Channel: ʆƠƲƖƧƧƛƝƇЄ
#ادبیات
در جستجوی زمان از دسترفته
طرف خانه سوان
مارسل پروست
شاید هیچکس نمی توانست به خوبی او حال مرا بفهمد؛ او دلشوره زمانی را که حس میکنی آنی که دوست میداری دور از تو در جایی خوش است و دستت به او نمیرسد از عشق آموخته بود؛ عشق که به نوعی همزاد دلشوره است که آن را یکسره از آن خود و فقط برای خود میخواهد.
🔘@Jouissance_me
در جستجوی زمان از دسترفته
طرف خانه سوان
مارسل پروست
شاید هیچکس نمی توانست به خوبی او حال مرا بفهمد؛ او دلشوره زمانی را که حس میکنی آنی که دوست میداری دور از تو در جایی خوش است و دستت به او نمیرسد از عشق آموخته بود؛ عشق که به نوعی همزاد دلشوره است که آن را یکسره از آن خود و فقط برای خود میخواهد.
🔘@Jouissance_me
#ادبیات
#معرفی_کتاب
سالومه
اسکار وایلد
اغواگری خود را با نقاب نمیپوشاند
بودریار
وقتی اسکار وایلد نمایشنامهی سالومه را نوشت برای خواندن آن را به سارا برنار داد که به صحنه ببرد، تمرینها انجام شد اما لرد چمبرلن با استناد به اینکه به صحنهآوردن شخصیتهای انجیل ممنوع است اجازهی نمایش را نداد و با سانسور مواجه شد.
سالومه زنی است که رقص هفت پوشش میکند، رقص او بر خون است.
سالومه شیفتهی یحیی شده است:
•یحیی بدنت به سپیدی برف کوهساران است بگذار تا بدان دست کشم."
▪︎دور شو ای دختر بابل
•یحیی در جهان چیزی به سیاهی زلفان تو نیست، مرا بگذار تا به مویت دست آزم.
یحیی دهانت قرمز رنگتر از از پای کسانی است که در چرخشت پای بر انگور فشارند، بحل مرا تا بر آن بوسه زنم
▪︎هرگز ای دختر بابل و سدوم. مرا خواست نگریستن بر تو نیست.
و گفتند یحیی چون مستان سخن میگوید، او سرمست از می خدا بود و سالومه سرمست از عشق وی.
سالومه با پای برهنه رقص خون را شروع کرد و از هرود که بی تاب وصال سالومه شده بود درخواست کرد:
در طشتی سیمین، سر یحیی را
•آخر لب تو را بوسیدم یحیی، از دهانت مزهای تلخ چشیدم، آیا تلخی خون بود یا تلخی عشق؟
میگویند که عشق تلخ است، چه باک، من آخر لبان تو را بوسیدم یحیی.
🔘@Jouissance_me
#معرفی_کتاب
سالومه
اسکار وایلد
اغواگری خود را با نقاب نمیپوشاند
بودریار
وقتی اسکار وایلد نمایشنامهی سالومه را نوشت برای خواندن آن را به سارا برنار داد که به صحنه ببرد، تمرینها انجام شد اما لرد چمبرلن با استناد به اینکه به صحنهآوردن شخصیتهای انجیل ممنوع است اجازهی نمایش را نداد و با سانسور مواجه شد.
سالومه زنی است که رقص هفت پوشش میکند، رقص او بر خون است.
سالومه شیفتهی یحیی شده است:
•یحیی بدنت به سپیدی برف کوهساران است بگذار تا بدان دست کشم."
▪︎دور شو ای دختر بابل
•یحیی در جهان چیزی به سیاهی زلفان تو نیست، مرا بگذار تا به مویت دست آزم.
یحیی دهانت قرمز رنگتر از از پای کسانی است که در چرخشت پای بر انگور فشارند، بحل مرا تا بر آن بوسه زنم
▪︎هرگز ای دختر بابل و سدوم. مرا خواست نگریستن بر تو نیست.
و گفتند یحیی چون مستان سخن میگوید، او سرمست از می خدا بود و سالومه سرمست از عشق وی.
سالومه با پای برهنه رقص خون را شروع کرد و از هرود که بی تاب وصال سالومه شده بود درخواست کرد:
در طشتی سیمین، سر یحیی را
•آخر لب تو را بوسیدم یحیی، از دهانت مزهای تلخ چشیدم، آیا تلخی خون بود یا تلخی عشق؟
میگویند که عشق تلخ است، چه باک، من آخر لبان تو را بوسیدم یحیی.
🔘@Jouissance_me
HTML Embed Code: