TG Telegram Group Link
Channel: مصطفی ملکیان
Back to Bottom
الفاظ مبهم؛نیروی محرکه زندگی و خصیصه دوران مدرنیسم است.

مصطفی ملکیان

🔹مطلبی را اخیرا برخی از متفکران به آن تفطن پیدا کرده اند و واقعا بنده هم خیلی خوب آنرا قبول دارم ولی تفهیمش برایم مشکل است.یک زبانشناس آلمانی اخیرا کتابی تحت عنوان واژه های انعطاف پذیر به انگلیسی نوشت.ایشان در این کتاب-البته قبلا هم دیگران این سخن را گفته اند-خیلی دقیق نشان داده که با پیدایش مدرنیسم دین سنتی در اذهان عمومی آهسته آهسته و گام به گام تضعیف شد.جمع کثیری از متفکران گفتند گزاره های دینی قابل دفاع عقلانی نیستند.کسانی گفتند نه فقط قابل دفاع عقلانی نیستند بلکه خلاف آن قابل اثبات عقلانی است.یعنی نه فقط نمیشود اثبات کرد که خدا وجود دارد بلکه میشود اثبات کرد که خدا وجود ندارد.کسان دیگری از جنبه دیگری حمله کردند و گفتند پیشرفت در زمینه اخلاقی است مثل استکمال نفس،تقرب الی الله و این چیزها،گاهی پیشرفت در زمینه ظرفیت های وجودی انسان است مثل هوش،حافظه،قدرت انتقال و قس علیهذا.

🔹حالا اگر من روی یکی از اینها انگشت گذاشتم و چیز خاصی گفتم و بعد از مداقه ممکن است نشان بدهند که اصلا چنین چیزی وجود ندارد،جریان متوقف میشود.برای اینکه این موتور محرکه همواره وجود داشته باشد،باید الفاظ مبهم باشند.این است که تمام الفاظی که در دوران مدرنیسم ظهور کرده مبهم اند.زیرا میخواستند جای خدا بنشینند و همان کاری را که خدا میکرد بکنند.در صورتی میتوانند این کار را بکنند که مبهم باشند.خصیصه دوران مدرنیسم،خصیصه الفاظ پلاستیک است؛الفاظ انعطاف پذیر.

🔹مثلا من میخواهم بدانم قومیت ایرانی چه چیزی است.مراد شما از ایران چیست؟می گویید خب همین ایران دیگر.می گویم آن قسمت هایی که مثلا در اواخر قاجاریه از ایران جدا شد،مثل قفقاز را هم جزو ایران به حساب می آورید و برایشان دل میسوزانید یا نه؟اگر بخواهید بگویید نه،میگویم خوب آنها هم ایرانی بودند،بر اثر بی لیاقتی قاجاریه جزو شوروی قرار گرفتند و...میبینید هر ثانیه ای از تاریخ ملت ایران را که به عقب بروید ایران یک وضعی داشته،حالا کدام ایران است؟ایران زمان صفویه،یا ایران زمان قاجاریه یا...

🔹یا اگر فردا خدای نکرده خوزستان از ایران جدا شد؟اگر در جنگ ایران و عراق مثلا عراق موفق شده بود خوزستان را جدا کرده بود،از فردا که میگفتید من در راه ایران خدمت میکنم، مرادت خوزستان هم بود که رفته زیر سیطره عراق یا نه؟کدام لحظه از ایران مدنظر شماست؟برای اینکه ناسیونالیست ایرانی باشید؛ایران باید مبهم بماند.فقط به قیمت مبهم بودن میتواند موتور محرکه زندگی باشد.

🔹از این لحاظ در دوران مدرنیسم آرمانهایی که میخواهند رُل خدای سنتی ها را بازی کنند باید مبهم باشند.این است که می بینید تمام الفاظی که در دوران مدرنیته  به کار می رود مبهم است.روشنفکری فرزند دوران مدرنیسم است و بنابراین با آرمانهای مدرنیسم حرف میزند و به تبع این آرمانها باید مبهم باشند.اگر بخواهید دست از ابهامشان بردارید،نمی شود.از این نظر به شما میگویم«رشد» واقعا یک مفهوم بی معناست.توسعه مفهوم مبهمی است.من حاضرم با هر اقتصاددان،با هر جامعه شناس یا هر فیلسوف سیاسی بحث  کنم و نشان بدهم نه آزادی روشن است،نه رشد،نه توسعه،نه ملیت،نه صنف،طبقه،نه منفعت و نه هویت.

🔹دین در حوزه مدرنیسم از چندین جهت در اذهان مردم تضعیف شد.خدا در اذهان و نفوس دوران مدرنیستم تضعیف شد.از سوی دیگر انسان بدون یک پشتوانه نمیتواند زندگی کند.خدا در دوران ما قبل مدرن به زندگی انسان سنتی معنا میداد.شادی ها و اندوه ها را با توجه به خدا تفسیر میکرد.بیماری اش را هم به خدا ارتباط میداد.اگر شفا پیدا میکرد آنرا هم به خدا ارتباط میداد.وقتی مریض میشد میگفت لابد خدا مرا آزمایش میکند.خوب این مریضی قابل تحمل میشد.یا میگفت شاید گناهی کرده ام؛خدا به جای اینکه مرا در آخرت عذاب کند،می خواهد در همین جا با من تسویه حساب کند و...اما بعد خدا از اندیشه ها رفت یا تضعیف شد و یا به تعبیر صریح نیچه بگویم که اصلا خدا مرد.

🔹بعد از مرگ خدا انسان بی پشتوانه ماند.انسان بدون یک موتور محرکه نمیتواند زندگی کند.باید یک چیزی پشت او باشد.وقتی خدا نیست میرویم چیزهای دیگری درست می کنیم؛مثلا یک شخص را.حالا که خدا نیست چه جوری به زندگی انسان معنا داد؟یکی میگوید حقیقت طلبی،کسی میگوید عدالت خواهی،آزادی طلبی،برابری و برادری،جامعه بی طبقه،ناسیونالیسم،حقوق جنسیت خودم(مثل طرفداران نهضت های فمینیستی)،هویت قومی،رشد،توسعه،پیشرفت و...اما وقتی میتوانند موتور محرکه زندگی انسان باشند که ابهام داشته باشند.اگر معلوم بشود «توسعه» یک لفظ بیمعنا وساختگی است،آن وقت کسی خود را فدای آن نمیکند.اگر معلوم بشود «جامعه بی طبقه» یک چیز پوچ است،آن وقت این موتور محرکه زندگی را از دست میدهد.این الفاظ باید مبهم باشند تا بتوانند مرا تا آخر عمر جلو ببرند.

موانع نو اندیشی در ایران

@mostafamalekian
❇️لزوم یادگیری هنر زندگی

✍️مصطفی ملکیان

شما در کار روشنفکری خودتان نسبت به غیبتِ درس‌های زندگی در کتاب‌های درسی، در سخن و نوشته‌های روشنفکران، در رسانه‌ها و... بسیار حساس هستید و توجه زیادی به این موضوع نشان می‌دهید. چه ضرورت یا ضرورت‌هایی موجب شده که تا این اندازه به موضوع درس‌های زندگی یا هنر زندگی بپردازید؟

🔹هر انسانی باید، بسیار بیش و پیش از این که به رشته‌یِ تحصیلی و شغل و حرفه‌اش بیندیشد، در این اندیشه کند که چه‌گونه راه و رسمِ زندگیِ خوب، خوش، و ارزشمند و معنادار را یاد بگیرد و به کار گیرد. پس از این‌که چندوچونِ یک زندگیِ خوب، خوش، و ارزشمند و معنادار را بخوبی و چنان‌که باید و شاید یاد گرفتیم، میفهمیم که برایِ چنین زندگیی استقلال داشتن شرطِ لازم (و، البتّه، نه کافی) است؛ بخشی مهمّ از این استقلال، استقلالِ مادّی و مالی است؛ برایِ استقلالِ مادّی و مالی پول و ثروت لازم است؛ برایِ داشتنِ پول و ثروت در اکثرِ قریب به اتّفاقِ موارد باید درآمد داشت؛ برایِ داشتنِ درآمد شغل و حرفه لازم است؛ و برایِ داشتنِ شغل و حرفه تخصّص و خبرویّت در یک رشته‌یِ علمی یا فنّی یا هنری لازم است؛ پس، باید در یک رشته‌یِ علمی یا فنّی یا هنری تحصیلِ معرفت و مهارت کنیم. نهادِ آموزش و پرورش (و نه فقط وزارتِ آموزش و پرورش) در کشورها و جوامع‌ای مانندِ کشور و جامعه‌یِ ما مطلقاً به ارزش و اهمّیّتِ یادگیریِ راه و رسمِ زندگیِ خوب، خوش، و ارزشمند، یعنی یادگیریِ هنرِ زندگی یا درسهای زندگی، وقوف ندارد و توجّه‌اش منحصراً معطوف به آموزش و پرورشِ کودکان، نوجوانان، و جوانان برایِ تصدّیِ یک شغل و حرفه است. به عبارتِ دیگر، انسانی که فرآیندِ این آموزش و پرورش را طیّ میکند در بهترین حالت فقط تواناییِ برعهده گرفتنِ یک شغل و حرفه را دارد؛ و جز این تقریباً هیچ نمیداند، و حال آن‌که داشتنِ شغل و حرفه فقط یکی از هزاران نیازِ هر یک از ما است. عجیب نیست که این آموزش و پرورش تصدّیِ یک شغل و حرفه را نیازمندِ سالها تحصیلِ معرفت و/یا مهارت میداند، ولی، نیک‌زیستن و نیک‌بودن، را محتاجِ هیچ معرفت یا مهارت‌ای نمیداند؟

🔹درسهایِ زندگی یا هنرِ زندگی مجموعه‌یِ همه‌یِ آموزشها و پرورشهاای است که هر کسی، در هر مکان، زمان، وضع و حال، برهه‌یِ تاریخی، جامعه، فرهنگ و تمدن، فارغ از نژاد، قومیّت، ملّیّت، جنسیّت، دین و مذهب، مکتب و مسلک و مشرب و مرام، و مرتبه‌یِ معلومات و مدارج و مدارکِ دانشگاهی، برای گذراندنِ یک زندگیِ مطلوب به آن محتاج است؛ یعنی مجموعه‌یِ همه‌یِ آموزشها و پرورشهاای که شرطِ لازم و گریزناپذیرِ زندگیِ مطلوب است؛ و کیست که خواهان و جویایِ یک زندگیِ مطلوب نباشد؟

(ادامه)👇👇
@mostafamalekian
(ادامه)👇👇

🔹مشتی از خروارِ مطالبی که برایِ داشتنِ زندگیِ مطلوب دانستنِ‌شان لازم است عبارت‌اند از: ساختارِ موجودی که «انسان» نامیده میشود، چیست؟ کارکردِ انسان چیست؟ انسان چه نیازهاای دارد؟ سلسله مراتبِ نیازهایِ انسان، به لحاظِ اهمّیّت، کدام است؟ ربط و نسبتِ آدمی با خوداش، با گروههایِ اجتماعی و جامعه‌ای که در آنها عضویّت دارد، با گروههایِ اجتماعی و جوامعِ دیگر، با همه‌یِ همنوعان‌اش، و با کلِّ جهان چه‌گونه باید باشد؟ گستره و نیز محدودیّتِ دانایی و تواناییِ بشر تا کجا است؟ به سویِ ارضاءِ نیازها باید رفت یا به سویِ برآوردنِ خواسته‌ها؟ اصلاً، تفکیکِ خواسته از نیاز چه‌گونه امکان‌پذیر است؟ رویاروییِ درست با مرگ، تنهایی، مسؤولیّت و آزادی، و معنا و بیمعناییِ زندگی چه‌گونه است؟ آرامش، شادی، آشتی با خود، هماهنگیِ درونی، تعادل با محیط، و معناداریِ زندگی چه‌گونه به دست میآیند؟ساختار و کارکردِ خویشاوندی، همکاری، دوستی، و عشق چه تفاوتهاای با یک‌دیگر دارند؟ تا چه حدّ باید در پیِ کسبِ ثروت، شهرت، قدرت، احترام، آبِ‌رو، محبوبیّت، و علمِ مَدرَسی و دانشگاهی بود (اگر اصلاً باید در پیِ اینها بود)؟ در پیِ کشفِ چه مجهولاتی باید رفت و چه مجهولاتی را میتوان یا باید به همان حالِ مجهولیّتِ‌شان باقی گذاشت؟ صدقِ/کذبِ باورهایِ خود، بجا/نابجا بودنِ احساسات، عواطف، و هیجاناتِ خود، و معقول/نامعقول بودنِ خواسته‌هایِ خود را از کجا بفهمم؟

🔹خودام را چه‌گونه بشناسم و به نقاطِ قوّت و ضعفِ خود چه‌گونه پی ببرم؟ خوشیِ زندگی چه ربط و نسبت‌ای با خوبیِ زندگی دارد؟ آیا زندگی به زیستن‌اش میرزد یا نه؟ چرا؟ هدفِ زندگی چه چیز یا چیزهاای باید باشد؟ چه‌گونه خویشتن‌داری و کفِّ‌نفس پیدا کنم؟ چه‌گونه دیگردوست و دیگرگزین شوم؟ چه‌گونه خودانگیخته و خودفرمان‌روا شوم؟ چرا باید زندگیِ اصیل داشته باشم؟ فرقِ عشق و دل‌بستگی چیست؟ آیا عشق و عقل واقعاً با یک‌دیگر تقابل و تعارض دارند؟ چرا؟ اگر بلی، به هنگامِ تعارضِ‌شان، جانبِ کدام را بگیرم؟ اعتماد به نفس خوب است یا بد؟ به چه معنا؟ فرقِ عزّتِ نفس با عُجب و خودشیفتگی چیست؟آیا میتوان برایِ جهان هیچ بود و برایِ خود همه چیز؟ چرا لزوماً به معرفتِ اخلاقیِ خودام عمل نمیکنم؟ چرا میانِ آرمانها و اعمال‌ام این ‌همه فاصله هست؟ امیدواری خوب است یا بد؟ خوش‌بینی به واقع‌بینی نزدیکتر است یا بدبینی؟ من بیشتر نسبت به وضع و حالِ خودام وظیفه و مسؤولیتِ اخلاقی دارم یا نسبت به وضع و حالِ دیگران؟ آیا، واقعاً، خوبی و بدی گم نمیشوند و، سرانجام، نیکان پاداش میگیرند و بدان کیفر میبینند؟ بر خودام سخت بگیرم یا آسان؟ خوددوستی نیک است یا بد؟ به چه معنا؟ چرا؟

🔹من تا چه حدّ در قبالِ وضعِ جامعه‌ام مسؤول‌ام؟ بهترین کار/کارهاای که برایِ همنوعان‌ام میتوانم انجام دهم کدام است/اند؟ آیا همه‌یِ احساسات و هیجانات بد اند یا پاره‌ای بد و پاره‌ای خوب‌ اند یا همه خوب اند و فقط باید به متعلَّقِ درخور تعلّق بگیرند؟ اتّکاء به عقل تا چه حدّ مطلوب است؟ آیا، واقعاً، سؤالاتی از قبیلِ «ز کجا آمده‌ام؟»، «آمدن‌ام بهرِ چه بود؟»، و «به کجا میروم؟» سؤالاتِ مهمّ‌ای اند؟ یا صَرفِ وقت و نیرو و استعدادها و فرصتها برای جواب‌گویی به آنها بیفایده و عبث است؟ چه‌گونه هنرِ گوش‌ دادن، هنرِ سخن ‌گفتن، هنرِ نوشتن، و هنرِ خواندن بیاموزم؟ آیا کنشِ بی‌خواهش ممکن است یا نه؟ اگر بلی، آیا مطلوب است یا نه؟ چه خودفراموشی‌ای نیک است و چه خودفراموشی‌ای بد؟ آیا هرگونه عادت و خوگیری‌ای بد است یا نه؟ نظمِ ثابت داشتن، در زندگی، خوب است یا نه؟ آیا برایِ کار به فراغت نیاز داریم یا برایِ فراغت به کار نیازمند ایم؟ کدام‌ یک از این دو اصل است و کدام یک فرع؟

🔹در کلِّ دورانِ تحصیلات‌مان، برایِ تصدّیِ یک شغل و حرفه، تقریباً به هیچ ‌یک از این پرسشها و امثال و نظائرِ آنها پاسخی داده نمیشود. آموزش و پرورشِ معطوف به هنرِ زندگی، برعکس، تا به این پرسشها پاسخی ندهد به تعلیم و تربیت در حوزه‌یِ شغل و حرفه نمیپردازد.

⭕️ گفت و گوی روزنامه اعتماد با استاد مصطفی ملکیان با عنوان «اصلاح فرهنگ و دگرگونی های پایدار»
@mostafamalekian
چرا بعضی وقت ها نمی توانیم آدم ها را دوست داشته باشیم؟

مصطفی ملکیان

🔹 اينكه ما نمی توانيم آدمها را دوست بداريم به دليل اين است كه به آشكارگی حقيقت قائل هستيم و می گوييم كه حقيقت بسيار آشكار است و آن حقيقتِ آشكار هم پيش ماست و هر كس كه به اين حقيقت آشكاری كه پيش ماست، معتقد نيست اين مقابل حكم عقل است. خوب آدم با آن فرد نمي‌تواند دوستي كند،‌ رابطه داشته باشد.

🔹 اما اگر كسي بگويد آشكارگی حقيقت يك چيز غلطي است و حقيقت آنقدر آشكار نيست و اين معنايش اين است كه هم من در تاريكي‌ها در حال قدم‌زدن هستم و هم رفيقم كه مخالف من است در تاريكي قدم مي‌زند. اينكه مولانا مي‌گويد: ما كه كورانه عصاها مي‌زنيم / لاجرم قنديل‌ها را بشكنيم

🔹يعني همه ما داريم قنديل می شكنيم. نگوييد كه ما قنديل نمي‌شكنيم و هر قنديلي در عالم است را بقيه شكسته‌اند؛ نه آقا، همه ما در تاريكی عصا مي‌زنيم. من بارها و بارها گفته‌ام كه علت اين كه عده‌اي قدرت تحمل و دوست داشتن مردم را ندارند، نه بدان علت است بدذات‌اند؛ بلكه چون يك ايده غلطي دارند، آن ايده غلط اين است كه حق واضح است و هر كسي كه مخالف با اين باشد را نمي‌توان دوست داشت. براي همين هميشه طلبكارانه، هميشه از موضع بالا، هميشه با خشونت و هميشه با بگير و ببند و زدن و بردن رفتار مي‌كند.

🔹 ولي اگر گفتند كه آقا عالم تفسيرهاي عديده برمي‌دارد. يك نسخه‌اب است كه به تعبير اميرالمؤمنين(ع) حَمّال ذووجوه است، يك تفسير را ما داريم، يك تفسير را بودايي‌ها دارند، يك تفسير را وهابی دارد، يك تفسير را سنی دارد و ... خب ميیتواند با همه يك زندگي با مدارا و با شفقت و با عشق و محبت داشته باشد. باور كنيد اگر شما معتقد باشيد كه حق پيش شماست، نمی توانيد اكثر انسانها را دوست داشته باشيد و اين توان را از خودتان مي‌گيريد. اما اگر بگوييد كه همه ما آدمهايي هستيم كه در تاريكي قدم مي‌زنيم، گاهي جاها به حق مي‌رسيم، گاهي جاها به حق نمی رسيم، بعضي‌ جاها درست مي‌رويم و بعضي‌ جاها درست نميی رويم، گاهي جاها به كسی تنه می زنيم، آن وقت همه می توانيم به همديگر محبت و شفقت داشته باشيم. من واقعاً و جداً اعتقادم بر اين است كه اكثر خشونت‌هاي موجود به خاطر يك تز غلط است و خدا شاهد است اين تز منشأ قرآني و روايي ندارد و آن اين است كه حق، واضحِ واضح است و همانی است كه ما داريم، پس هر كسي كه با اين مخالفت كرد، محارب حكم عقل است و نمي‌توان با او آشتي كرد. چون با يك چيز واضح مخالفت مي‌كند. اين به مصلحت و حق هم نيست، به دليل اينكه در مقام نظر هم مشكل دارد.

🔹چون يكي از بزرگترين گزاره‌هاي شما كه خدا وجود دارد را در نظر بگيريد، كجاست حكم عقل واضح كه مي‌گويد خدا وجود دارد؟ اما اينكه تا گفتيم كجاست حكم عقل واضح كه خدا وجود دارد،‌ معنايش اين نيست كه خدا وجود ندارد. نه، بايد معتقد باشيم كه ما عاشق خدا شديم، دليل هم ندارد. يك سري آدمهایی هم هستند كه عاشق يك خدای ديگری شده‌اند، يك سري هم عشق هيچ خدايي در دلشان نيست. نه اينكه ما استدلال داريم و بقيه بدون استدلال هستند.

درسگفتار معرفت شناسی باور دینی
✔️انسان فرایند محور

✍️ مصطفی ملکیان

🔹معناى دريافت فرايندى از خويشتن اين است كه من به هيچ چيزى از داشته ها، كرده ها و خواسته هاى خودم محدود نشوم و دل به آنها نبندم. نبايد گمان كنم كه خواسته هاى من يا داشته هاى من و يا كرده هاى من، سرنوشت «من» را تعيين مى كند. اگر هر سرنوشتى صورت گرفت در آن صورت «من» خودم را داراى يك هويت ايستا دانسته ام. عرفا مى گفتند نبايد با داشته ها و كرده ها و خواسته هايتان، خود را در قيد و بند قرار دهيد. به عبارت ديگر شما بايد خود را يك فرايند بدانيد. به طور مثال نبايد بگوييد كه من خواسته ام را عوض كردم و يا داشته ام را از دست دادم، بنابراين هويتم را عوض كرده ام و يا از دست داده ام. به اين جهت است كه تمام پيام عرفان سير و سلوك است و سلوك يعنى فرايند ديدن خويشتن. همه نظام هاى عرفانى در يك مؤلفه بسيار مهم مشترك هستند و آن اين است كه انسان را در مقوله فرايند مى گنجانند نه در مقوله جوهر.

🔹آنها به انسان صفت سالك و رهرو مى دهند كه اين صفات دلالت بر يك فرايند مى كند و معناى آن نيز اين است كه اگر تو اكنون يك خاصه اى دارى گمان نكن كه اين خاصه اگر از بين رفت تو نيز از بين رفته اى. خطاى محض است اگر كسى يك خاصه و ويژگى را عين «من» بداند. انسانى كه از لحاظ معرفتى واقع بين و از نظر روانشناختى و اخلاقى سالم باشد اين اقتضا را دارد كه خود را يك فرايند ببيند و فرايند وقتى هويتش را از دست مى دهد كه ثابت باشد. براى اينكه يك آبشار را از بين ببريم كافى است كه جلوى حركت آن را بگيريم. بنابراين جوهر ها با حركت از بين مى روند اما فرايندها با سكون از بين مى روند. عارفان از ما مى خواستند كه خود را يك حركت بدانيم وهر جا كه ايستاده ايم بدانيم كه من نيستم، لذا حركت، موجوديت انسان است.

❇️بخشی از سخنرانی استاد با عنوان «هویت پویا و هویت ایستا»

@mostafamalekian
🗣مصطفی ملکیان:

🔹شما وقتی کارتان تمام می‌شود و داخل ماشین در حال برگشتید پیش خودتان می‌گویید: «آخ جون! حالا می‌رم سراغِ ...»؛ این علقه شماست؛علقه‌ها، فلسفه وجودی آدمی‌اند؛حتی آدم درآمد را  برای رسیدن به علقه‌ها می خواهد

@mostafamalekian
برنامه‌های سخنرانی مصطفی ملکیان:

1️⃣ بررسیِ کتابِ «زیستن در روزگار سخت»، سه‌شنبه 15 اسفند، ساعت ۱۵ (آزاد برای عموم)
مکان : تهران، خیابان ظفر (دستگردی)، خیابان بخارا، بن‌بست آرامش، پلاک ۱
پخش آنلاین: لینک

2️⃣ دین و نابرابری‌ها، سه‌شنبه ساعت ۱۹ (آزاد برای عموم)
پخش آنلاین: لینک

3️⃣ مراسم بازگشایی فرهنگان پاسداران، چهارشنبه ساعت ۱۷ (آزاد برای عموم)
آدرس : تهران، پاسداران، خیابان زمرد (ناطق نوری)، روبروی دشتستان پنجم

4️⃣ نیکوکاریِ نیک‌خواهانه، پنج‌شنبه ساعت ۱۵:۳۰ (آزاد برای عموم)
مکان: تهران، خیابان علامه جنوبی، نبش حق طلب غربی، سالن شهید عضدی دانشگاه علامه طباطبایی

5️⃣ زنانگی در اجتماع، فرهنگ و معنویت، جمعه ساعت ۱۵ (ثبت نامی)
آدرس: بلوار میرداماد، مصدق جنوبی، کوچه تابان ، پلاک ۱۱، واحد ۲.طبقه (خانه آشنا)

📝 ثبت‌نام برای شرکت آنلاین 👈 اینجا
📝 ثبت‌نام برای شرکت حضوری 👈 اینجا

@mostafamalekian
تاریخ فلسفه اخلاق
مصطفی ملکیان
🔴 سخنرانی مصطفی ملکیان در نشست نقد و بررسی کتاب «تاریخ فلسفه‌ی اخلاق»

@mostafamalekian
رونمایی از کتاب جامع علم کلام
مصطفی ملکیان
🔴فایل صوتی سخنرانی مصطفی ملکیان در نشست نقد و بررسی کتاب جامع علم کلام

@mostafamalekian
☑️ به بهانه 8 مارس, روز جهانى زن

بن ﻣﺎﯾﻪ ﻫﺎی ﻓﮑﺮی ﻓﻤﯿﻨﯿﺴﺖ ﻫﺎ

مصطفی‌ملکیان

ﻣﺼﻄﻔﯽ ﻣﻠﮑﯿﺎن ﻓﯿﻠﺴﻮف و ﻧﻈﺮﯾﻪ ﭘﺮداز ﺣﻮزﻩ ی دﯾﻦ و اﺧﻼق در ﻫﻤﺎﯾﺶ "  ﭘﯿﺶ داوری ﻫﺎی ﺟﻨﺴﯿﺘﯽ در ﻋﻠﻮم اﻧﺴﺎﻧﯽ" ﺿﻤﻦ ﺗﺒﺮﯾﮏ روز ﺟﻬﺎﻧﯽ زن، ﺑﻪ ﺑﯿﺎن ﭼﮑﯿﺪﻩ ﯾﯽ از ﺑﻦ ﻣﺎﯾﻪ ﻫﺎی ﻓﮑﺮی ﻣﮑﺘﺐ ﻓﻤﯿﻨﯿﺴﻢ ﭘﺮداﺧﺖ و ﮔﻔﺖ:

ﻓﻤﯿﻨﯿﺴﺖ ﻫﺎ ﺑﻪ ﻟﺤﺎظ ارزﺷﯽ، ﺟﺎﻣﻌﻪ ی ﻣﺮد ﺳﺎﻻر ﯾﺎ ﭘﺪر ﺳﺎﻻر و ﻓﺮﻫﻨﮓ ﻫﺎ و ﺗﻤﺪن ﻫﺎﯾﯽ را ﮐﻪ ﻣﺸﻮق اﯾﻦ ﺟﺎﻣﻌﻪ ﺑﻮدﻩ اﻧﺪ، ﻣﻮرد داوری ﻗﺮار دادﻩ اﻧﺪ...
ﻣﻨﺎﺑﻊ ﻫﻨﺠﺎرﮔﺬار اﺟﺘﻤﺎﻋﯽ در ﻫﺮ ﺟﺎﻣﻌﻪ ﯾﯽ از 6 ﻣﻨﺒﻊ ﺣﻘﻮق، اﺧﻼق، دﯾﻦ و ﻣﺬﻫﺐ، آداب و رﺳﻮم و ﻋﺮف وﻋﺎدات، زﯾﺒﺎﯾﯽ ﺷﻨﺎﺧﺘﯽ و ﻣﺼﻠﺤﺖ اﻧﺪﯾﺸﯽ ﻫﺴﺘﻨﺪ و ﻓﻤﯿﻨﯿﺴﺖ ﻫﺎ، ﺟﺎﻣﻌﻪ ی ﻣﺮدﺳﺎﻻر را از منظر ﻫﺮ 6 ﻣﻨﺒﻊ، ارزش ﮔﺬاری و داوری ﮐﺮدﻧﺪ.

1⃣ ﻧﻘﺪ ﺣﻘﻮﻗﯽ ﻓﻤﯿﻨﯿﺴﺖ ﻫﺎ ﺑﻪ ﺟﺎﻣﻌﻪ:
ﺗﻤﺎم ﻧﻘﺪی ﮐﻪ ﻓﻤﯿﻨﯿﺴﺖ ﻫﺎ از ﻣﻨﻈﺮ ﺣﻘﻮق ﺑﻪ ﺟﺎﻣﻌﻪ دارﻧﺪ، اﯾﻦ اﺳﺖ ﮐﻪ ﻋﺪاﻟﺖ ﻣﻬﻢ ﺗﺮ از ﺟﻨﺴﯿﺖ اﺳﺖ و ﺑﻨﺎﺑﺮاﯾﻦ ﻧﺒﺎﯾﺪ ﺑﻪ ﺑﻬﺎﻧﻪ ی ﺟﻨﺴﯿﺖ، ﻋﺪاﻟﺖ را ﻓﺮاﻣﻮش ﮐﺮد.ﺑﻪ ﺑﺎور آﻧﺎن، ﺗﺎ دوران ﻓﻌﻠﯽ، ﻫﻤﯿﺸﻪ ﻋﺪاﻟﺖ ﻓﺪای ﺟﻨﺴﯿﺖ ﺷﺪﻩ اﺳﺖ.در واﻗﻊ اﯾﻦ روﯾﮑﺮد ﺑﻪ دﻧﺒﺎل اﯾﻦ اﺳﺖ ﮐﻪ ﻧﺸﺎن دﻫﺪ ﭼﻪ ﺑﯽ ﻋﺪاﻟﺘﯽ ﻫﺎ و ﺗﺒﻌﯿﺾ ﻫﺎﯾﯽ در ﻃﻮل ﺗﺎرﯾﺦ ﺗﻨﻬﺎ ﺑﻪ ﺧﺎﻃﺮ ﻣﻘﻮﻟﻪ ی ﺟﻨﺴﯿﺖ صورت ﮔﺮﻓﺘﻪ اﺳﺖ.

2⃣ﻧﻘﺪ اﺧﻼﻗﯽ ﭘﯿﺮوان ﻣﮑﺘﺐ ﻓﻤﯿﻨﯿﺴﻢ ﺑﺮ ﺟﺎﻣﻌﻪ:
از ﻣﻨﻈﺮ اﺧﻼﻗﯽ، ﻧﻘﺪی ﮐﻪ ﻓﻤﯿﻨﯿﺴﻢ ﺑﺮ ﺟﺎﻣﻌﻪ دارد اﯾﻦ اﺳﺖ ﮐﻪ ﺗﺎﮐﻨﻮن ﺟﻮاﻣﻊ، ﻋﺪاﻟﺖ را ﻣﻌﯿﺎر و ﺷﺎﺧﺺ اﺧﻼق در ﻧﻈﺮﮔﺮﻓﺘﻪ اﻧﺪ.در ﺣﺎﻟﯽ ﮐﻪ ﻓﻤﯿﻨﯿﺴﺖ ﻫﺎ ﻣﻌﺘﻘﺪﻧﺪ ﮐﻪ ﻋﺪاﻟﺖ ﻣﻌﯿﺎر ﺣﻘﻮق اﺳﺖ ﻧﻪ اﺧﻼق.از ﺳﻮی دﯾﮕﺮ از ﻧﻈﺮ آﻧﻬﺎ ﻋﺪاﻟﺖ "ﺣﺪاﻗﻞ" اﺧﻼﻗﯽ ﺑﻮدن را ﻓﺮاﻫﻢ ﻣﯽ ﮐﻨﺪ و ﺑﺮای اﺧﻼﻗﯽ ﺑﻮدن ﺑﺎﯾﺪ دو درﺟﻪ از اﯾﻦ ﺑﺎﻻﺗﺮ رﻓﺖ.اﯾﻦ ﻧﮕﺎﻩ، از آن ﺟﻬﺖ ﮐﻪ ﻣﺮدان ﻋﺪاﻟﺖ را ﻧﻬﺎﯾﺖ اﺧﻼق داﻧﺴﺘﻨﺪ، ﺑﻪ ﻃﻮر ﻣﻄﻠﻖ در اﺧﻼق راﻩ ﭘﯿﺪا ﻧﮑﺮدﻩ اﺳﺖ.

3⃣ ﻧﻘﺪ و ﻧﮕﺎﻩ ﻓﻤﯿﻨﯿﺴﻢ ﺑﻪ ﺟﺎﻣﻌﻪ از ﻣﻨﻈﺮ دﯾﻦ و ﻣﺬهب:

ﺑﻪ زﻋﻢ ﻓﻤﯿﻨﯿﺴﺖ ﻫﺎ، ﻣﻬﻢ ﺗﺮﯾﻦ رﮐﻦ دﯾﻦ و ﻣﺬﻫﺐ ﺧﺪا اﺳﺖ ﮐﻪ ﻓﺎﻗﺪ ﺟﻨﺴﯿﺖ اﺳﺖ؛ ﻋﻨﺼﺮ ﻓﺎﻗﺪ ﺟﻨﺴﯿﺖ را ﯾﺎ ﺑﺎﯾﺪ ﻫﻤﭽﻨﺎن ﺑﺪون ﺟﻨﺴﯿﺖ ﯾﺎ دارای ﺟﻨﺴﯿﺖ دوﮔﺎﻧﻪ ﻋﺮﺿﻪ ﮐﺮد.اﻣﺎ ﻣﺴﺎﻟﻪ اﯾﻨﺠﺎ اﺳﺖ ﮐﻪ ﻧﻤﯽ ﺗﻮان ﺑﺮای آﻧﭽﻪ ﻣﻘﺪس اﺳﺖ، ﺗﺮﮐﯿﺐ ﻗﺎﯾﻞ ﺷﺪ.ﺑﻪ ﻟﺤﺎظ ﻣﺎﺑﻌﺪاﻟﻄﺒﯿﻌﯽ، ﻫﺮ اﻧﺴﺎﻧﯽ ﻫﺮ ﻗﺪر ﻫﻢ ﺳﺎدﻩ ﻟﻮح ﺑﺎﺷﺪ، ﻣﯽ داﻧﺪ ﮐﻪ ﺧﺪا جنسيت  ﻧﺪارد.

4⃣ ﻧﻘﺪ ﻓﻤﯿﻨﯿﺴﺖ ﻫﺎ از ﻣﻨﻈﺮ آداب و رﺳﻮم:

از اﯾﻦ ﻣﻨﻈﺮ ﮔﻔﺘﻪ ﻣﯽ ﺷﻮد ﮐﻪ ﺑﺎﯾﺪ "ﻫﻤﺒﺴﺘﮕﯽ اﺟﺘﻤﺎﻋﯽ" وﺟﻮد داﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﺪ اﻣﺎ ﻧﻪ ﺑﻪ ﻗﯿﻤﺖ اﯾﻨﮑﻪ ﮐﺴﯽ ﺑﺮای دﯾﮕﺮی ﻧﺎﺑﻮد ﺷﻮد.
ﺑﻪ ﻋﻘﯿﺪﻩ ی ﻓﻤﯿﻨﯿﺴﻢ ﻣﺮدان از ﻣﻄﻠﻮب ﺑﻮدن ﻫﻤﺒﺴﺘﮕﯽ اﺟﺘﻤﺎﻋﯽ اﯾﻦ ﭼﻨﯿﻦ ﺑﺮداﺷﺖ ﮐﺮدﻩ اﻧﺪ ﮐﻪ اﯾﻦ ﻫﻤﺒﺴﺘﮕﯽ ﺑﺎ ﻫﺮ ﻫﺰﯾﻨﻪ ﯾﯽ ﺣﺎﺻﻞ ﺷﺪﻧﯽ ﺑﺎﺷﺪ.ﻓﻤﯿﻨﯿﺴﺖ ﻫﺎ ﺑﺮ اﯾﻦ ﺑﺎورﻧﺪ ﮐﻪ ﺧﻮد آﻧﻬﺎ ﻫﺰﯾﻨﻪ ی اﯾﻦ ﻫﻤﺒﺴﺘﮕﯽ را ﻣﯽ ﭘﺮدازﻧﺪ و ﻣﺮدان ﺗﻨﻬﺎ از ﻓﺎﯾﺪﻩ و ﺳﻮد آن ﺑﺮﺧﻮردار ﻣﯽ ﺷﻮﻧﺪ.آﻧﻬﺎ از ﻫﻤﺒﺴﺘﮕﯽ اﺟﺘﻤﺎﻋﯽ روی ﮔﺮدان ﻧﯿﺴﺘﻨﺪ، ﺑﻠﮑﻪ ﻣﯽ ﺧﻮاﻫﻨﺪ از اﯾﻦ ﻫﻤﺒﺴﺘﮕﯽ ﺑﻪ اﻧﺪازﻩ ی ﻫﻢ ﺳﻮد و زﯾﺎن ﺑﺮﻧﺪ.


5⃣ ﻧﻘﺪ ﻓﻤﯿﻨﯿﺴﺖ ﻫﺎ ﺑﻪ ﺟﺎﻣﻌﻪ از ﻣﻨﻈﺮ زﯾﺒﺎﯾﯽ ﺷﻨﺎﺧﺘى:

ﻧﻘﺪ ﻓﻤﯿﻨﯿﺴﻢ از ﻣﻨﻈﺮ زﯾﺒﺎﯾﯽ ﺷﻨﺎﺧﺘﯽ ﻧﯿﺰ اﯾﻦ اﺳﺖ ﮐﻪ زﻧﺎن ﻧﺘﻮاﻧﺴﺘﻪ اﻧﺪ ﻫﻤﻪ ی زﯾﺒﺎﯾﯽ ﻫﺎی ﺧﻮدﺷﺎن را ﺑﺮوز دﻫﻨﺪ. به ﺑﺎور آﻧﻬﺎ اﮔﺮ زﻧﺎن ﻣﺠﺎل ﺷﮑﻔﺘﮕﯽ اﺟﺘﻤﺎﻋﯽ ﭘﯿﺪا ﻣﯽ ﮐﺮدﻧﺪ، آن وﻗﺖ ﻣﯽ ﺗﻮاﻧﺴﺘﯿﻢ ﺷﺎﻫﺪ اﯾﻦ ﺑﺎﺷﯿﻢ ﮐﻪ ﭼﻪ زﯾﺒﺎﯾﯽ ﻫﺎی اﺟﺘﻤﺎﻋﯽ ﺑى شمارى  در ﺟﻨﺲ زن ﺑﻪ ودﯾﻌﻪ ﮔﺬاﺷﺘﻪ ﺷﺪﻩ اﺳﺖ.اﮔﺮ ﻫﻤﻪ ی اﯾﻦ زﯾﺒﺎﯾﯽ ﻫﺎی دروﻧﯽ ﻋﺮﺿﻪ ﻣﯽ ﺷﺪ، در وﻫﻠﻪ ی ﻧﺨﺴﺖ، زﯾﺒﺎﯾﯽ ﺗﻨﻬﺎ ﺑﻪ ﺟﺴﻢ و ﺗﻦ زن ﻣﻨﺤﺼﺮ ﻧﻤﯽ ﺷﺪ,و در درﺟﻪ ی دوم، در ﻣﻮرد اﯾﻦ زﯾﺒﺎﯾﯽ زﻧﺎﻧﻪ و ﺟﺴﻤﺎﻧﯽ ﻣﺒﺎﻟﻐﻪ ﻫﺎﯾﯽ ﻣﻀﺤﮏ ﺻﻮرت ﻧﻤﯽ ﮔﺮﻓﺖ.

6⃣ﻧﻘﺪ ﻓﻤﯿﻨﯿﺴﺖ ﻫﺎ از ﻣﻨﻈﺮ ﻣﺼﻠﺤﺖ اﻧﺪﯾﺸﯽ:

ﺑﺰرﮔﺘﺮﯾﻦ ﻧﻘﺪی ﮐﻪ ﻓﻤﯿﻨﯿﺴﻢ ﺑﻪ ﺟﺎﻣﻌﻪ ﻫﺎی ﻣﺮد ﺳﺎﻻر دارد اﯾﻦ اﺳﺖ ﮐﻪ، اﯾﻦ ﺟﺎﻣﻌﻪ ﻫﺎ اﻓﺰون ﺑﺮ اﺟﺤﺎﻓﯽ ﮐﻪ در ﺣﻖ زن ﻣﯽ ﮐﻨﻨﺪ، ﺟﻠﻮی ﺷﮑﻮﻓﺎﯾﯽ ﻧﻮع ﺑﺸﺮ را ﻧﯿﺰ ﻣﯽ ﮔﯿﺮﻧﺪ.به زﻋﻢ ﻓﻤﯿﻨﯿﺴﺖ ﻫﺎ اﯾﻦ ﻣﺴﻠﻢ اﺳﺖ ﮐﻪ زن و ﻣﺮد ﺑﻪ ﻟﺤﺎظ زﯾﺴﺖ ﺷﻨﺎﺳﯽ ﺻﺮف، ﺗﻔﺎوت ﻫﺎی ﺑﺎ ﻫﻢ دارﻧﺪ؛اﻣﺎ ﻧﮑﺘﻪ ﺣﺎﯾﺰ اﻫﻤﯿﺖ اﯾﻦ اﺳﺖ ﮐﻪ اﯾﻦ ﺗﻔﺎوت در ﻫﻤﻪ ی ﻗﻠﻤﺮوﻫﺎی ذﻫﻦ ﻧﯿﺴﺖ.ﺑﺮﺧﯽ ﺗﻮاﻧﻤﻨﺪی ﻫﺎی ذﻫﻨﯽ زﻧﺎن و مردان ﻧﯿﺰ ﺑﺎ ﻫﻢ ﻓﺮق دارد؛اﻣﺎ زﻣﺎﻧﯽ ﮐﻪ از ﺳﺎﺣﺖ ﺟﺴﻢ و ذﻫﻦ، وارد ﺳﺎﺣﺖ روان ﺷﻮﯾﻢ ﻣﺬﮐﺮ و ﻣﺆﻧﺚ ﺑﻮدن ﻣﻌﻨﺎی ﺧﻮد را از دﺳﺖ ﻣﯽ دﻫﺪ و ﭼﻨﺎﻧﭽﻪ ﺑﻪ ﺳﺎﺣﺖ ﭼﻬﺎرﻣﯽ، ﺑﺎ ﻋﻨﻮان "روح" ﻗﺎﯾﻞ ﺑﺎﺷﯿﻢ، دﯾﮕﺮ ﻫﯿﭻ ﺗﻔﺎوﺗﯽ ﺑﻪ ﭼﺸﻢ ﻧﺨﻮاﻫﺪ آﻣﺪ.

ﺑﻨﺎﺑﺮاﯾﻦ اﻧﺘﻘﺎد ﻓﻤﯿﻨﯿﺴﺖ ﻫﺎ در اﯾﻦ اﺳﺖ ﮐﻪ ﭼﺮا ﺗﻔﺎوت در ﻧﺎﺣﯿﻪ ی ﺗﻦ، ﺑﻪ ﺗﻤﺎم اﺑﻌﺎد وﺟﻮدی آﻧﺎن ﺗﺴﺮی ﭘﯿﺪا ﮐﺮدﻩ اﺳﺖ؟

▪️استاد ملکیان،همایش پیش داوری جنسیتی در علوم انسانی

@mostafamalekian
❇️ایمان خرافه آمیز و ایمان خرافه نا آمیز

🔻ایمان خرافه آمیز

🔹وقتى که معنایى را که حضور مسیح براى شخص خاصّى دارد بررسى مى‏کنم، چه بسا وسوسه شوم که این باور را خرافه‏آمیز بخوانم: «هیچ ضَررِ عظیمى نمى‏تواند به من برسد. او همیشه حضور دارد، اگرچه نه خودش دیده مى‏شود، و نه آوایش شنیده. امّا اگر کارد به استخوانم برسد، مداخله خواهد کرد تا بتوانم مصیبت را تحمّل کنم.( از این داستان خوشم مى‏آید که کوهنوردى، وقتى متوجه شد که طنابش به هنگام بالارفتن از یک قسمت پرشیب کوه دارد پاره مى‏شود، از شدّت استیصال، رو به آسمان فریاد زد: «آنجا کسى هست؟» صدایى جواب داد: «پسرم، من اینجا هستم. من همیشه با توام. بگذار طناب پاره شود. دست‏هاى فناناپذیر من زیر پاهاى توست.» کوهنورد مکثى کرد و سپس داد زد: «کس دیگرى آنجا هست؟»)

🔻ایمان خرافه نا آمیز

🔹 چه اندک است وجه اشتراک این سخن با این گفته که «پروردگار عطا فرمود؛ پروردگار بازپس‏گرفته است. خجسته باد نام پروردگار.» از سوى دیگر، باور دینى مى‏تواند از کتاب ایوب(the Book of Job یکى از کتُب عهد عتیق که راجع به ایوب است و او را مردى معرّفى مى‏کند که: على‏رغم درد و رنج‏هاى فراوانى که به او رسید، ایمانش را به خدا از کف نداد. موضوع اصلى این کتاب مسأله درد و رنج بیگناهان است.) فاصله بسیار داشته باشد و، در عین حال، خرافه‏آمیز نباشد.

💢دین در آینه ویتگنشتاین،دی.زد.فیلیپس،ترجمه مصطفی ملکیان

@mostafamalekian
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
🎙فایل تصویری سخنرانی مصطفی ملکیان و محمدمهدی اردبیلی در نشست نقد و بررسی یک اثر:
«زیستن در روزگار سخت»

برگزار شده توسط پانورما

@mostafamalekian
Audio
🎙فایل صوتی سخنرانی مصطفی ملکیان و محمدمهدی اردبیلی در نشست نقد و بررسی یک اثر:
«زیستن در روزگار سخت»

برگزار شده توسط پانورما

@mostafamalekian
زنانگی در اجتماع، فرهنگ، و معنویت
🗣فایل صوتی سخنرانی مصطفی ملکیان با عنوان: زنانگی در اجتماع، فرهنگ و معنویت

@mostafamalekian | @khanehashena
از عشق به انسانیت تا نفرت از انسان ها
🔴 سخنرانی مصطفی ملکیان با عنوان «از عشق به انسانیت تا نفرت از انسان ها»| مجموعه فرهنگان فرشته

@mostafamalekian
#ادمین_کانال

ایّام ز دیدار شمایند مبارک
نوروز بمانید که ایّام شمایید

🍃 بهار فرصتی است برای آغاز دوباره

فرارسیدن نوروز باستانی و آغاز نوزایی طبیعت را به یکایک همراهان و مخاطبان کانال شادباش می‌گوییم.
برای شما سالی سرشار از پیشرفت، شادکامی و امید را آرزومندیم.


@mostafamalekian
چرا در جلسات و مهمانی های عمومی و خصوصی «حرف مفت» زیاد می زنیم ؟

✍️ مصطفی ملکیان

1️⃣ در دوران مدرن سخن گفتن علامت برتری است

نخست اینکه در تمدن مدرن سخن گفتن، علامت برتری است. یکی از ویژگی‌های ماهوی فرهنگی مدرنیته این است که برای سخن ارزش قائل است، نه برای سکوت. بنابراین مدرنیته بی‌معنایی (non sense) را رواج داده است، زیرا برای نفس سخن گفتن ارزش قائل است. در حالی سکوت یکی از ویژگی‌های فرزانگان در دوران گذشته بود.

2️⃣دموکراسی باعث رواج حرف مفت می شود

دومین عامل اجتماعی دموکراسی است. در دموکراسی از شهروندان خواسته می‌شود که در مسائل مختلف اظهارنظر کنند و این سبب رواج حرف مفت‌گویی می‌شود. البته دموکراسی به ضرورت عملی چاره‌ای جز رجوع به نظر همگان ندارد و به لحاظ حقوقی برای همه حق سخن قائل است، اما این بدان معنا نیست که افراد به لحاظ اخلاقی نیز می‌توانند راجع به هر چیز حرف بزنند. در حالی که باید میان حقوق و اخلاق تمایز گذاشت.

3️⃣وجود نداشتن «حکمت به من چه»
سومین عامل اجتماعی این است که در مدرنیته «حکمت به من چه» وجود ندارد. در مقام علم، جواب هر سوالی را دانستن به درد نمی‌خورد. «حکمت به من چه» فرزانگان باستان می‌گوید سوالاتی را باید پرسید که وضع انسان قبل از طرح آنها در ذهن با بعد از طرح آنها فرق کند. در مدرنیته به نام کنجکاوی علمی هر پرسیدنی مستحسن شمرده می‌شود. هایدگر در «هستی و زمان» در این زمینه بهترین نکته را خاطرنشان می‌شود و می‌گوید زمانی که کسی کنجکاوی بی‌ارزش داشته باشد، مخاطب یاوه‌گویی بی‌ارزش می‌کند و مخاطب و گوینده هر دو سرگشته می‌شوند. او می‌گفت باید اولین مرحله یعنی کنجکاوی بی‌جا را متوقف کرد وگرنه دو پدید بعدی یعنی یاوه گویی بی‌ارزش و سرگشتگی نیز رخ می‌دهد. هیچ تحلیلگری به خوبی هایدگر این پدیده را تحلیل نکرده است.

4️⃣سیطره کمیت بر کیفیت
چهارمین پدیده اجتماعی که سبب رواج یاوه‌گویی می‌شود، سیطره کمیت بر کیفیت در دوران ما است. در چنین روزگاری افراد به جای حرف درست (توجه به کیفیت)، زیاد حرف می‌زنند (توجه به کمیت) . قرآن می‌گوید: «لیبْلُوکُمْ أیُّکُمْ أحْسنُ عملًا» (سوره ملک، آیه ٢) یعنی خدا می‌آزماید که کدام کار بهتر می‌کنید، نه اینکه کدام یک کار بیشتری می‌کند یعنی نگفته است«ایکم اکثر عملا» یعنی قرآن برای کیفیت عمل ارزش قائل است نه کمیت آن.

5️⃣تقدم آداب معاشرت بر اخلاق

پنجمین عامل اجتماعی رواج حرف مفت، تقدم اتیکت (آداب معاشرت) بر اتیکس (ethics، اخلاق) است. میان آداب معاشرت و اخلاق تمایز هست و هر دو ضرورت دارد. اما هنگام تعارض این دو باید اخلاق را بر آداب معاشرت ترجیح داد. متاسفانه امروز آداب معاشرت بر اخلاق تقدم یافته و به همین خاطر افراد برای رعایت ادب و احترام، به حرف مفت گوش می‌کنند.

سخنرانی در معرفی از کتاب در باب حرف مفت هری فرانکفورت

@mostafamalekian
✔️رویکرد زندگی معنادار

✍️مصطفی ملکیان

🔹از آنجا که انسان معنوى بايد رضايت باطن داشته باشد، نبايد با خودش نزاع داشته باشد. ما وقتى نزاعمان با ديگران تمام مى‏شود نزاعمان با خودمان شروع مى‏شود، اين كه خواب به چشممان نمى‏رود، اينكه از اين پهلو به آن پهلو مى‏شويم، به اين خاطر است كه از خودمان بدمان مى‏آيد و از خويش متنفريم. از همه اينها مهم‏تر اين است كه بايد زندگى براى انسان معنوى، معنادار باشد. اينگونه نباشد كه خيال كنيم پدر ومادر ما را به زور به دنيا آوردند، حال بايد بگذاريم شصت، هفتاد سال بگذرد تا برگرديم به جائى كه از آنجا آمده‏ايم بلكه بايد فكر كنیم كه اين هديه‏اى است كه به ما داده شده و اين هديه را بايد براى كسب چيزى ارزشمندتر از خودش صرف كنیم.

🔹به نظر من براى انجام اين كار بايد، تقدم و تأخرها عوض شوند؛ يعنى بجاى اينكه اول فقه آموزش داده شود بعد كلام و بعد اخلاق، اول بايد به اخلاق جوانان توجه كنيم، كارهاى عميق اخلاقى كنيم بعد كارهاى الهياتى وكلامى و در رتبه آخر هم كارهايى كه مربوط به فقه و ظواهراعمالى، كه ما درست عكس اين را عمل مى‏كنيم. من در جاى ديگر هم نوشته‏ام (مقاله اسلامى شدن دانشگاه) ما به دانشگاه‏هايى كه جوانان معنوى پرورش دهد نياز داريم، نه جوانانى كه امروز نه براى خودشان نفعى دارند نه جامعه از آنها نفعى مى‏برد، چرا كه همه چيزشان دستخوش يك نوع ماديت اخلاقى است. من بارها گفته‏ام: از نظر فلسفى، مادى نيستند، اگر از اكثرشان بپرسى خدا را قبول دارى يا نه چه بسا مى‏گويند قبول دارند، زندگى پس از مرگ را قبول دارند؛ يعنى به لحاظ فلسفى ماترياليسم نيستند، اما از نظر اخلاقى ماترياليسم‏اند. يعنى چنان زندگى مى‏كنند كه گويى خدايى در كار نيست، زندگى پس از مرگى در كار نيست، اين را مى‏گويند ماديت اخلاقى. این روحیه بايد از جوانان ما گرفته شود و به جايش معنويت اخلاقى پديد آيد و متأسفانه ما به اين مهم نمى‏پردازيم.

❇️ بخشی از سخنان استاد در جمع اساتید دروس معارف اسلامی.

@mostafamalekian
HTML Embed Code:
2024/03/28 22:18:09
Back to Top