قوانین را فقط از طریق تأمل و تفکر و تعقل کشف می کند و نه از طریق حواس معرفتی است پیشینی و عقلی و نه پسینی و حسی.
۵) علوم تجربی و تاریخی به ما معرفت می دهند و حال آن که فلسفه معلوم می کند که به چه اموری و با چه روشهایی می توانیم یا نمیتوانیم کسب معرفت کنیم.
۶) علوم تجربی فقط امور واقع را کشف می توانند کرد و فقط فلسفه است که می تواند ارزش ها و نیز تکالیف را معلوم دارد. کارکرد فلسفه تحلیل مفاهیم گزاره ها نظریات و روشهای علوم تجربی و تاریخی است. فلسفه ناظر بر این علوم است و پیش فرضهای تصوری و تصدیقی آنها را بر می رسد و صحت و سقم شان را می کاود به این لحاظ همۀ علوم دیگر به فلسفه نیازمندند.
۷) کارکرد فلسفه تحلیل مفاهیم، گزاره ها، نظریات و روش های علوم تجربی و تاریخی است. فلسفه ناظر بر این علوم است و پیش فرض های تصوری و تصدیقی آن ها را بر می رسد و صحت و سقمشان را می کاود. به این لحاظ همه علوم دیگر به فلسفه نیازمندند.
۸) علوم تجربی و تاریخی اطلاعات و داده هایی در اختیار ما می گذارند که فلسفه آنها را تبیین می کند و از این راه به تفسیر جهان دست می یازد، تفسیر جهان برعهده فلسفه است.
۹) تغییر جهان (البته جهان انسانی) برعهده فلسفه است. فلسفه باید تعیین کند که عالم انسانی در چه جهاتی دگرگون شود.
۱۰) کارکرد فلسفه درمانگری ذهن و روان آدمی است. فلسفه بیش از آنکه یک علم باشد یک فن است و به کار بهبود بخشی ذهن و روان انسانها می آید. فلسفه طب روحانی است.
۱۱) فلسفه یک شیوه زندگی است درست چنان که سیر و سلوک عرفانی، دین داری اخلاقی زیستن، یا لذت جویی یک شیوه زندگی است. فلسفه از سنخ عمل و مهارت است و نه از سنخ نظر و معرفت.
➖بخشی از مقاله مصطفی ملکیان در فصلنامه مترجم با عنوان «در باب ترجمه فلسفه»
@mostafamalekian
از بین محتواهای فرهنگی کدام مورد/موارد را بیش تر استفاده می کنید؟ (امکان انتخاب چندگزینه)
Anonymous Poll
43%
کتاب
37%
پادکست
42%
سخنرانی
27%
درسگفتار و دوره های آموزشی
✔️عدم خود شیفتگی با اخلاقی زیستن
✍️مصطفی ملکیان
🔹اخلاقي زيستن باعث ميشود كه انسان آهستهآهسته به لحاظ روانی از خودشيفتگی رهايی يابد. چون یکی از ویژگیهای قواعد اخلاقی اين است که تعميمپذيرند، يعني براي اشخصاص مشابه در اوضاع و احوال مشابه حكم مشابه هست و اين بدين معناست كه انسان ديگر ميان خود و ديگری فرقی نمیگذارد. چون وقتی انسان برای كسی در اوضاع و احوالی حكمی میدهد، طبق اصل تعميمپذيری برای همه كسان ديگر هم در اوضاع و احوال مشابه همان حكم را میدهد و از جمله اين كسان يكی هم خود اوست؛ بدين صورت كمكم از اينكه خود را تافته جدابافته بداند دور میشود.
🔹 شايد همه ما اين طور باشيم كه بر امتيازهای بزرگی كه ديگران دارند چشم میبنديم و از سوی ديگر میخواهم همه با امتياز كوچكی كه ما داريم چشم باز كنند يا اينكه حكمی كه درباره عملی به ديگران میدهيم درباره همان عمل در خودمان آن را تخفيف میدهيم. مخصوصاً «حجاب معاصرت» اين امر را تشديد ميكند، يعنی درباره شخصيتهای تاريخی بهراحتی انسان اعتراف به بزرگی آنها میكند، اما اگر همان شخصيت در زمان خودش باشد باور كنيد اگر خيلی مجبور شود سخنی بگويد میگويد كه انسان بدی نيست!. به عبارت ديگر با اخلاقی زيستن اين حالت كه انسان خودش را قطب عالم امكان میداند ــ و همه ما به درجاتی خود را قطب عالم امكان می دانيم ــ كمتر و كمتر میشود.
🔹خودشيفتگی در اثر بیتوجهی به اين امر پديد میآيد و خودش فرزندانی دارد كه به نظر بنده، همان طور كه روانشناسانی مثل كلاينبرگ گفتهاند، چهار تای آنها اهميت بيشتری دارند: پيشداوری، تعصب، جزم و جمود و بیمدارایی. اين حالتها در انسان خودشيفته هست، چون در تعريف همه آنها خودشيفتگی نهفته است. پيشداوری با تعصب فرق دارد ، پيشداوری يعنی انسان بيش از اينكه با كسی كه غير او يا عضو گروهی غير گروه اوست مواجه شود و او را در مواجهه بيازمايد دربارهاش حكم ارزشی بدهد، به تعبيری يعنی داوری پيش از مواجهه. اين پيشداوری چه مثبت باشد و چه منفی نادرست است، هرچند عموماً منفی است.
@mostafamalekian
ادامه👇
✍️مصطفی ملکیان
🔹اخلاقي زيستن باعث ميشود كه انسان آهستهآهسته به لحاظ روانی از خودشيفتگی رهايی يابد. چون یکی از ویژگیهای قواعد اخلاقی اين است که تعميمپذيرند، يعني براي اشخصاص مشابه در اوضاع و احوال مشابه حكم مشابه هست و اين بدين معناست كه انسان ديگر ميان خود و ديگری فرقی نمیگذارد. چون وقتی انسان برای كسی در اوضاع و احوالی حكمی میدهد، طبق اصل تعميمپذيری برای همه كسان ديگر هم در اوضاع و احوال مشابه همان حكم را میدهد و از جمله اين كسان يكی هم خود اوست؛ بدين صورت كمكم از اينكه خود را تافته جدابافته بداند دور میشود.
🔹 شايد همه ما اين طور باشيم كه بر امتيازهای بزرگی كه ديگران دارند چشم میبنديم و از سوی ديگر میخواهم همه با امتياز كوچكی كه ما داريم چشم باز كنند يا اينكه حكمی كه درباره عملی به ديگران میدهيم درباره همان عمل در خودمان آن را تخفيف میدهيم. مخصوصاً «حجاب معاصرت» اين امر را تشديد ميكند، يعنی درباره شخصيتهای تاريخی بهراحتی انسان اعتراف به بزرگی آنها میكند، اما اگر همان شخصيت در زمان خودش باشد باور كنيد اگر خيلی مجبور شود سخنی بگويد میگويد كه انسان بدی نيست!. به عبارت ديگر با اخلاقی زيستن اين حالت كه انسان خودش را قطب عالم امكان میداند ــ و همه ما به درجاتی خود را قطب عالم امكان می دانيم ــ كمتر و كمتر میشود.
🔹خودشيفتگی در اثر بیتوجهی به اين امر پديد میآيد و خودش فرزندانی دارد كه به نظر بنده، همان طور كه روانشناسانی مثل كلاينبرگ گفتهاند، چهار تای آنها اهميت بيشتری دارند: پيشداوری، تعصب، جزم و جمود و بیمدارایی. اين حالتها در انسان خودشيفته هست، چون در تعريف همه آنها خودشيفتگی نهفته است. پيشداوری با تعصب فرق دارد ، پيشداوری يعنی انسان بيش از اينكه با كسی كه غير او يا عضو گروهی غير گروه اوست مواجه شود و او را در مواجهه بيازمايد دربارهاش حكم ارزشی بدهد، به تعبيری يعنی داوری پيش از مواجهه. اين پيشداوری چه مثبت باشد و چه منفی نادرست است، هرچند عموماً منفی است.
@mostafamalekian
ادامه👇
ادامه👆
🔹اين پيشداوری از آنجا صورت میگيرد كه ديگری من يا عضو گروه من نيست و اين يعنی خودشيفتگی. تعصب يعنی انسان به انسان ديگری وفادار میشود، يا به تعبير صوفيه دست بيعت با كسی میدهد و عهد وفاداری میبندد و بعدها كه اين انسان ديگر فرد نادرستی از كار درآمد او همچنان به عهد خود خواهد ماند. ابتدا به نظر ميآيد كه وفاداری خوب و از فضايل است، اما بعد متوجه میشويم كه در واقع او میگويد كه ممكن نيست انتخاب من نادرست باشد. جزم و جمود هرگز به اين معنی نيست كه كسی صاحب عقيدهای نباشد، هركس عقيده خودش را دارد، اما سخن در اينجاست كه گاه انسان الحاقيهای به عقيده خودش میافزايد و آن اين است كه میگويد الف ب است و محال است كه الف ب نباشد. وقتی میپرسيد چرا عقيده تو اين طور است كه محال است خلافش نباشد و درباره عقيده ديگران اين سخن را نمی گویی؟ جواب میدهد چون عقيده من است و به عبارت ديگر ميگويد محال است كه عقيده من درست نباشد.
🔹بيمدارایی يعنی اينكه انسان طرز انديشهها و طرز زيستهای ديگر را در كنار طرز انديشه يا طرز زيست خود تحمل نكند. به عبارت ديگر يعنی انسان قبول نكند كه طرز انديشه و طرز زيست او يكي از طرز انديشهها و طرز زيستهای جهان است و بگويد چون طرز انديشه و طرز زيست ديگری طرز انديشه و طرز زيست من نيست آن را تحمل نميكنم. جالب است كه گاه طرز زيست ديگری هم مثل طرز زيست اوست اما طرز انديشهاش فرق میكند و اين را هم تحمل نمیكند؛ انگيزاسيون تفتيش باور بود نه تفتيش طرز زيست، چيزي كه احتمال تكرارش در همه جای جهان هست.
🔹(سه هزار مسيحي بر سر اين بحث كشته شدند كه آيا بر سر سوراخ يك سوزن يك فرشته جای میگيرد يا چند فرشته و يا هيچ فرشته و حتی پاسكال، آن متفكر و اخلاقی بزرگ، هم در اینباره موضع گرفت. اينجا همه طرز زيست يكسان داشتند و مسيحي بودند، اما اختلاف باور داشتند)
حال ببينيد كه از اين چهار فرزند منحوس خودشيفتگی چه مشكلاتی چه براي خود فرد خودشيفته و چه براي كسانی كه در معرض اين خودشيفتگی بودهاند حاصل شده است. اما اگر انسان به اصل تعميمپذيری توجه كند اين مادر و در نتيجه اين فرزندان از بين خواهند رفت.
🔹فكر نكنم هيچ روانشناسي به اندازه اريش فروم در اين باره كار كرده باشد كه اخلاقی زيستن چقدر در رهايی از خودشيفتگی و در نتيجه در رهايی از پيشداوری و تعصب و جزم و جمود و بیمدارایی و زندگی با آرامش تأثير دارد. اين رهایی از خودشيفتگی نتيجه رعايت قاعده زرين هم هست، چون اين قاعده میگويد كاری را كه نمیپسندی با تو كنند با ديگران نكن، به عبارت ديگر يعنی تو با ديگران فرقی نداری.
❇️ روانشناسی اخلاق | صفحات 136و 137
@mostafamalekian
🔹اين پيشداوری از آنجا صورت میگيرد كه ديگری من يا عضو گروه من نيست و اين يعنی خودشيفتگی. تعصب يعنی انسان به انسان ديگری وفادار میشود، يا به تعبير صوفيه دست بيعت با كسی میدهد و عهد وفاداری میبندد و بعدها كه اين انسان ديگر فرد نادرستی از كار درآمد او همچنان به عهد خود خواهد ماند. ابتدا به نظر ميآيد كه وفاداری خوب و از فضايل است، اما بعد متوجه میشويم كه در واقع او میگويد كه ممكن نيست انتخاب من نادرست باشد. جزم و جمود هرگز به اين معنی نيست كه كسی صاحب عقيدهای نباشد، هركس عقيده خودش را دارد، اما سخن در اينجاست كه گاه انسان الحاقيهای به عقيده خودش میافزايد و آن اين است كه میگويد الف ب است و محال است كه الف ب نباشد. وقتی میپرسيد چرا عقيده تو اين طور است كه محال است خلافش نباشد و درباره عقيده ديگران اين سخن را نمی گویی؟ جواب میدهد چون عقيده من است و به عبارت ديگر ميگويد محال است كه عقيده من درست نباشد.
🔹بيمدارایی يعنی اينكه انسان طرز انديشهها و طرز زيستهای ديگر را در كنار طرز انديشه يا طرز زيست خود تحمل نكند. به عبارت ديگر يعنی انسان قبول نكند كه طرز انديشه و طرز زيست او يكي از طرز انديشهها و طرز زيستهای جهان است و بگويد چون طرز انديشه و طرز زيست ديگری طرز انديشه و طرز زيست من نيست آن را تحمل نميكنم. جالب است كه گاه طرز زيست ديگری هم مثل طرز زيست اوست اما طرز انديشهاش فرق میكند و اين را هم تحمل نمیكند؛ انگيزاسيون تفتيش باور بود نه تفتيش طرز زيست، چيزي كه احتمال تكرارش در همه جای جهان هست.
🔹(سه هزار مسيحي بر سر اين بحث كشته شدند كه آيا بر سر سوراخ يك سوزن يك فرشته جای میگيرد يا چند فرشته و يا هيچ فرشته و حتی پاسكال، آن متفكر و اخلاقی بزرگ، هم در اینباره موضع گرفت. اينجا همه طرز زيست يكسان داشتند و مسيحي بودند، اما اختلاف باور داشتند)
حال ببينيد كه از اين چهار فرزند منحوس خودشيفتگی چه مشكلاتی چه براي خود فرد خودشيفته و چه براي كسانی كه در معرض اين خودشيفتگی بودهاند حاصل شده است. اما اگر انسان به اصل تعميمپذيری توجه كند اين مادر و در نتيجه اين فرزندان از بين خواهند رفت.
🔹فكر نكنم هيچ روانشناسي به اندازه اريش فروم در اين باره كار كرده باشد كه اخلاقی زيستن چقدر در رهايی از خودشيفتگی و در نتيجه در رهايی از پيشداوری و تعصب و جزم و جمود و بیمدارایی و زندگی با آرامش تأثير دارد. اين رهایی از خودشيفتگی نتيجه رعايت قاعده زرين هم هست، چون اين قاعده میگويد كاری را كه نمیپسندی با تو كنند با ديگران نكن، به عبارت ديگر يعنی تو با ديگران فرقی نداری.
❇️ روانشناسی اخلاق | صفحات 136و 137
@mostafamalekian
🔴 سخنرانی استاد مصطفی ملکیان در گرامیداشتِ روز سعدی در شیراز
زمان: جمعه ۳۱ فروردین، ساعت ۱۸
مکان: شیراز، خیابان ستارخان، نرسیده به بیمارستان خدادوست، نبش کوچه ۲۲، مجتمع شیرازمال، طبقه دوم
جهت ثبتنام رایگان به دایرکت اینستاگرام بوکلند پیام دهید: اینجا
@mostafamalekian
زمان: جمعه ۳۱ فروردین، ساعت ۱۸
مکان: شیراز، خیابان ستارخان، نرسیده به بیمارستان خدادوست، نبش کوچه ۲۲، مجتمع شیرازمال، طبقه دوم
جهت ثبتنام رایگان به دایرکت اینستاگرام بوکلند پیام دهید: اینجا
@mostafamalekian
⭕️ پارادوکسهایِ معنویّت
کسانی که اهلِ معنویّتاند چه کسانی که در واقع به صورتِ نظری دربابِ معنویّت کار کردهاند و چه کسانی که اهل کارورزیِ معنوی هستند یا اهلِ نوعی ورزهیِ معنوی هستند، معتقد به یک سلسه اموری هستند که از آن به پارادوکسهایِ (Paradox) معنوی تعبیر میکنم. پارادوکسهایِ معنویّت، متناقضنماهایی هستند که هر انسانِ معنوی دیر یا زود در زندگیاش با این متناقضنماها آشنایی پیدا میکند. این متناقضنماها به حسبِ ظاهر از نظر منی که عاشق نیستم، از نظر منی که معنوی نیستم، واقعاً متناقضاند امّا در باطن متناقض نیستند. از این نظر ازشان به "پارادوکسهایِ معنویّت" تعبیر میکنیم.
1️⃣ پارادوکسِ صلح با شمشیر
پارادوکسهای معنویّت را معنویانِ جهان، عارفان، عالمانِ اخلاق، و کسانی که به روانشناسیِ معنویّت میپردازند، شماره کردهاند. مهمترین این پارادوکسهایِ معنویّت یکی پارادوکسِ معروفی است که از آن به "پارادوکسِ صلح با شمشیر" تعبیر میکنند. انسانِ معنوی در مرحلهای از زندگی احساس میکند که آرامش را با شمشیر - شمشیری که حضرتِ عیسی در دو انجیل از چهار انجیل از ایشان نقل شده است، مراد میکردند - صلحی همراه با شمشیر. صلحی فقط با شمشیر. شکی نیست که صلحِ همراه با شمشیر، پارادوکسیکال (Paradoxical) است.
2️⃣ پارادوکسِ مردن در حال زیستن یا مرگِ پیش از مرگ
پارادوکسِ دوّمی که اهلِ معنا هم فراوان به آن توجّه کردهاند پارادوکسی است که میگوید زندگی را تا از دست ندهی بدست نمیآوری . بنابراین زندگی بدون مردن امکانپذیر نیست. نه مردن بعد از زندگی، مردن پیش از زندگی. زندگی بدونِ مردن امکانپذیر نیست. یعنی زندگی از دلِ مرگ بیرون میآید که این یک پارادوکسِ معنوی است.
3️⃣پارادوکسِ فرزانگیِ ابلهان
پارادوکسِ دیگر که از پارادوکسهایی است که خیلی محّلِ توجّهِ افراد قرار گرفته است. یک پارادوکسِ مشهوری است (که اهلِ معنا فراوان از آن ذکر کردهاند) که ابلهان نوعی فرزانگی دارند. اهلِ معنا بالمآل میرسند به اینکه در ابلهان، در ساده دلان، نوعی فرزانگی وجود داشته که خردمندان، فیلسوفان، حکیمانِ مشهور چه بسا از این فرزانگی سود میجستهاند. "فرزانگی ابلهان" باز نوعی پارادوکسِ معنوی است.
4️⃣پارادوکسِ قوّتِّ ضعفها
پارادوکسِ معنویِ دیگری هم که باز در اینجا میخواهم عرض کنم پارادوکسی است که در اینجا از آن به "پارادوکسِ قوّتِّ ضعفها" تعبیر میکنم. اهلِ معنا گفتهاند بسیاری از این ضعفهایِ آدمی قوّت آدمی هستند. اگر این ضعفها در انسان نمیبودند در واقع قوّتهایی در انسان نمیبودند. ضعفی که قوّت است و ضعفی که نبودش ضعف است.
5️⃣پارادوکسِ خشونتِ عشق
از میان پارادوکسها هم یکی "پارادوکسِ خشونتِ عشق" است. عشق به نظر میآید نباید خشونت داشته باشد ولی وقتی ما میگوییم خشونتِ عشق یعنی عشق نوعی خشونت در آن وجود دارد. این خشونتِ عشق در واقع همین چیزی بود که بیان کردم؛ یعنی اینکه هر انسانی که انسانهایِ دیگر را دوست میدارد و اهلِ احسان به انسانهایِ دیگر است، چارهای جز این ندارد که این خشونت را باید تحمّل کند. فرقِ خشونتِ عشق با خشونتِ نفرت در اینجاست که خشونتِ عشق متوجّهِ خودِ من است و خشونتِ نفرت متوجّهِ دیگران.
انسانی که عاشق است، فقط خشن است، امّا نسبت به خودش خشن است؛ یعنی فقط ناخوشایندهایِ خودش را، فقط ناپسندهایِ خودش را، باید تحمّل بکند. همهیِ انسانهایِ عاشقِ انسانهایِ دیگر، اینجور بودهاند.
➖سخنرانی شهادت اوج خشونت عشق ،سال84
@mostafamalekian
کسانی که اهلِ معنویّتاند چه کسانی که در واقع به صورتِ نظری دربابِ معنویّت کار کردهاند و چه کسانی که اهل کارورزیِ معنوی هستند یا اهلِ نوعی ورزهیِ معنوی هستند، معتقد به یک سلسه اموری هستند که از آن به پارادوکسهایِ (Paradox) معنوی تعبیر میکنم. پارادوکسهایِ معنویّت، متناقضنماهایی هستند که هر انسانِ معنوی دیر یا زود در زندگیاش با این متناقضنماها آشنایی پیدا میکند. این متناقضنماها به حسبِ ظاهر از نظر منی که عاشق نیستم، از نظر منی که معنوی نیستم، واقعاً متناقضاند امّا در باطن متناقض نیستند. از این نظر ازشان به "پارادوکسهایِ معنویّت" تعبیر میکنیم.
1️⃣ پارادوکسِ صلح با شمشیر
پارادوکسهای معنویّت را معنویانِ جهان، عارفان، عالمانِ اخلاق، و کسانی که به روانشناسیِ معنویّت میپردازند، شماره کردهاند. مهمترین این پارادوکسهایِ معنویّت یکی پارادوکسِ معروفی است که از آن به "پارادوکسِ صلح با شمشیر" تعبیر میکنند. انسانِ معنوی در مرحلهای از زندگی احساس میکند که آرامش را با شمشیر - شمشیری که حضرتِ عیسی در دو انجیل از چهار انجیل از ایشان نقل شده است، مراد میکردند - صلحی همراه با شمشیر. صلحی فقط با شمشیر. شکی نیست که صلحِ همراه با شمشیر، پارادوکسیکال (Paradoxical) است.
2️⃣ پارادوکسِ مردن در حال زیستن یا مرگِ پیش از مرگ
پارادوکسِ دوّمی که اهلِ معنا هم فراوان به آن توجّه کردهاند پارادوکسی است که میگوید زندگی را تا از دست ندهی بدست نمیآوری . بنابراین زندگی بدون مردن امکانپذیر نیست. نه مردن بعد از زندگی، مردن پیش از زندگی. زندگی بدونِ مردن امکانپذیر نیست. یعنی زندگی از دلِ مرگ بیرون میآید که این یک پارادوکسِ معنوی است.
3️⃣پارادوکسِ فرزانگیِ ابلهان
پارادوکسِ دیگر که از پارادوکسهایی است که خیلی محّلِ توجّهِ افراد قرار گرفته است. یک پارادوکسِ مشهوری است (که اهلِ معنا فراوان از آن ذکر کردهاند) که ابلهان نوعی فرزانگی دارند. اهلِ معنا بالمآل میرسند به اینکه در ابلهان، در ساده دلان، نوعی فرزانگی وجود داشته که خردمندان، فیلسوفان، حکیمانِ مشهور چه بسا از این فرزانگی سود میجستهاند. "فرزانگی ابلهان" باز نوعی پارادوکسِ معنوی است.
4️⃣پارادوکسِ قوّتِّ ضعفها
پارادوکسِ معنویِ دیگری هم که باز در اینجا میخواهم عرض کنم پارادوکسی است که در اینجا از آن به "پارادوکسِ قوّتِّ ضعفها" تعبیر میکنم. اهلِ معنا گفتهاند بسیاری از این ضعفهایِ آدمی قوّت آدمی هستند. اگر این ضعفها در انسان نمیبودند در واقع قوّتهایی در انسان نمیبودند. ضعفی که قوّت است و ضعفی که نبودش ضعف است.
5️⃣پارادوکسِ خشونتِ عشق
از میان پارادوکسها هم یکی "پارادوکسِ خشونتِ عشق" است. عشق به نظر میآید نباید خشونت داشته باشد ولی وقتی ما میگوییم خشونتِ عشق یعنی عشق نوعی خشونت در آن وجود دارد. این خشونتِ عشق در واقع همین چیزی بود که بیان کردم؛ یعنی اینکه هر انسانی که انسانهایِ دیگر را دوست میدارد و اهلِ احسان به انسانهایِ دیگر است، چارهای جز این ندارد که این خشونت را باید تحمّل کند. فرقِ خشونتِ عشق با خشونتِ نفرت در اینجاست که خشونتِ عشق متوجّهِ خودِ من است و خشونتِ نفرت متوجّهِ دیگران.
انسانی که عاشق است، فقط خشن است، امّا نسبت به خودش خشن است؛ یعنی فقط ناخوشایندهایِ خودش را، فقط ناپسندهایِ خودش را، باید تحمّل بکند. همهیِ انسانهایِ عاشقِ انسانهایِ دیگر، اینجور بودهاند.
➖سخنرانی شهادت اوج خشونت عشق ،سال84
@mostafamalekian
🔴 روز سعدی گرامی باد
🗣مصطفی ملکیان:
🔹 اخلاق سعدی یک اخلاق پا در زمین است .
🔹در اخلاق سعدی بیشتر اخلاق مصلحت اندیشانه را می بینم، این اخلاق با فهم عرفی ما سازگار است .
🔹بیشترین تأثر در اخلاق سعدی تأثر از اخلاق رواقی است.
🔹در جامعه ما که فتیله اخلاقیات دارد روز به روز پایین کشیده می شود، به جای اینکه شعارهای بلند پروازانه بدهیم به اخلاق سعدی التزام بورزیم.
🔹ما متأسفانه در مقام عمل از کمترین اخلاقیات برخورداریم اما در مقام ادعا همه گویا می خواهیم به افلاک برسیم، و این یک تضاد خیلی فاحشی است؛ باید برگردیم به یک اخلاق خیلی ساده .
➖سخنرانی اخلاق سعدی،فروردین۹۷
@mostafamalekian
🗣مصطفی ملکیان:
🔹 اخلاق سعدی یک اخلاق پا در زمین است .
🔹در اخلاق سعدی بیشتر اخلاق مصلحت اندیشانه را می بینم، این اخلاق با فهم عرفی ما سازگار است .
🔹بیشترین تأثر در اخلاق سعدی تأثر از اخلاق رواقی است.
🔹در جامعه ما که فتیله اخلاقیات دارد روز به روز پایین کشیده می شود، به جای اینکه شعارهای بلند پروازانه بدهیم به اخلاق سعدی التزام بورزیم.
🔹ما متأسفانه در مقام عمل از کمترین اخلاقیات برخورداریم اما در مقام ادعا همه گویا می خواهیم به افلاک برسیم، و این یک تضاد خیلی فاحشی است؛ باید برگردیم به یک اخلاق خیلی ساده .
➖سخنرانی اخلاق سعدی،فروردین۹۷
@mostafamalekian
⭕️رابطه باور و احساس چگونه است و کدام علت دیگری است؟
✍مصطفی ملکیان
🔹چهار نظر در این مورد داده شده است:
- این دو رابطه علی و معلولی ندارند. دیوید هیوم به این رای قائل بود.
- باور برای احساس علت است ولی نه برعکس یعنی علیت یک طرفه ی باور برای احساس.
- احساس برای باور علت است و آن هم علیت یک طرفه.
این سه تا تقریبا امروز طرفدار ندارند و چهارمین نظر این است که این دو رابطه دیالکتیکی دارند. باور و احساس رابطه علی و معلولی دارند. و هر کدام برای یکدیگر علت می شوند.
🔹 جریان عمده روان شناسی امروز بر نظریه چهارم است، ولی در همین قول یک نزاعی است که هنوز فیصله یافته نیست و آن نزاع این است که بین این دو وزن کدام بیشتر است؟ اینجا سه قول وجود دارد. یعنی همان مقدار که باور علت برای احساس می شود احساس هم همین مقدار علت برای باور است و هم عِدل و هم ترازو هستند. این قول کمتر طرفدار نسبت به دو قول دیگر دارد.
🔹قول دیگر این است که باورها قوی تر از احساسات هستند و باورها بیشتر علت می شوند برای احساسات. این قول در تاریخ باعث ادبار شده است.
قول آخر هم قول ویلیام جیمز است که من هم به این قائلم که احساسات و عواطف از باورها قوت بیشتری دارند و بیشتر علت می شوند برای باورها.
🔹این قوی بودن باور یا احساس از این جهت مهم است که مشخص می کند که جوهره شخصیت و منش هر فرد کجاست. هسته ی مرکزی شخصیت هر فرد کجاست. ویلیام جیمز هسته اصلی را احساس و عاطفه می داند و قول ارسطویی باورها هسته اصلی شخصیت را تشکیل می دهند. عرفا طرفدار ویلیام جیمزند. " هر چیز که در جستن آنی، آنی" یا به گفته علی بن ابیطالب " قمیته کل امریء ما یحسنه" ارزش هر کسی به اندازه آن چیزی است که آن را دوست دارد. چه چیزی را دوست دارید تو ارزش آن را دوست داری. اگر ثروت دوست داری به اندازه ثروت ارزش داری اگر معرفت را دوست داری ارزش آن را داری. وزن تو را احساس و عاطفه ات مشخص می کند ببین احساس و عاطفه ات مجذوب و مقهور چه چیز است.
🔹عرفای ما می گفتند لبَ آدمی، طلب آدمی است. بگو در بازار دنیا طالب چه هستی تا بگویم چقدر قیمت داری. جستجوگری و احساس وعاطفه ی تو مهم است.
کلام ما از صدر ظهور ادیان ابراهیمی (یهودیت، مسیحیت، اسلام) اینکه باورها از احساسات مهمترند از ارسطو پذیرفته شد و وارد کلام و الهیات ما شد. اگر از متکلم مسلمان، مسیحی یا یهودی بپرسید که خط فاصل مومنان از کافران کجاست می گویند عقایدشان است. می گویند عقایدشان باید صادق باشد. اگر بگویید کسی هزار نیکی کرده است می پرسند به وجود خدا و زندگی پس از مرگ معتقد است یا نیست. یعنی عقاید برایشان مهم است. مثلا اولین مساله رساله عملیه در هر رساله ای این است که می گوید در اصول دین نمی توانید تقلید کنید در فروع فقط می توانید تقلید کنید. در اصول هر کسی با نیروی استدلال گر خودش عقایدی داشته باشد.
▫️مصاحبه تعلیم و تربیت،۱۳ اسفند ۹۶
@mostafamalekian
✍مصطفی ملکیان
🔹چهار نظر در این مورد داده شده است:
- این دو رابطه علی و معلولی ندارند. دیوید هیوم به این رای قائل بود.
- باور برای احساس علت است ولی نه برعکس یعنی علیت یک طرفه ی باور برای احساس.
- احساس برای باور علت است و آن هم علیت یک طرفه.
این سه تا تقریبا امروز طرفدار ندارند و چهارمین نظر این است که این دو رابطه دیالکتیکی دارند. باور و احساس رابطه علی و معلولی دارند. و هر کدام برای یکدیگر علت می شوند.
🔹 جریان عمده روان شناسی امروز بر نظریه چهارم است، ولی در همین قول یک نزاعی است که هنوز فیصله یافته نیست و آن نزاع این است که بین این دو وزن کدام بیشتر است؟ اینجا سه قول وجود دارد. یعنی همان مقدار که باور علت برای احساس می شود احساس هم همین مقدار علت برای باور است و هم عِدل و هم ترازو هستند. این قول کمتر طرفدار نسبت به دو قول دیگر دارد.
🔹قول دیگر این است که باورها قوی تر از احساسات هستند و باورها بیشتر علت می شوند برای احساسات. این قول در تاریخ باعث ادبار شده است.
قول آخر هم قول ویلیام جیمز است که من هم به این قائلم که احساسات و عواطف از باورها قوت بیشتری دارند و بیشتر علت می شوند برای باورها.
🔹این قوی بودن باور یا احساس از این جهت مهم است که مشخص می کند که جوهره شخصیت و منش هر فرد کجاست. هسته ی مرکزی شخصیت هر فرد کجاست. ویلیام جیمز هسته اصلی را احساس و عاطفه می داند و قول ارسطویی باورها هسته اصلی شخصیت را تشکیل می دهند. عرفا طرفدار ویلیام جیمزند. " هر چیز که در جستن آنی، آنی" یا به گفته علی بن ابیطالب " قمیته کل امریء ما یحسنه" ارزش هر کسی به اندازه آن چیزی است که آن را دوست دارد. چه چیزی را دوست دارید تو ارزش آن را دوست داری. اگر ثروت دوست داری به اندازه ثروت ارزش داری اگر معرفت را دوست داری ارزش آن را داری. وزن تو را احساس و عاطفه ات مشخص می کند ببین احساس و عاطفه ات مجذوب و مقهور چه چیز است.
🔹عرفای ما می گفتند لبَ آدمی، طلب آدمی است. بگو در بازار دنیا طالب چه هستی تا بگویم چقدر قیمت داری. جستجوگری و احساس وعاطفه ی تو مهم است.
کلام ما از صدر ظهور ادیان ابراهیمی (یهودیت، مسیحیت، اسلام) اینکه باورها از احساسات مهمترند از ارسطو پذیرفته شد و وارد کلام و الهیات ما شد. اگر از متکلم مسلمان، مسیحی یا یهودی بپرسید که خط فاصل مومنان از کافران کجاست می گویند عقایدشان است. می گویند عقایدشان باید صادق باشد. اگر بگویید کسی هزار نیکی کرده است می پرسند به وجود خدا و زندگی پس از مرگ معتقد است یا نیست. یعنی عقاید برایشان مهم است. مثلا اولین مساله رساله عملیه در هر رساله ای این است که می گوید در اصول دین نمی توانید تقلید کنید در فروع فقط می توانید تقلید کنید. در اصول هر کسی با نیروی استدلال گر خودش عقایدی داشته باشد.
▫️مصاحبه تعلیم و تربیت،۱۳ اسفند ۹۶
@mostafamalekian
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
▪️︎مصطفی ملکیان در این گفتار، این ادعا که تعبّد نیز مانند پزشکی، رجوع به متخصص است، مورد نقد قرار میدهد.
او ویژگیهایی را برای فردِ متخصص بر میشمرد که در پیامبر و یا عالِمِ دینی وجود ندارد.
@mostafamalekian
او ویژگیهایی را برای فردِ متخصص بر میشمرد که در پیامبر و یا عالِمِ دینی وجود ندارد.
@mostafamalekian
HTML Embed Code: