Channel: Dean
فهمیدهبود که باید کمتر به دل میگرفت و کمتر دلگیر میشد و کمتر روی کوچکترین رفتار و واکنش آدمها فکر میکرد.....
فهمیدهبود که دنیا آنقدرها هم جدی نبود
که بخواهد با تمام مسائل و رویدادها، احساسی و عمیق برخورد کند....
فهمیدهبود که خوشحالترینِ آدمها، بیتفاوتترینشان بود.....
فهمیدهبود چقدر بیهوده خودش را از فرصتهای خوشبختیِ بسیاری محروم
کرده بود.....
@iRoProxy zahra
فهمیدهبود که دنیا آنقدرها هم جدی نبود
که بخواهد با تمام مسائل و رویدادها، احساسی و عمیق برخورد کند....
فهمیدهبود که خوشحالترینِ آدمها، بیتفاوتترینشان بود.....
فهمیدهبود چقدر بیهوده خودش را از فرصتهای خوشبختیِ بسیاری محروم
کرده بود.....
@iRoProxy zahra
Dean
فهمیدهبود که باید کمتر به دل میگرفت و کمتر دلگیر میشد و کمتر روی کوچکترین رفتار و واکنش آدمها فکر میکرد..... فهمیدهبود که دنیا آنقدرها هم جدی نبود که بخواهد با تمام مسائل و رویدادها، احساسی و عمیق برخورد کند.... فهمیدهبود که خوشحالترینِ آدمها، بیتفاوتترینشان…
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
از شوق گل رویت افتادم به می خانه 💔
و ما زمستان دیگری را
سپری خواهیم کرد.
با عصیان بزرگی که درونمان هست
و تنها چیزی که گرم مان میدارد،
آتش مقدس امیدواریست !
سپری خواهیم کرد.
با عصیان بزرگی که درونمان هست
و تنها چیزی که گرم مان میدارد،
آتش مقدس امیدواریست !
Dean
Koveytipoor – Yaran Che Gharibane
کاری ندارم انقلابیه نمیدونم چرا ولی ازش خشم اومده خیلی خصوصا اونجاش که میگه :
یاران چه غریبانه، رفتند از این خانه/ هم سوخته شمع ما، هم سوخته پروانه
یاران چه غریبانه، رفتند از این خانه/ هم سوخته شمع ما، هم سوخته پروانه
منم سرگشته حیرانت؛ ای دوست
کنم یک باره جان؛ قربانت، ای دوست…
خلیل آسا؛ زِ شوقِ وصلِ کویت
دهم سر؛ بر سرِ پیمانت، ای دوست
دلی دارم؛ در آتش، خانه کرده
میانِ شعله ها؛ کاشانه کرده
دلی دارم؛ که از شوقِ وصالت
وجودم را زِ غم؛ ویرانه کرده
وجودم را زِ غم؛ ویرانه کرده
من؛ آن آواره ی بشکسته بالم
زِ هجرانت بُتا؛ رو بر زوالم
منم آن؛ مرغِ سرگردان وُ تنها
پریشان گشته شد؛ یک باره حالم!
سحر؛ سر بر سرِ سجاده کردم
دعایی؛ بهرِ آن دلداده کردم
زِ حسرت؛ ساغرِ چشمانم، ای دوست
لبالب یک سره؛ از باده کردم
دلا! تا کی اسیرِ یادِ یاری؟
زِ هجرِ یار؛ تا کی داغداری؟
بگو؛ تا کی زِ شوقِ روی لیلی، تو مجنونِ پریشانِ روزگاری؟!
پریشانم… پریشان روزگارم
من؛ آن سرگشته ی هجرِ نگارم
کنون عمریست؛ با امیدِ وصلت، درونِ سینه، آسایش ندارم!
زِ هجرت؛ روز وُ شب، فریاد دارم
زِ بیدادت؛ دلی ناشاد دارم
درونِ کوهسارِ سینه ی خود؛ هزاران کشته، چون فرهاد دارم!
چرا ای نازنینم؛ بی وفایی؟
دمادم با دلِ من، در جفایی؟
چرا آشفته کردی، روزگارم؟
عزیزم دارد این دل هم، خدایی…
عزیزم دارد این دل هم، خدایی…
کنم یک باره جان؛ قربانت، ای دوست…
خلیل آسا؛ زِ شوقِ وصلِ کویت
دهم سر؛ بر سرِ پیمانت، ای دوست
دلی دارم؛ در آتش، خانه کرده
میانِ شعله ها؛ کاشانه کرده
دلی دارم؛ که از شوقِ وصالت
وجودم را زِ غم؛ ویرانه کرده
وجودم را زِ غم؛ ویرانه کرده
من؛ آن آواره ی بشکسته بالم
زِ هجرانت بُتا؛ رو بر زوالم
منم آن؛ مرغِ سرگردان وُ تنها
پریشان گشته شد؛ یک باره حالم!
سحر؛ سر بر سرِ سجاده کردم
دعایی؛ بهرِ آن دلداده کردم
زِ حسرت؛ ساغرِ چشمانم، ای دوست
لبالب یک سره؛ از باده کردم
دلا! تا کی اسیرِ یادِ یاری؟
زِ هجرِ یار؛ تا کی داغداری؟
بگو؛ تا کی زِ شوقِ روی لیلی، تو مجنونِ پریشانِ روزگاری؟!
پریشانم… پریشان روزگارم
من؛ آن سرگشته ی هجرِ نگارم
کنون عمریست؛ با امیدِ وصلت، درونِ سینه، آسایش ندارم!
زِ هجرت؛ روز وُ شب، فریاد دارم
زِ بیدادت؛ دلی ناشاد دارم
درونِ کوهسارِ سینه ی خود؛ هزاران کشته، چون فرهاد دارم!
چرا ای نازنینم؛ بی وفایی؟
دمادم با دلِ من، در جفایی؟
چرا آشفته کردی، روزگارم؟
عزیزم دارد این دل هم، خدایی…
عزیزم دارد این دل هم، خدایی…
"So, tell me where should I go? To the left, where nothing's right...
Or go right, where nothing's left.."
Or go right, where nothing's left.."
HTML Embed Code: