TG Telegram Group Link
Channel: ʆƠƲƖƧƧƛƝƇЄ
Back to Bottom
‌#ادبیات

صادق هدایت
نامه‌ها


از میان نامه‌های صادق هدایت به حسن شهیدنورایی

آنچه می‌خوانید بخش‌هایی است از دو نامه‌ی  صادق هدایت به حسن شهید نورایی. هدایت در مدت دوستی با شهید نورایی ۸۲ نامه برای او نوشت. این نامه‌ها را اکنون می‌توان به‌‎عنوان یک سند تاریخی بررسی کرد. لحن هدایت در این نامه‌ها بی‌اندازه کمیک، و صد البته تند و تیز و گزنده است.

«همه‌‌چیز این خراب‌شده برای آدم خستگی و وحشت تولید می‌کند. باری، زندگی را به بطالت می‌گذرانیم و از هر طرف خواه چپ و یا راست مثل ریگ فحش می‌خوریم و مثل این است که مسئول همه گه‌کاری‌های دیگران شخص بنده هستم. همه تقاضای وظیفه‌ی اجتماعی مرا دارند اما کسی نمی‌پرسد آیا قدرت خرید کاغذ و قلم را دارم یا نه؟ یک تخت‌خواب و یا اتاق راحت دارم یا نه؟ و بعد هم از خودم می‌پرسم در محیطی که خودم هیچ‌گونه حق زندگی ندارم چه وظیفه‌ای است که از رجاله‌های دیگر دفاع بکنم؟ این درددل‌ها هم احمقانه شده. همه‌چیز در این سرزمین گه بار احمقانه می‌شود. از قول من به خانم‌تان و هویداها سلام برسانید.» (۲۹ فروردین ۱۳۲۶)

«از هفته‌ی گذشته که مجله‌ی اطلاعات هفتگی از من قدردانی کرده تنفرم به موجودات اینجا هزاران بار بیشتر شده. به همه‌چیز و همه‌کس مظنونم. حتی از سایه‌ی خودم رم می‌کنم. راستی وقاحت و [...] در این ملک تا کجا می‌رود! چه سرزمین لعنتی پست گندیده‌ای و چه موجودات پست جهنمی بدجنسی دارد! ... این شرح حال عجیب که برایم به کلی تازگی داشت به قلم ابوالحسن احتشامی بود. این اسم را برای اولین بار خواندم اما او خودش را دوست صمیمی من معرفی کرده بود. به‌قدری دروغ گفته بود و بهتان زده بود و ضمناً صورت حق به جانب به خود گرفته بود که لایق بود زمام‌دار آینده‌ی مملکت بشود...» (۱۸ مهر ۱۳۲۶)


🔘@Jouissance_me
#چکامه

نزديک شو اگر چه نگاهت ممنوع است
زنجيره‌ی اشاره چنان از هم پاشيده است
که حلقه های نگاه
در هم قرار نمی‌گيرد.

دنيا نشانه‌های ما را
در حول و حوش غفلت خود ديده است و چشم پوشيده است.

نزديک شو          اگر چه حضورت ممنوع است.

وقت صدای ترس
خاموش شد گلوی هوا
و ارتعاشی دويد در زبان
که حنجره به صفت‌هايش بدگمان شد.
تا اين‌که يک شب از خم طاقی‌ی صدايت
لغزید و ريخت در ته ظلمت
و گنبد سکوت در معرق درد برآمد.

يک‌يک درآمديم در هندسه‌ی انتظار
و هر کدام روی نيمکتی يا که زير طاقی
و گوشه ميدانی خلوت کرديم:
سيمای تابخورده که خاک را چون شيارهايش
آراسته است.
و خيره مانده است در نفرتی قديمی
که عشق را همواره آواره خواسته‌ست
تنها تو بودی انگار که حتی روی نيمکتی نمی‌بايست بنشينی
و درطراوت خاموشی و فراموشی بنگری .
نزدیک شو اگر چه قرارت ممنوع است.

هیچ انتظاری نیست که رنگ دگر بپاشد
بر صفحه‌ی صبور
وقتی که ماهواره‌های طاق و نیمکت در خلٲ بگردد
و چهره‌ها تنها سیاه و سفید منعکس شود
و نیمی از تصویرها نیز هنوز
در نسخه‌های منفی باقی مانده باشد.

نوری معلق است در اشاره‌های ظلمانی
ورنه چگونه امشب نیز در این ساعت بلند
باید به روی این نیمکت بنشینم    همچنان کنار این میدان
چشم‌انتظار شکی فسفرین
و برگ ترس‌خورده‌ی شمشاد تنها در چشمم برق زند؟

نزدیک شو اگر چه تصویرت ممنوع است.

ساعت دوباره گردش بیتابش را آغاز کرده است
و نیمی از رخسار زمان
از لای چادر سیاهش پیداست.
از ضربه‌ای که هر ساعت نواخته می‌شود ترک برمی‌دارد خواب آب
و چهره‌ای پریشان موج در موج
می گردد و هوای خود را می‌جوید
در بازتاب گنگ سکه‌ای در آب انداخته است.


پا می‌کشند سایه‌های مضطرب
در هیبت مدور نارون‌ها
و باد لحظه به لحظه نشانه‌ها را می‌گرداند دور تا دور میدان
اینجا خزه به حلقه‌ی شفافی چسبیده است
که روزی از انگشتی افتاده است
آنجا هنوز نوری قرمز ثابت مانده است
و روی صورت شب لک انداخته است.

نزدیک شو اگرچه رؤیایت ممنوع است.

می‌بینی! این حقیقت ماست
نزدیک و دور     واهمه در واهمه
و مثل این ماه ناگزیر که گردیده است
گرد جهان و باز همچنان درست همانجا که بوده مانده است
و هر شب انگار در غیابت باید خیره ماند همچون ماه
در حلقه‌ی عزایی که کم‌کم عادی شده‌ست.

این یٲس مخملینه‌ی ماست
یا توده‌ی غبار گون وهمی بر انگیخته؟
که بی تحاشی مدارهای در هم را چون ستاره‌های دنباله‌دار می‌پیماید؟
آرامش‌ست که بر باد رفته است ؟
یا سایه‌ی پذیرش‌ست که خون را پوشانده است؟
بی‌ آنکه استعاره‌های وجدان از طعمش بر کنار مانده باشد.

نزدیک شو اگرچه مدارت ممنوع است.

می‌شنوم   طنین تنت می‌آید از ته ظلمت
و تارهای تنم را متٲثر می‌‌کند.
شاید صدا دوباره به مفهومش بازگردد
شاید همین حوالی جایی
در حلقه‌ی نگاهت قرار بگیرم.

چیزی به صبح نمانده است
و آخرین فرصت با نامت در گلویم
می‌تابد.
ماه شکسته صفحه‌ی مهتاب را ناموزون می‌گرداند
و تاب می‌خورد حلقه‌ی طناب
بر چوبه‌ی بلند
که صبحگاه شاید باز رخسار روز را در آن قاب بگیرند.


#محمد_مختاری


🔘@Jouissance_me
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
در کوی عشق
علیرضا قربانی
ما را به جز خیالت فکری دگر نباشد
در هیچ سر خیالی زین خوبتر نباشد

در کوی عشق
علیرضا قربانی


🔘@Jouissance_me
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
#فلسفه

یا این یا آن
سورن کیرکگور



برای من هیچ چیز خطرناک‌تر از به یادآوردن و تذکار نیست.
همین که رابطه‌ای را در زندگی به یاد می‌آورم می‌بینم آن رابطه از هستی ساقط شده است. غالباً می‌گویند فراق آتش عشق را تیز می‌کند راست می‌گویند اما آتش عشق را به شیوه‌ای سراپا شاعرانه تیز می‌کند.
زیستن در هوای تذکار کامل ترین زندگی قابل تصور است؛ تذکار بیشتر از هر واقعیت بالفعلی به شما احساس خرسندی می‌بخشد و حس امنیتی دارد که در هیچ واقعیتی یافت نمی‌شود رابطه‌ای در زندگی که به یاد آورده می‌شود پیشاپیش جزئی از ابدیت شده است و دیگر هیچ جذابیت زمانمندی ندارد.


🔘@Jouissance_me
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
Forwarded from ʆƠƲƖƧƧƛƝƇЄ
Madrugada
Only When You're gone

The Nightly Disease
2001

🔘@Jouissance_me
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
#معرفی_کتاب

در ستایش عشق
آلن بدیو

فلاسفه و عشق

بی شک رابطه میان فلاسفه و عشق به هیچ وجه روشن و شفاف نیست.
از یک طرف فلسفه ی "ضد عشق" وجود دارد که آرتور شوپنهاور نخستین نماینده آن است.

مشهور است که او درجایی می نویسد هرگز زنان را بخاطر تجربه ی شور عشق نخواهد بخشید؛

آنها بدین طریق جاودانگی نوع بشر را ممکن ساختند که درواقع بی ارزش بود!

از طرف دیگر ، فیلسوفانی هستند که عشق را به یکی از والاترین مراتب تجربه ی ذهنی دگرگون می سازند .
برای نمونه کی یر کگور از این دسته می باشد.
از نظر وی وجود  ساحت های مختلفی دارد.
در ساحت زیبایی شناختی ، تجربه ی عشق تجربه ای از نوع اغوا و تکرار پوچ و توخالی است ، خودخواهی لذت جویانه.

در ساحت اخلاقی ، عشق واقعی است و جدیت خود را به اثبات می رساند.
عشق در این ساحت تعهدی درونی است که معطوف به امر مطلق است ، چیزی که کی یر کگور شخصا در معاشقه ی بلند مدت خود با رگینای جوان تجربه کرد.

واپسین دگردیسی عشق هنگامی است که "من در فرا پیدایی خود فرو می رود تا با قدرتی که آن را به وجود آورده است دیدار کند."


🔘@Jouissance_me
#minimal


عشق است، زندگی‌ست، سراشیبی نرمی‌ست که می‌بردت.
سپس همین که گمان بردی خوشبختی به تو روی آورده است، غم فرا می‌رسد و داستان پایان یافته است.


فاوست
گوته
به‌آذین

🔘@Jouissance_me
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
#سینما

ساراباند
برگمان


ساراباند
آخرین فیلم برگمان و وداع او با سینماست

ساراباند شگفت‌آور، زنده، پرقدرت و باشکوه است. البته وقتی یک فیلم‌ساز بزرگ یک اثر هنری اعجاب‌انگیز خلق می‌کند نباید چندان غافلگیرکننده باشد.
می‌توان این فیلم را به لحاظ جنبه‌های مثبت و ویرانگری که دارد در کنار گرترود درایر همتای اسکاندویناوی برگمان درباره‌ی قدرت ناپایدار عشق قرار دهیم.

شاید بتوان اینطور گفت که برگمان تاکید خود بر پرسش "خدا وجود دارد؟" در دهه‌های ۱۹۵۰ و ۱۹۶۰ را به پرسش "عشق وجود دارد؟" در دهه‌ی ۱۹۷۰ تغییر داد.


🔘@Jouissance_me
Sarabande
Handel
جرج فردریک هندل
ساراباند

🔘@Jouissance_me
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
#هنر

اولین سوگواری تاریخ


آدم و حوا اولین پسرشان را قاین نامیدند؛ واژه‌ای شبیه کلمه‌ای عبری به معنای "حاصل‌شده" و "به دست‌آمده".
قاین کشت و کار می‌کرد و هابیل پسر دوم دام‌پروری.
حاصل کارشان را پیشکش برای خدا بردند، قاین مقداری از محصولات زمین و هابیل بهترین بره‌ی گله‌اش را.
خدا پیشکش هابیل را پذیرفت و هدیه‌ی قاین را رد کرد. قاین خشمگین و آزرده برادر را کشت و پنهان کرد و در خطاب به خدا که از او پرسید برادرش کجاست، گفت: "نمی‌دانم، مگر من نگاهبان برادر خویشم؟"
خدا قاین را لعن کرد، از آن پس خاک به او محصول نداد و قاین کوچ‌نشین شد

"آواره‌ای... که زمین را می‌پیماید."


🔘@Jouissance_me
HTML Embed Code:
2024/04/29 08:02:42
Back to Top