Channel: گنجینه نجات
#داستان
روزی مردی نابینا روی پلههای ساختمانی نشسته و کلاه و تابلويی را در کنار پايش قرار داده بود روی تابلو خوانده میشد: من نابینا هستم لطفا کمک کنيد .
روزنامه نگارخلاقی از کنار او ميگذشت نگاهی به او انداخت فقط چند سکه د ر داخل کلاه بود.او چند سکه داخل کلاه انداخت و بدون اينکه از مرد نابینا اجازه بگيرد تابلوی او را برداشت آن را برگرداند و اعلان ديگری روی آن نوشت و تابلو را کنار پای او گذاشت و آنجا را ترک کرد.
عصر آنروز روزنامه نگار به آن محل برگشت و متوجه شد که کلاه مرد نابینا پر از سکه و اسکناس شده است
مرد نابینا از صدای قدمهای او خبرنگار را شناخت و خواست اگر او همان کسی است که آن تابلو را نوشته بگويد ،که بر روی آن چه نوشته است؟
روزنامه نگار جواب داد:چيز خاص و مهمی نبود،من فقط نوشته شما را به شکل ديگری نوشتم و لبخندي زد و به راه خود ادامه داد. مرد نابینا هيچوقت ندانست که او چه نوشته است ولی روی تابلوی او خوانده ميشد:
امروز بهار است، ولی من نميتوانم آنرا ببينم !!!!!
وقتی کارتان را نميتوانيد پيش ببريد استراتژي خود را تغيير بدهيد خواهيد ديد بهترينها ممکن خواهد شد
باور داشته باشيد هر تغيير بهترين چيز براي زندگی است.
✔ حتی براي کوچکترين اعمالتان
از دل، فکر، هوش و روحتان مايه بگذاريد،
اين رمز موفقيت است ....
https://hottg.com/Ganjineh_88
•┈┈┈┈•✿♥️✿•┈┈┈┈•
روزی مردی نابینا روی پلههای ساختمانی نشسته و کلاه و تابلويی را در کنار پايش قرار داده بود روی تابلو خوانده میشد: من نابینا هستم لطفا کمک کنيد .
روزنامه نگارخلاقی از کنار او ميگذشت نگاهی به او انداخت فقط چند سکه د ر داخل کلاه بود.او چند سکه داخل کلاه انداخت و بدون اينکه از مرد نابینا اجازه بگيرد تابلوی او را برداشت آن را برگرداند و اعلان ديگری روی آن نوشت و تابلو را کنار پای او گذاشت و آنجا را ترک کرد.
عصر آنروز روزنامه نگار به آن محل برگشت و متوجه شد که کلاه مرد نابینا پر از سکه و اسکناس شده است
مرد نابینا از صدای قدمهای او خبرنگار را شناخت و خواست اگر او همان کسی است که آن تابلو را نوشته بگويد ،که بر روی آن چه نوشته است؟
روزنامه نگار جواب داد:چيز خاص و مهمی نبود،من فقط نوشته شما را به شکل ديگری نوشتم و لبخندي زد و به راه خود ادامه داد. مرد نابینا هيچوقت ندانست که او چه نوشته است ولی روی تابلوی او خوانده ميشد:
امروز بهار است، ولی من نميتوانم آنرا ببينم !!!!!
وقتی کارتان را نميتوانيد پيش ببريد استراتژي خود را تغيير بدهيد خواهيد ديد بهترينها ممکن خواهد شد
باور داشته باشيد هر تغيير بهترين چيز براي زندگی است.
✔ حتی براي کوچکترين اعمالتان
از دل، فکر، هوش و روحتان مايه بگذاريد،
اين رمز موفقيت است ....
https://hottg.com/Ganjineh_88
•┈┈┈┈•✿♥️✿•┈┈┈┈•
🌸#حدیث_شریف🍃
🔥غیبت🤐
مطلب بن عبدالله میگوید: رسولخدا ﷺ فرمود:
«الغيبة: أن يذكر الرجل بما فيه من خلفه!»
«غیبت یعنی اینکه ویژگیهای فردی، پشت سر او گفته شود».
همچنین ابوهریره رضی الله عنه میگوید: رسولخدا ﷺ فرمود:
«أتدرون ما الغيبه؟» قالوا: الله ورسوله أعلم. قال: «ذكرك أخاك بما يكره»
یعنی: «آیا میدانید غیبت چیست؟ آنها عرض کردند: خدا و رسول او آگاه ترند. آن حضرت ﷺ فرمود: (غیبت) یعنی اینکه در مورد برادرت چیزی بگویی که او را ناخوشایند باشد (و دوست نداشته باشد چنین سخنی در غیاب وی گفته شود)»
💖 ✾ «اﻟﻟَّﻫُﻣَّ ﺻﻟﯽ ﻭﺳَﻟَّﻢ ﻋﻟَﯽ نـَبـِیـنـَا ﻣُﺣﻣﺩﷺ» ✾ 💖
https://hottg.com/Ganjineh_88
•┈┈┈┈•✿♥️✿•┈┈┈┈•
🔥غیبت🤐
مطلب بن عبدالله میگوید: رسولخدا ﷺ فرمود:
«الغيبة: أن يذكر الرجل بما فيه من خلفه!»
«غیبت یعنی اینکه ویژگیهای فردی، پشت سر او گفته شود».
همچنین ابوهریره رضی الله عنه میگوید: رسولخدا ﷺ فرمود:
«أتدرون ما الغيبه؟» قالوا: الله ورسوله أعلم. قال: «ذكرك أخاك بما يكره»
یعنی: «آیا میدانید غیبت چیست؟ آنها عرض کردند: خدا و رسول او آگاه ترند. آن حضرت ﷺ فرمود: (غیبت) یعنی اینکه در مورد برادرت چیزی بگویی که او را ناخوشایند باشد (و دوست نداشته باشد چنین سخنی در غیاب وی گفته شود)»
💖 ✾ «اﻟﻟَّﻫُﻣَّ ﺻﻟﯽ ﻭﺳَﻟَّﻢ ﻋﻟَﯽ نـَبـِیـنـَا ﻣُﺣﻣﺩﷺ» ✾ 💖
https://hottg.com/Ganjineh_88
•┈┈┈┈•✿♥️✿•┈┈┈┈•
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
💞بِّسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَٰنِ الرَّحِيمِ💞
🌺( أَفَلَا يَنظُرُونَ إِلَى الْإِبِلِ كَيْفَ خُلِقَتْ )🌺
🌸آیا کافران به شتر نمی نگرند, گه چگونه آفریده شده است؟🌸
🌺( وَإِلَى السَّمَاءِ كَيْفَ رُفِعَتْ )🌺
🌸و به آسمان (نمی نگرند,) که چگونه برافراشته شده است؟🌸
🌺( وَإِلَى الْجِبَالِ كَيْفَ نُصِبَتْ )🌺
🌸وبه کوهها نگاه نمی کنند که چگونه محکم بر زمین محکم نصب شده است؟🌸
🌺( وَإِلَى الْأَرْضِ كَيْفَ سُطِحَتْ )🌺
🌸وبه زمین (نمی نگرند,) که چگونه گسترده شده است؟🌸
🍃سوره الغاشیه آیه ۱۷ تا ۲۴🍃
🌺( أَفَلَا يَنظُرُونَ إِلَى الْإِبِلِ كَيْفَ خُلِقَتْ )🌺
🌸آیا کافران به شتر نمی نگرند, گه چگونه آفریده شده است؟🌸
🌺( وَإِلَى السَّمَاءِ كَيْفَ رُفِعَتْ )🌺
🌸و به آسمان (نمی نگرند,) که چگونه برافراشته شده است؟🌸
🌺( وَإِلَى الْجِبَالِ كَيْفَ نُصِبَتْ )🌺
🌸وبه کوهها نگاه نمی کنند که چگونه محکم بر زمین محکم نصب شده است؟🌸
🌺( وَإِلَى الْأَرْضِ كَيْفَ سُطِحَتْ )🌺
🌸وبه زمین (نمی نگرند,) که چگونه گسترده شده است؟🌸
🍃سوره الغاشیه آیه ۱۷ تا ۲۴🍃
گنجینه نجات
#ادامه_سیرت_پیامبر ﷺ {89} برخی از حوادث مسیر راه پیامبر ﷺ و رفیق شان به راهشان ادامه دادند تا آن که به خیمهام معبد خزاعی رسیدند؛ او زنی چابک بود که معمولاً کنار خیمهاش مینشست و به مسافران آب و غذا میداد؛ از او پرسیدند: آیا چیزی داری؟ گفت:…
#ادامه_سیرت_پیامبر ﷺ
{90}
برخی از حوادث مسیر راه
در راه سراقه بن مالک، پیامبر ﷺ را تعقیب کرد.
سراقه میگوید: در یکی از جلسات قومم «بنی مدلج» نشسته بودم که مردی از آنها آمد و کنار ما ایستاد و گفت: ای سراقه! اندکی قبل، کنار ساحل، یک سیاهی دیدم؛ فکرکردم محمد ﷺ و همراهانش باشند!
سراقه گوید: فهمیدم که همانها هستند. به آن مرد گفتم: آنهایی که دیدی محمد و یارانش نیستند، بلکه فلانی و فلانی را دیدهای که از همین جا رفتند. پس از آن لحظهای در جلسه نشستم و برخاستم و به خانهام رفتم و به کنیزم گفتم که اسبم را بیرون ببرد و آن را پشت تپه نگاه دارد و منتظرم بماند؛ اسلحهام را برداشتم و از پشت خانه بیرون رفتم. نیزهام را وارونه به سوی زمین گرفته بودم و لبه آن را در دست داشتم، سوار اسبم شدم و آن را تاختم تا به نزدیکی آنان رسیدم. اسبم مرا به زمین انداخت؛ برخاستم و فال گرفتم، تیری بیرون آمد که دوست نداشتم! اسبم را سوار شدم و به فال توجهی نکردم و پیش رفتم تاآنقدر به آنها نزدیک شدم که صدای تلاوت قرآن پیامبر ﷺ را میشنیدم. پیامبر ﷺ متوجه نبود، اما ابوبکر رَضِیَ اَللهُ عَنْهُ راههای دور را نیز میپایید و همواره به اطراف نگاه میکرد. در حالی که به طرف آنها در حرکت بودم، ناگاه هردو دست اسبم به زمین فرو رفت و به زمین افتادم! برخاستم و متوجه شدم که اسب نمیتواند دستهایش را بیرون کند. اسب، دستانش را به سختی از زمین بیرون کشید و غباری که شبیه دود بود، به آسمان بلند شد. دوباره فال گرفتم و همان جواب ناخوشایند در آمد! بنابراین فریاد زدم و امان خواستم. آنها ایستادند؛ اسبم را سوار شدم و پیش آنها رفتم. هنگامی که در راه گیر میکردم و به موانع برمی خوردم، با خودم میگفتم: به زودی کار این مرد بالا خواهد گرفت!
به او گفتم: قوم تو برای کسی که تو را دستگیر کند، جایزهای مقرر کردهاند. و سپس آنها را در جریان برنامهها و اخبار مردم گذاشتم و زاد و توشهام را به آنها دادم، اما نپذیرفتند. و سؤالی هم نکردند؛ البته گفتند: کار ما را پوشیده بدار.
گوید: همانجا از پیامبر ﷺ خواستم برایم امان نامهای بنویسد؛ به عامر بن فهیره دستور داد این کار را بکند، او بر روی تکه پوستی برایم امان نامه نوشت. پس از این رسول خدا ﷺ به راهش ادامه داد.
در روایت دیگری آمده که ابوبکر رَضِیَ اَللهُ عَنْهُ میگوید: ما حرکت کردیم در حالی که آنها ما رادنبال میکردند. کسی جز سراقه بن مالک بن جعشم که بر اسبش سوار بود، ما را ندید؛ همین که او را دیدم، گفتم: ای رسول خدا! به ما رسیدند؛ گفت: غمگین مباش؛ خدا، با ما است.
سراقه میگوید: برگشتم، دیدم مردم در حال جستجویند و به مسیری میروند که پیامبر خدا از همان مسیر رفته بود. گفتم: برگردید که تمام این مسیر را گشتم. اینجا خبری نبود؛ برگردید.
آری، پیام آور خدا اینگونه بود که سراقه در اول روز به جنگش رفت، اما در پایان همان روز، نگهبان همسفران هجرت شد و از ایشان پاسداری کرد.
#_ادامه_دارد..ان شاءالله
https://hottg.com/Ganjineh_88
•┈┈┈┈•✿♥️✿•┈┈┈┈•
{90}
برخی از حوادث مسیر راه
در راه سراقه بن مالک، پیامبر ﷺ را تعقیب کرد.
سراقه میگوید: در یکی از جلسات قومم «بنی مدلج» نشسته بودم که مردی از آنها آمد و کنار ما ایستاد و گفت: ای سراقه! اندکی قبل، کنار ساحل، یک سیاهی دیدم؛ فکرکردم محمد ﷺ و همراهانش باشند!
سراقه گوید: فهمیدم که همانها هستند. به آن مرد گفتم: آنهایی که دیدی محمد و یارانش نیستند، بلکه فلانی و فلانی را دیدهای که از همین جا رفتند. پس از آن لحظهای در جلسه نشستم و برخاستم و به خانهام رفتم و به کنیزم گفتم که اسبم را بیرون ببرد و آن را پشت تپه نگاه دارد و منتظرم بماند؛ اسلحهام را برداشتم و از پشت خانه بیرون رفتم. نیزهام را وارونه به سوی زمین گرفته بودم و لبه آن را در دست داشتم، سوار اسبم شدم و آن را تاختم تا به نزدیکی آنان رسیدم. اسبم مرا به زمین انداخت؛ برخاستم و فال گرفتم، تیری بیرون آمد که دوست نداشتم! اسبم را سوار شدم و به فال توجهی نکردم و پیش رفتم تاآنقدر به آنها نزدیک شدم که صدای تلاوت قرآن پیامبر ﷺ را میشنیدم. پیامبر ﷺ متوجه نبود، اما ابوبکر رَضِیَ اَللهُ عَنْهُ راههای دور را نیز میپایید و همواره به اطراف نگاه میکرد. در حالی که به طرف آنها در حرکت بودم، ناگاه هردو دست اسبم به زمین فرو رفت و به زمین افتادم! برخاستم و متوجه شدم که اسب نمیتواند دستهایش را بیرون کند. اسب، دستانش را به سختی از زمین بیرون کشید و غباری که شبیه دود بود، به آسمان بلند شد. دوباره فال گرفتم و همان جواب ناخوشایند در آمد! بنابراین فریاد زدم و امان خواستم. آنها ایستادند؛ اسبم را سوار شدم و پیش آنها رفتم. هنگامی که در راه گیر میکردم و به موانع برمی خوردم، با خودم میگفتم: به زودی کار این مرد بالا خواهد گرفت!
به او گفتم: قوم تو برای کسی که تو را دستگیر کند، جایزهای مقرر کردهاند. و سپس آنها را در جریان برنامهها و اخبار مردم گذاشتم و زاد و توشهام را به آنها دادم، اما نپذیرفتند. و سؤالی هم نکردند؛ البته گفتند: کار ما را پوشیده بدار.
گوید: همانجا از پیامبر ﷺ خواستم برایم امان نامهای بنویسد؛ به عامر بن فهیره دستور داد این کار را بکند، او بر روی تکه پوستی برایم امان نامه نوشت. پس از این رسول خدا ﷺ به راهش ادامه داد.
در روایت دیگری آمده که ابوبکر رَضِیَ اَللهُ عَنْهُ میگوید: ما حرکت کردیم در حالی که آنها ما رادنبال میکردند. کسی جز سراقه بن مالک بن جعشم که بر اسبش سوار بود، ما را ندید؛ همین که او را دیدم، گفتم: ای رسول خدا! به ما رسیدند؛ گفت: غمگین مباش؛ خدا، با ما است.
سراقه میگوید: برگشتم، دیدم مردم در حال جستجویند و به مسیری میروند که پیامبر خدا از همان مسیر رفته بود. گفتم: برگردید که تمام این مسیر را گشتم. اینجا خبری نبود؛ برگردید.
آری، پیام آور خدا اینگونه بود که سراقه در اول روز به جنگش رفت، اما در پایان همان روز، نگهبان همسفران هجرت شد و از ایشان پاسداری کرد.
#_ادامه_دارد..ان شاءالله
https://hottg.com/Ganjineh_88
•┈┈┈┈•✿♥️✿•┈┈┈┈•
#داستان
غلام (سخن چین)
رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) می فرمایند:{لایدخل الجنة قتات}؛ ترجمه:سخن چین در بهشت داخل نمی شود.
خواجه ای را نوکری نمّام بود
بس خبرچین و سِیَه پیغام بود
روزی چون ازکارخودگشتی تمام
رفت نزد همسر خواجه غلام
گفت: ای بانو، مرا هست راز دل
خواهمت گویم ولی هستم خِجل
گفت بانو: چیست، بامن راز گوی
گفت:آن را جانب شوهر بجوی
چون دگر محبوبه ی اونیستی
پیش او زیبا و نیکو نیستی
خواجه می خواهد زنی دیگر کند
همچنان سرتا به پایش زر کند
همسرخواجه بگفت تدبیر چیست؟
چاره ی کاری بکن،تغییر چیست
گفت آن زن را غلامک اینچنین
شب که مولا خُفت از مویش بچین
تا بر آن سِحری کنم مولای خویش
زان بگردد مهر مولا بر توبیش
هم به نزد خواجه رفت او آن زمان
گفت رازی هست که می باید عیان
گفت خواجه: چیست بر من رو نما
آنچه سرّ است پیش من واگو نما
گفت: دانی همسرت با دیگری است؟
باکسی دیگر به گفت و دلبری است
امشب او را عشق پُرکین می کند
بهر قتل ات سوی بالین می کند
با یکی خنجر به قصد جان تو
می رسد تا برکند بنیان تو
خواجه بی تاب از پیام نوکرش
خویش را درخواب زد بر بسترش
زن چوآمد تا بچیند موی او
کارد بیرون کردو چون رفت سوی او
ناگهان خواجه ز جای خود پرید
زان گرفت چاقو وقلب او درید
صبح چون اقوام زن گشتند خبر
از تن خواجه برون کردند سر
شد خبر اقوام خواجه زان قتال
آمدند با خویشِ زن کردند جدال
جنگ در بگرفت و خونها شد روان
جمله از نمّامیِ فردی نَدان
آری،این از حاصل نمّامی است
پس خبرچینی نکن،این خامی است
هست نَقلی از رسول اللهِ پاک
که خبرچین راعذابی ست دردناک
مار درگور است وقبرش چون تنور
بیش از اینها هست عذابش قعر گور
همچنین فرمود: برشخص نمام
کرده الله جنّت خود را حرام
✨شعر:فاروق پورحبیب
https://hottg.com/Ganjineh_88
•┈┈┈┈•✿♥️✿•┈┈┈┈•
غلام (سخن چین)
رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) می فرمایند:{لایدخل الجنة قتات}؛ ترجمه:سخن چین در بهشت داخل نمی شود.
خواجه ای را نوکری نمّام بود
بس خبرچین و سِیَه پیغام بود
روزی چون ازکارخودگشتی تمام
رفت نزد همسر خواجه غلام
گفت: ای بانو، مرا هست راز دل
خواهمت گویم ولی هستم خِجل
گفت بانو: چیست، بامن راز گوی
گفت:آن را جانب شوهر بجوی
چون دگر محبوبه ی اونیستی
پیش او زیبا و نیکو نیستی
خواجه می خواهد زنی دیگر کند
همچنان سرتا به پایش زر کند
همسرخواجه بگفت تدبیر چیست؟
چاره ی کاری بکن،تغییر چیست
گفت آن زن را غلامک اینچنین
شب که مولا خُفت از مویش بچین
تا بر آن سِحری کنم مولای خویش
زان بگردد مهر مولا بر توبیش
هم به نزد خواجه رفت او آن زمان
گفت رازی هست که می باید عیان
گفت خواجه: چیست بر من رو نما
آنچه سرّ است پیش من واگو نما
گفت: دانی همسرت با دیگری است؟
باکسی دیگر به گفت و دلبری است
امشب او را عشق پُرکین می کند
بهر قتل ات سوی بالین می کند
با یکی خنجر به قصد جان تو
می رسد تا برکند بنیان تو
خواجه بی تاب از پیام نوکرش
خویش را درخواب زد بر بسترش
زن چوآمد تا بچیند موی او
کارد بیرون کردو چون رفت سوی او
ناگهان خواجه ز جای خود پرید
زان گرفت چاقو وقلب او درید
صبح چون اقوام زن گشتند خبر
از تن خواجه برون کردند سر
شد خبر اقوام خواجه زان قتال
آمدند با خویشِ زن کردند جدال
جنگ در بگرفت و خونها شد روان
جمله از نمّامیِ فردی نَدان
آری،این از حاصل نمّامی است
پس خبرچینی نکن،این خامی است
هست نَقلی از رسول اللهِ پاک
که خبرچین راعذابی ست دردناک
مار درگور است وقبرش چون تنور
بیش از اینها هست عذابش قعر گور
همچنین فرمود: برشخص نمام
کرده الله جنّت خود را حرام
✨شعر:فاروق پورحبیب
https://hottg.com/Ganjineh_88
•┈┈┈┈•✿♥️✿•┈┈┈┈•
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
#ویدیو🎥
#تلاوت
🌺یا قَوْمِ إِنَّمَا هَٰذِهِ الْحَيَاةُ الدُّنْيَا مَتَاعٌ وَإِنَّ الْآخِرَةَ هِيَ دَارُ الْقَرَارِ
🍃ای قوم من! زندگانی دنیا چیزی جز کالای زودگذر نیست و بی گمان آخرت، سرای همیشگی و پایدار است.
https://hottg.com/Ganjineh_88
•┈┈┈┈•✿♥️✿•┈┈┈┈•
#تلاوت
🌺یا قَوْمِ إِنَّمَا هَٰذِهِ الْحَيَاةُ الدُّنْيَا مَتَاعٌ وَإِنَّ الْآخِرَةَ هِيَ دَارُ الْقَرَارِ
🍃ای قوم من! زندگانی دنیا چیزی جز کالای زودگذر نیست و بی گمان آخرت، سرای همیشگی و پایدار است.
https://hottg.com/Ganjineh_88
•┈┈┈┈•✿♥️✿•┈┈┈┈•
#ادامه_سیرت_پیامبر ﷺ
{91}
ورود پیامبر ﷺ به قباء
روز دوشنبه 8 ربیع الاول سال چهاردهم بعثت و اولین سال هجرت برابر با 23 سپتامبر سال 622 میلادی رسول خدا ﷺ در قباء فرود آمد.
در این روز بدون کم و زیاد، 53 سالگی رسول خدا ﷺ کامل شد
عروه بن زبیر گوید: مسلمانان ساکن مدینه ازخروج رسول خدا ﷺ آگاه شدند. بنابراین هر روز میرفتند و زیر آفتاب داغ مدینه منتظر میماندند تا آنکه گرمای طاقت فرسای نیمروز آنان را مجبور به بازگشت میکرد.
یک روز پس از انتظاری طولانی، مسلمانان به خانههایشان بازگشته بودند. مردی یهودی که برای کاری بیرون مانده بود، از دور رسول خدا ﷺ و همراهانش را دید؛ متوجه شد که از دور، یک سفیدی، سراب را میشکند و به مدینه نزدیک میشود؛ نتوانست خود را کنترل کند و فریاد زد: ای گروه عرب! سروری که منتظر آن هستید، آمد.
بنابراین مسلمانان اسلحه برداشتند و به بیرون شتافتند.
ابن قیم گوید: سر و صدا و الله اکبر از بین قبیله بنی عمرو شنیده شد! مسلمانان نیز از فرط خوشحالی الله اکبر گفتند و برای دیدارش شتافتند و با او ملاقات کردند و به او با سلام و تحیتی که شایسته یک پیامبر است، خوشامد و خیرمقدم گفتند و به دورش حلقه زدند. در همین حال بود که سکینه و آرامش، بر ایشان نازل شد و وحی فرود آمد:
﴿فَإِنَّ ٱللَّهَ هُوَ مَوۡلَىٰهُ وَجِبۡرِيلُ وَصَٰلِحُ ٱلۡمُؤۡمِنِينَۖ وَٱلۡمَلَٰٓئِكَةُ بَعۡدَ ذَٰلِكَ ظَهِيرٌ ٤﴾ [التحریم: 4].
یعنی: «به یقین که خداوند، خودش دوست اوست و جبرئیل و مسلمانان نیکوسرشت و فرشتگان خدا، دوست و پشتیبان اویند».
عروه بن زبیر گوید: مردم، به استقبال رسول خدا ﷺ رفتند، آن حضرت، مردم را به سمت راست متمایل گردانید تا در محله بنی عمرو بن عوف فرود آمد. روز دوشنبه و ماه ربیع الاول بود. ابوبکر رَضِیَ اَللهُ عَنْهُ میان مردم برخاست و رسول خدا ﷺ ساکت و آرام نشسته بود. بعضی از انصار که رسول خدا ﷺ را ندیده بودند و نمیشناختند، به ابوبکر رَضِیَ اَللهُ عَنْهُ سلام میدادند، اما وقتی گرمای خورشید ایشان را آزار داد، ابوبکر رَضِیَ اَللهُ عَنْهُ بلند شد و با عبایش برای او سایه بانی درست کرد؛ آن وقت بود که همه رسول خدا ﷺ را شناختند.
#_ادامه_دارد..ان شاءالله
https://hottg.com/Ganjineh_88
•┈┈┈┈•✿♥️✿•┈┈┈┈•
{91}
ورود پیامبر ﷺ به قباء
روز دوشنبه 8 ربیع الاول سال چهاردهم بعثت و اولین سال هجرت برابر با 23 سپتامبر سال 622 میلادی رسول خدا ﷺ در قباء فرود آمد.
در این روز بدون کم و زیاد، 53 سالگی رسول خدا ﷺ کامل شد
عروه بن زبیر گوید: مسلمانان ساکن مدینه ازخروج رسول خدا ﷺ آگاه شدند. بنابراین هر روز میرفتند و زیر آفتاب داغ مدینه منتظر میماندند تا آنکه گرمای طاقت فرسای نیمروز آنان را مجبور به بازگشت میکرد.
یک روز پس از انتظاری طولانی، مسلمانان به خانههایشان بازگشته بودند. مردی یهودی که برای کاری بیرون مانده بود، از دور رسول خدا ﷺ و همراهانش را دید؛ متوجه شد که از دور، یک سفیدی، سراب را میشکند و به مدینه نزدیک میشود؛ نتوانست خود را کنترل کند و فریاد زد: ای گروه عرب! سروری که منتظر آن هستید، آمد.
بنابراین مسلمانان اسلحه برداشتند و به بیرون شتافتند.
ابن قیم گوید: سر و صدا و الله اکبر از بین قبیله بنی عمرو شنیده شد! مسلمانان نیز از فرط خوشحالی الله اکبر گفتند و برای دیدارش شتافتند و با او ملاقات کردند و به او با سلام و تحیتی که شایسته یک پیامبر است، خوشامد و خیرمقدم گفتند و به دورش حلقه زدند. در همین حال بود که سکینه و آرامش، بر ایشان نازل شد و وحی فرود آمد:
﴿فَإِنَّ ٱللَّهَ هُوَ مَوۡلَىٰهُ وَجِبۡرِيلُ وَصَٰلِحُ ٱلۡمُؤۡمِنِينَۖ وَٱلۡمَلَٰٓئِكَةُ بَعۡدَ ذَٰلِكَ ظَهِيرٌ ٤﴾ [التحریم: 4].
یعنی: «به یقین که خداوند، خودش دوست اوست و جبرئیل و مسلمانان نیکوسرشت و فرشتگان خدا، دوست و پشتیبان اویند».
عروه بن زبیر گوید: مردم، به استقبال رسول خدا ﷺ رفتند، آن حضرت، مردم را به سمت راست متمایل گردانید تا در محله بنی عمرو بن عوف فرود آمد. روز دوشنبه و ماه ربیع الاول بود. ابوبکر رَضِیَ اَللهُ عَنْهُ میان مردم برخاست و رسول خدا ﷺ ساکت و آرام نشسته بود. بعضی از انصار که رسول خدا ﷺ را ندیده بودند و نمیشناختند، به ابوبکر رَضِیَ اَللهُ عَنْهُ سلام میدادند، اما وقتی گرمای خورشید ایشان را آزار داد، ابوبکر رَضِیَ اَللهُ عَنْهُ بلند شد و با عبایش برای او سایه بانی درست کرد؛ آن وقت بود که همه رسول خدا ﷺ را شناختند.
#_ادامه_دارد..ان شاءالله
https://hottg.com/Ganjineh_88
•┈┈┈┈•✿♥️✿•┈┈┈┈•
➖برادران وخواهران گرامی؛ این تصویر را #گسترده نشر نمایید تا قربانی کنندگان مو، ناخن ویا هر چیز دیگری را از بدن خویش کم نکنند.
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
فضیلت دهه اول ذی الحجه
مولانا مجیب الرحمان انصاری تقبله الله
https://hottg.com/Ganjineh_88
•┈┈┈┈•✿♥️✿•┈┈┈┈•
مولانا مجیب الرحمان انصاری تقبله الله
https://hottg.com/Ganjineh_88
•┈┈┈┈•✿♥️✿•┈┈┈┈•
🌸#حدیث_شریف🍃
🏵️ده روز اول ماه ذی الحجه🏵️
پیامبر ﷺ فرمودند: «مَا مِنْ أيَّامٍ، العَمَلُ الصَّالِحُ فِيهَا أحَبُّ إِلَى اللهِ مِنْ هذِهِ الأَيَّام». [رواه أبو داود]
✍️هيچ روزی نيست که انجامِ عمل نيک در آن به اندازهٔ اين روزها - يعنی دههٔ اول ذی الحجه - نزد الله متعال محبوبتر و پسنديدهتر باشد.)
https://hottg.com/Ganjineh_88
•┈┈┈┈•✿♥️✿•┈┈┈┈•
🏵️ده روز اول ماه ذی الحجه🏵️
پیامبر ﷺ فرمودند: «مَا مِنْ أيَّامٍ، العَمَلُ الصَّالِحُ فِيهَا أحَبُّ إِلَى اللهِ مِنْ هذِهِ الأَيَّام». [رواه أبو داود]
✍️هيچ روزی نيست که انجامِ عمل نيک در آن به اندازهٔ اين روزها - يعنی دههٔ اول ذی الحجه - نزد الله متعال محبوبتر و پسنديدهتر باشد.)
https://hottg.com/Ganjineh_88
•┈┈┈┈•✿♥️✿•┈┈┈┈•
👆👆👆👆
اعمال دهه اول ذی الحجه
در دهه اول کدام اعمال را باید انجام داد؟
دهه که اعمال نیک در آن نزد خداوند از جهاد فی سبیل الله نیز محبوب تر و افضل تر هست .
بیایید از
مولانا مجیب الرحمان انصاری بشنویم که در این ده روز اول ماه ذی الحجه چه اعمال نیک و شائسته را انجام دهیم !
https://hottg.com/Ganjineh_88
•┈┈┈┈•✿♥️✿•┈┈┈┈•
اعمال دهه اول ذی الحجه
در دهه اول کدام اعمال را باید انجام داد؟
دهه که اعمال نیک در آن نزد خداوند از جهاد فی سبیل الله نیز محبوب تر و افضل تر هست .
بیایید از
مولانا مجیب الرحمان انصاری بشنویم که در این ده روز اول ماه ذی الحجه چه اعمال نیک و شائسته را انجام دهیم !
https://hottg.com/Ganjineh_88
•┈┈┈┈•✿♥️✿•┈┈┈┈•
گنجینه نجات
#ادامه_سیرت_پیامبر ﷺ {91} ورود پیامبر ﷺ به قباء روز دوشنبه 8 ربیع الاول سال چهاردهم بعثت و اولین سال هجرت برابر با 23 سپتامبر سال 622 میلادی رسول خدا ﷺ در قباء فرود آمد. در این روز بدون کم و زیاد، 53 سالگی رسول خدا ﷺ کامل شد عروه بن زبیر گوید:…
#ادامه_سیرت_پیامبر ﷺ
{92}
ورود پیامبر ﷺ به قباء
در آن روز تمام کوچههای مدینه مملو از استقبال کنندگان شده بود. روز بی نظیری بود که مدینه هرگز همانند آن را در تاریخ خود ندیده و نخواهد دید. یهودیان، راستی و صحت مژده نبی را به چشمان دیدند که گفته بود: «خداوند، از تیمان آمد و قدوس از کوههای فاران».
رسول خدا ﷺ در قباء به خانه کلثوم بن هدم رفت.
علی بن ابی طالب رَضِیَ اَللهُ عَنْهُ سه روز در مکه ماند و امانتهایی را که نزد رسول خدا ﷺ بود، به صاحبان آنها برگرداند و سپس با پای پیاده به سوی مدینه به راه افتاد تا اینکه در قباء به رسول خدا ﷺ پیوست و او نیز به خانه کلثوم بن هدم رفت.
رسول خدا ﷺ چهار روز در قباء ماند یعنی روزهای دوشنبه، سه شنبه، چهارشنبه و پنجشنبه.
در آنجا رسول خدا ﷺ مسجد قباء را بنیان نهاد و در آن نماز خواند و این، اولین مسجدی است که پس از بعثت براساس تقوا ساخته شد. وقتی پنجمین روز ورود پیامبر ﷺ به قباء فرا رسید (یعنی روز جمعه) پیامبر به دستور خدا سوار شد و ابوبکر رَضِیَ اَللهُ عَنْهُ پشت سر ایشان بود و به سوی بنی نجار که داییهایش بودند، رفت و چون به آن محله رسید، آنان در حالی که شمشیرهایشان را برداشته بودند، به استقبال آمدند و از آنجا به طرف مدینه رفت و در بنی سالم بن عوف نماز جمعه را با صد نفر در مسجدی که در داخل دره واقع شده، برگزار کرد.
#_ادامه_دارد..ان شاءالله
https://hottg.com/Ganjineh_88
•┈┈┈┈•✿♥️✿•┈┈┈┈•
{92}
ورود پیامبر ﷺ به قباء
در آن روز تمام کوچههای مدینه مملو از استقبال کنندگان شده بود. روز بی نظیری بود که مدینه هرگز همانند آن را در تاریخ خود ندیده و نخواهد دید. یهودیان، راستی و صحت مژده نبی را به چشمان دیدند که گفته بود: «خداوند، از تیمان آمد و قدوس از کوههای فاران».
رسول خدا ﷺ در قباء به خانه کلثوم بن هدم رفت.
علی بن ابی طالب رَضِیَ اَللهُ عَنْهُ سه روز در مکه ماند و امانتهایی را که نزد رسول خدا ﷺ بود، به صاحبان آنها برگرداند و سپس با پای پیاده به سوی مدینه به راه افتاد تا اینکه در قباء به رسول خدا ﷺ پیوست و او نیز به خانه کلثوم بن هدم رفت.
رسول خدا ﷺ چهار روز در قباء ماند یعنی روزهای دوشنبه، سه شنبه، چهارشنبه و پنجشنبه.
در آنجا رسول خدا ﷺ مسجد قباء را بنیان نهاد و در آن نماز خواند و این، اولین مسجدی است که پس از بعثت براساس تقوا ساخته شد. وقتی پنجمین روز ورود پیامبر ﷺ به قباء فرا رسید (یعنی روز جمعه) پیامبر به دستور خدا سوار شد و ابوبکر رَضِیَ اَللهُ عَنْهُ پشت سر ایشان بود و به سوی بنی نجار که داییهایش بودند، رفت و چون به آن محله رسید، آنان در حالی که شمشیرهایشان را برداشته بودند، به استقبال آمدند و از آنجا به طرف مدینه رفت و در بنی سالم بن عوف نماز جمعه را با صد نفر در مسجدی که در داخل دره واقع شده، برگزار کرد.
#_ادامه_دارد..ان شاءالله
https://hottg.com/Ganjineh_88
•┈┈┈┈•✿♥️✿•┈┈┈┈•
Forwarded from Tools | ابزارک
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَٰنِ الرَّحِيمِ
برای عضویت در کانال های کاملا اسلامی و اخلاقی با نظم و قوانین خاص خود لطفا روی اسم شان کلیک نمائید.
برای شرکت در این لیست ها👇🏻👇🏻👇🏻👇🏻
@Nikravesh2024
برای عضویت در کانال های کاملا اسلامی و اخلاقی با نظم و قوانین خاص خود لطفا روی اسم شان کلیک نمائید.
برای شرکت در این لیست ها👇🏻👇🏻👇🏻👇🏻
@Nikravesh2024
HTML Embed Code: