TG Telegram Group Link
Channel: عطش انتظار ³¹³
Back to Bottom
📸| #پروفایل

🔻زن‌دراسلام

زنده ..
سازنده ..
ورزمنده‌است🙂☝️

✌️🏻بہ‌شرطےکہ‌لباس‌رزمش،
لباس‌عفتش‌باشد(:"🌱

#شھید‌بهشتی


𝒿ℴ𝒾𝓃↷
❥• @Atashe_entezarr313
‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌
🖤🖤

#فریاد_مهتاب

داستان و واقعیت حضرت زهرا س بعد از شهادت پیامبر ص 🥀

ـــــ ـ ـــــ ـ ـــــ  ☆🖤☆ ـــــ ـ ـــــ ـ ـــــ
                        
                               
#قسمت_سی_هشتم


فاطمه (س) در بستر بيمارى است، پهلوى او شكسته است، او شب و روز گريه مى كند. صداى گريه فاطمه (س)، فرياد مظلوميّت است.😭😭
همه از خود اين سؤال را دارند: "چرا بايد يگانه دختر پيامبر اين گونه گريه كند؟".
زنان مدينه با شوهران خود سخن مى گويند: "آخر چرا بايد حقّ فاطمه را غصب كنند؟ آخر چرا كسى فاطمه را يارى نمى كند؟"
بچّه ها، بزرگ ترها، زنان و مردان، همه با شنيدن گريه فاطمه (س) مى فهمند كه ظلم بزرگى به او شده است.
اين گريه، دل هر كسى را به درد مى آورد. بايد هر طور هست صداى گريه فاطمه (س) را خاموش كنيم. اين گريه براى حكومت از هر چيزى خطرناك تر است.
چگونه مى توان فاطمه (س) را آرام كرد. بايد نقشه اى كشيد.

چند نفر از همسايگان نزد على (ع) آمده اند و با او سخن مى گويند.
ــ يا على! ما براى فاطمه احترام قائل هستيم، امّا شما مى دانيد كه ما نياز به آرامش داريم.
ــ منظور شما از اين سخن چيست؟
ــ فاطمه هم شب گريه مى كند هم روز، ما از تو مى خواهيم سلام ما را به او برسانى و به او بگويى كه يا شب گريه كند و روز آرام باشد تا ما بتوانيم استراحت كنيم، يا روز گريه كند و شب آرام باشد. ما نياز به آرامش داريم.
ــ باشد، من به فاطمه مى گويم.
على (ع) به سوى خانه خود حركت مى كند... او وارد خانه مى شود و در گوشه اى مى نشيند. او مى خواهد سخن همسايه ها را به فاطمه (س)بگويد. فاطمه (س) به او نگاه مى كند و مى فهمد كه او حرفى براى گفتن دارد، امّا خجالت مى كشد بگويد.
ــ على جان! تو سخنى با من دارى؟
ــ فاطمه جان! همسايه ها به من گفته اند كه به تو بگويم يا روز گريه كنى يا شب.
ــ على جان! من به زودى از بين اين مردم مى روم، مرگ من نزديك است.

⚡️اين سخن دل على (ع) را به درد مى آورد...
اين چه حكايتى است كه فاطمه (س) را از گريه كردن هم منع مى كنند؟
اوّلِ صبح، او از خانه بيرون مى آيد. به راستى او با اين بيمارى كجا مى خواهد برود؟
نگاه كن! او به سوى قبرستان بقيع مى رود. حسن و حسين (ع) نيز همراه او هستند. از خانه او تا بقيع بيش از چند دقيقه راه نيست، ولى او اين مسافت را نزديك به يك ساعت مى رود، گاه دست به ديوار مى گيرد و گاهى دست روى شانه دو پسر كوچكش مى گذارد...
فاطمه (س)در گوشه اى از قبرستان مى نشيند و شروع به گريه مى كند. خورشيد، بالا مى آيد، آفتاب داغ مدينه بر فاطمه (س) مى تابد. فاطمه (س)از جاى خود بلند مى شود، او به دنبال سايه مى گردد.
آنجا درخت كوچكى هست، فاطمه (س) زير سايه درخت مى نشيند و به گريه خود ادامه مى دهد.
غروب آفتاب مى شود، على (ع) به دنبال فاطمه (س) مى آيد و او را به خانه مى برد.


● ادامه دارد...

𝒿ℴ𝒾𝓃↷
❥• @Atashe_entezarr313
🖤🖤

#فریاد_مهتاب

داستان و واقعیت حضرت زهرا س بعد از شهادت پیامبر ص 🥀

ـــــ ـ ـــــ ـ ـــــ  ☆🖤☆ ـــــ ـ ـــــ ـ ـــــ
                        
                               
#قسمت_سی_نهم


🍃شب در گوشه اى از مدينه جلسه اى تشكيل مى شود.
ــ فاطمه براى گريه به بقيع رفته است، اين براى ما خطرناك است.
ــ آرى، تا ديروز فاطمه در خانه خود گريه مى كرد، امّا امروز به بقيع رفته است، اگر مردم بفهمند چه خواهد شد؟
ــ اكنون چه كنيم؟
ــ بايد درختى را كه فاطمه زير سايه اش مى نشيند قطع كنيم تا آفتاب او را اذيّت كند و مجبور شود به خانه برگردد.
چند نفر با تبر به سوى بقيع مى روند و آن درخت را قطع مى كنند.
فردا صبح، فاطمه (س) با حسن و حسين (ع) به سوى بقيع مى آيد. آفتاب بالا آمده است، امّا اينجا ديگر درختى نيست تا فاطمه (س) زير سايه اش بنشيند.
آنجا را نگاه كن! على (ع) براى ديدن فاطمه (س) آمده است. او مى بيند كه فاطمه (س) در آفتاب نشسته است. على (ع) آستين خود را بالا مى زند:
ــ مى خواهى چه كار كنى، مولاى من؟
ــ مى خواهم براى فاطمه سايه بانى بسازم.
بيا من و تو هم مولاى خود را كمك كنيم، بيا برويم ساقه درخت خرما بياوريم...
خسته نباشى!
اين گونه است كه بَيتُ الاَحزان (خانه غم ها) ساخته مى شود. سايبانى كوچك براى گريه كردن فاطمه (س).
فاطمه جان! بيا در زير اين سايه بان بنشين.

⚫️روزها و شب ها مى گذرد...

خبرى در شهر مى پيچد: "بيمارى فاطمه (س) شديد شده است، او ديگر نمى تواند از خانه بيرون بيايد". آرى، ديگر او به طور كلّى، زمين گير شده است. عدّه اى از زنان مدينه به عيادت او مى آيند.
آنها در كنار فاطمه (س) مى نشينند و حال او را مى پرسند.
فاطمه (س) رو به آنان مى كند و مى گويد: "بدانيد كه من از شوهرانِ شما ناراضى هستم، زيرا آنها ما را تنها گذاشتند و به دنبال هوس هاى خود رفتند. عذاب بسيار سختى در انتظار آنها مى باشد واى بر كسانى كه دشمن ما را يارى كردند".
زنان مدينه با شنيدن سخنان فاطمه (س) به گريه مى افتند. آنها نزد شوهران خود مى روند و به آنها مى گويند كه فاطمه (س) از دست شما ناراضى است.
شما كه از پيامبر شنيده ايد كه فرمود: "فاطمه، پاره تن من است، هر كس او را اذيّت و آزار دهد مرا آزرده است"، شما بايد برويد و فاطمه را راضى و خشنود سازيد.
مردان مدينه چاره اى ندارند، بايد به سخن زنان گوش دهند.
نگاه كن! بزرگان اين شهر به سوى خانه فاطمه (س) مى آيند. آنها مى خواهند از فاطمه (س) عذرخواهى كنند.
درِ خانه به صدا در مى آيد، على (ع) در را باز مى كند. گروهى از مردم مدينه به عيادت فاطمه (س) آمده اند. آنها وقتى با فاطمه (س) روبه رو مى شوند چنين مى گويند: "اى سرور زنان! اگر على زودتر از بقيّه به سقيفه مى آمد ما با او بيعت مى كرديم ولى ما چه كنيم؟ على به سقيفه نيامد و ما ناچار شديم با ابوبكر بيعت كنيم".

💢آرى، آنها مى خواهند گناه همه كارهاى خود را به گردن على (ع)بياندازند، مقصّر خودِ على (ع) است كه به سقيفه نيامد!
امّا همه مى دانند كه على (ع) در آن لحظه، مشغول غسل دادن بدن پيامبر بود، آيا درست بود كه على (ع) بدن پيامبر را رها كند و به سقيفه برود؟
مگر اين مردم در غدير با على (ع) بيعت نكرده بودند، پس چه شد كه پيمان خود را شكستند؟
تاريخ به ياد دارد كه فاطمه (س) و على (ع) به درِ خانه مردم رفته، از آنها طلب يارى كردند ولى چرا كسى جواب آنها را نداد؟
اين مردم مى خواهند براى بىوفايىِ خود عذر بياورند، امّا خودشان هم مى دانند اين عذر بدتر از گناه است.
فاطمه (س) رو به آنها مى كند و مى گويد: "بعد از روز غدير ديگر براى كسى عذرى باقى نمى ماند! شما در آن روز با على (س) پيمان بسته بوديد، چرا بر سر پيمان خود نمانديد؟ اكنون از پيش من برويد، من نمى خواهم شما را ببينم، آيا بهانه ديگرى هم داريد كه بگوييد؟ شما مقصّر هستيد كه در حقّ ما كوتاهى كرديد". همه، سرهاى خود را پايين مى اندازند.

● ادامه دارد...

𝒿ℴ𝒾𝓃↷
❥• @Atashe_entezarr313
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
- صبحم بھ طلوعِ
- دوستت‌ دارم توست˘˘!
- ˼#ایها‌العزیز‌قلبم♥️˹

ــــ ـ بِھ‌نٰامَت‌یٰاذَاالْجلالِ‌وَالْاِکرام🌱
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
🛑 با این روایت خودت رو محک بزن !!


🟠 آیا ولایت امام زمان(عج) رو داری یا نه؟؟



أللَّھُمَ؏َـجِّلْ‌لِوَلیِڪَ‌ألْفَـــــــــرَج💚

𝒿ℴ𝒾𝓃↷
❥• @Atashe_entezarr313
‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌
🖤🖤

#فریاد_مهتاب

داستان و واقعیت حضرت زهرا س بعد از شهادت پیامبر ص 🥀

ـــــ ـ ـــــ ـ ـــــ  ☆🖤☆ ـــــ ـ ـــــ ـ ـــــ
                        
                               
#قسمت_چهلم


اكنون، حالِ فاطمه (س) روزبه روز بدتر مى شود. همه مى دانند كه همين روزهاست كه روح فاطمه (س) از قفس تنگ دنيا پر بكشد و به اوج آسمان ها پرواز كند.
همه مردم مى دانند كه فاطمه (س) از خليفه ناراضى است و براى همين بايد فكرى كرد.
به خليفه خبر مى دهند كه روزهاى پايانىِ زندگى فاطمه (س) فرا رسيده است، آن لگدى كه عُمَر در كوچه به او زده است، ديگر كار فاطمه (س) را تمام كرده است. خليفه تصميم مى گيرد تا به عيادت فاطمه (س) برود، شايد بتوان او را راضى كند، او مى خواهد با اين كار خود، مردم و تاريخ را فريب بدهد.
درِ خانه زده مى شود. فضّه، خدمتكار فاطمه (س)، در را باز مى كند. ابوبكر و عُمَر را مى بيند:
ــ ما آمده ايم تا از فاطمه عيادت كنيم.
ــ صبر كنيد تا من به او خبر بدهم.
فضّه به داخل خانه مى رود، خليفه بسيار خوشحال است، او با خود مى گويد الآن مى روم و با سخنان خود فاطمه را راضى مى كنم.

⚡️فضّه برمى گردد و مى گويد: "فاطمه اجازه نداد شما داخل شويد". آنها خيال مى كنند كه شايد امروز فاطمه (س) كار خاصى داشته است. براى همين مى روند و فردا بازمى گردند، امّا اين بار هم فاطمه (س) به آنها اجازه نمى دهد.
آنها براى بار سوم مى آيند و نااميد مى شوند:
ــ حالا چه كنيم؟
ــ بايد از على بخواهيم تا از فاطمه براى ما اجازه بگيرد.
آيا على (ع) اين كار را خواهد كرد؟
نگاه كن، خليفه با على (ع) سخن مى گويد:
ــ اى على! تا كى مى خواهى با ما دشمنى كنى؟
ــ مگر چه شده است؟
ــ ما مى دانيم كه تو به فاطمه گفته اى كه ما را به خانه راه ندهد، آيا ما حق نداريم به عيادت دختر پيامبر خود برويم، تو بايد فاطمه (س) را راضى كنى.
ــ باشد، من با فاطمه سخن مى گويم.
به راستى، آيا فاطمه (س) اجازه خواهد داد كه خليفه به عيادت او بيايد؟ على (ع)مأمور به صبر است. اين چيزى است كه قبلاً پيامبر از او خواسته بود.

💥نگاه كن!
على (ع) كنار بستر فاطمه (س) نشسته است، او نگاهى به صورت پژمرده همسرش مى كند، از فاطمه (س) جز مشتى استخوان، چيزى نمانده است. فاطمه (س) چشمان خود را باز مى كند، على (ع) را در كنار خود مى بيند. او على (ع)را به خوبى مى شناسد، مى داند اين طور نگاه كردن على (ع) معناى خاصى دارد:
ــ على جان! آيا سخنى مى خواهى بگويى؟
ــ ابوبكر و عُمَر به ديدار تو آمده اند، امّا تو به آنها اجازه نداده اى.
ــ آرى، من هرگز به آنها اجازه نمى دهم كه به ديدن من بيايند. على جان! من هرگز با آن دو نفر سخن نمى گويم.
ــ امّا من به آنها قول داده ام تا تو را راضى كنم كه آنها به اينجا بيايند.
ــ على جان! من سؤالى از تو دارم.
ــ چه سؤالى؟
ــ آيا تو مى خواهى آنها به اينجا بيايند؟
ــ من راضى به اين كار نيستم، امّا صلاح مى بينم كه آنان به اينجا بيايند.
ــ على جان! اين خانه، خانه خودت است من هم كنيز تو هستم، من روى حرف تو حرفى نمى زنم!
ببين، چگونه فاطمه (س) نظر على (ع) را بر نظر خود برترى مى دهد و از او اطاعت مى كند، به خدا قسم! دنيا عشقى زيباتر از عشق فاطمه (س)به على(ع) نديده است.

● ادامه دارد...

𝒿ℴ𝒾𝓃↷
❥• @Atashe_entezarr313
🖤🖤

#فریاد_مهتاب

داستان و واقعیت حضرت زهرا س بعد از شهادت پیامبر ص 🥀

ـــــ ـ ـــــ ـ ـــــ  ☆🖤☆ ـــــ ـ ـــــ ـ ـــــ
                        
                               
#قسمت_چهل_یکم

🔺 على (ع) به خليفه خبر مى دهد كه آنها
مى توانند به خانه او بيايند. قبل از آمدن آنان، چند نفر از زنان به خانه فاطمه (س) مى آيند، سپس ابوبكر و عُمَر وارد خانه على (ع) مى شوند. سلام مى كنند و روبه روى فاطمه (س) مى نشينند. فاطمه (س)جواب سلام آنان را نمى دهد و از زنانى كه در آنجا هستند مى خواهد تا روى او را به سمت ديوار بگردانند. او با اين كار خود مى خواهد به آن دو نفر بفهماند كه از آنان ناراضى است.
خداى من! من چه منظره اى را مى بينم!
تنها دختر پيامبر را به چه حال و روزى انداخته اند! او ديگر خودش نمى تواند در بستر جابه جا شود! آن كسى كه در وسط كوچه به پهلوى فاطمه (س) آن لگد محكم را زد، همين را مى خواست، او مى خواست فاطمه (س)را اين گونه زمين گير كند كه براى جابه جا شدن در بستر هم از ديگران كمك بگيرد...

🔹عُمَر نگاهى به ابوبكر مى كند، از او مى خواهد تا سخن خود را آغاز كند. ابوبكر چنين مى گويد:
ــ اى فاطمه! اى عزيز دل پيامبر، تو مى دانى كه من تو را بيش از دخترم، عايشه دوست دارم.
امّا فاطمه (س) جوابى نمى دهد. آنها برمى خيزند، به راستى آنها كجا مى خواهند بروند؟ آنها جايى نمى خواهند بروند، مى روند آن طرف بنشينند تا روبه روى فاطمه (س) باشند.
فاطمه (س)، اين بار هم از زنان مى خواهد تا او را به سمت ديگر بگردانند. ابوبكر سخن خود را چنين ادامه مى دهد: "اى دختر پيامبر!آيا مى شود مرا ببخشى؟ من براى به دست آوردن رضايت شما، از خانه، ثروت، زن و بچّه و هستى خود دست كشيده ام!".
به راستى آيا ابوبكر راست مى گويد؟ اگر اين خاندان اين قدر پيش او احترام دارند پس چرا دستور حمله به اين خانه و اهل اين خانه را داد؟
فاطمه (س) همان طور كه روى خود را به ديوار كرده است به او مى گويد: "آيا تو حرمت ما را نگاه داشتى تا من تو را ببخشم؟"

♦️ابوبكر سر خود را پايين مى اندازد، هيچ جوابى ندارد كه بگويد. اكنون وقت آن است كه فاطمه (س) از آنها سؤال خود را بپرسد:
ــ شما اينجا آمده ايد چه كنيد؟
ــ ما آمده ايم به خطاى خود اعتراف كنيم و از تو بخواهيم كه ما را ببخشى.
ــ من سؤالى از شما مى پرسم و مى خواهم شما حقيقت را بگوييد.
ــ هر چه مى خواهى بپرس كه ما حقيقت را مى گوييم.
ــ آيا شما از پيامبر اين سخن را نشنيديد: "فاطمه، پاره تن من است و من از او هستم، هر كس او را آزار دهد مرا آزار داده است و هر كس مرا آزار دهد خدا را آزرده است؟".
ــ آرى، اى دختر پيامبر! ما اين حديث را از پيامبر شنيديم.
ــ شكر خدا كه شما به اين سخن اعتراف كرديد.
نگاه كن! فاطمه (س) دست هاى ناتوان خود رابه سمت آسمان بلند مى كند و از سوز دل چنين مى گويد: "بار خدايا! تو شاهد باش، اين دو نفر مرا آزار دادند و من از آنها راضى نيستم".
آنگاه مى گويد: "به خدا قسم! هرگز از شما راضى نمى شوم، من منتظر هستم تا به ديدار پدرم بروم و از شما نزد او شكايت كنم".

📌اكنون ابوبكر به گريه پناه مى برد، شايد بتواند راه نجاتى براى خود بيابد! او فكر مى كند كه مى تواند با گريه، فريب كارى كند، پس با صداى بلند گريه مى كند و مى گويد: "واى بر من، من از غضب تو به خدا پناه مى برم، امان از عذاب خدا، اى كاش، به دنيا نيامده بودم و چنين روزى را نمى ديدم!".

● ادامه دارد...

𝒿ℴ𝒾𝓃↷
❥• @Atashe_entezarr313
🖤🖤

#فریاد_مهتاب

داستان و واقعیت حضرت زهرا س بعد از شهادت پیامبر ص 🥀

ـــــ ـ ـــــ ـ ـــــ  ☆🖤☆ ـــــ ـ ـــــ ـ ـــــ
                        
                               
#قسمت_چهل_دوم

عُمَر نگاهى به ابوبكر مى كند و مى گويد: "آرام باش، من تعجّب مى كنم كه چگونه مردم تو را به عنوان خليفه انتخاب كردند، چرا با خشم يك زن، بى قرار مى شوى؟ مگر چه شده است؟ تو يك زن را از خود رنجانده اى، دنيا كه تمام نشده است".
ابوبكر با شنيدن سخن عُمَر، مقدارى آرام مى شود. فاطمه (س)، سخن عُمَر را مى شنود، براى همين مى گويد: "من در هر نماز شما را نفرين مى كنم".
بار ديگر صداى گريه ابوبكر بلند مى شود. عُمَر از جاى خود بلند مى شود، ابوبكر هم برمى خيزد و آنها خانه را ترك مى كنند.
آيا به راستى ابوبكر از نفرين فاطمه (س) ترسيد؟
آن طور كه من مى دانم ابوبكر بسيار زيرك است، هدف او از اين سخنان، چيز ديگرى بود. اگر او واقعاً از كردار خود پشيمان شده بود، چرا اين قدر زود از سخن خود دست كشيد؟ معلوم مى شود كه او اين سخنان را از روى واقعيّت نگفت.

⚡️وقتى ابوبكر و عُمَر وارد خانه شدند، سلام كردند و فاطمه (س) جواب سلام آنان را نداد. من نبايد فكر كنم كه جواب سلام هر كسى، واجب است. وقتى پاسخ سلام بر من واجب است كه بدانم طرف مقابل من، مؤمن است و از هدف و نيّت او مطمئن باشم. اگر من بدانم كسى مى خواهد با يك سلام، باعث گمراه شدن مسير حق گردد، هرگز نبايد جواب او را بدهم. جواب سلام مؤمن واجب است، نه جواب سلام هر كس!
آرى، آن دو نفر براى اين سلام كردند تا جواب سلام خود را بشنوند و بعداً به مردم بگويند كه فاطمه (س) جواب سلام ما را داد و او از ما راضى است. سلام به معناى صلح و دوستى و سلامتى است. اگر فاطمه (س) در جواب آنان سلام مى كرد، راه حقيقت گم مى شد. فاطمه (س) مى خواست تا با اين كار، اسلام واقعي را از اسلام غير واقعى جدا كند و خط فاصله اى بين آنها ترسيم كند.


● ادامه دارد...

𝒿ℴ𝒾𝓃↷
❥• @Atashe_entezarr313
🖤🖤

#فریاد_مهتاب

داستان و واقعیت حضرت زهرا س بعد از شهادت پیامبر ص 🥀

ـــــ ـ ـــــ ـ ـــــ  ☆🖤☆ ـــــ ـ ـــــ ـ ـــــ
                        
                               
#قسمت_چهل_سوم

🌴اكنون على (ع)، كنار فاطمه (س) نشسته است، فاطمه (س) درس خوبى به خليفه داده است.
فاطمه (س) نگاهى به على (ع) مى كند و مى گويد:
ــ على جان! تو از من خواستى كه آنها را به خانه راه دهم، آيا آنچه را از من خواستى انجام دادم؟
ــ آرى.
ــ حالا اگر من از تو چيزى بخواهم قبول مى كنى؟
ــ آرى، فاطمه جانم!
ــ از تو مى خواهم كه وقتى از دنيا رفتم نگذارى اين دو نفر بر جنازه ام نماز بخوانند.
آرى! فاطمه (س) به فكر اين است كه براى هميشه تاريخ، پيام مهمّى بگذارد. هر كس كه تاريخ را بخواند از خود سؤال خواهد كرد كه چرا ابوبكر بر پيكر دخترِ پيامبر نماز نخواند.

🍃خليفه به سوى مسجد مى رود، امّا هنوز گريه مى كند. مردم وقتى گريه خليفه را مى بينند، تعجّب مى كنند، نزد او مى آيند و چنين مى گويند:
ــ چه شده است اى خليفه! چرا گريه مى كنى؟
ــ آيا درست است كه هر كدام از شما در كمال آرامش باشيد و مرا به حال خود رها كرده باشيد؟ من به اين بيعت شما نياز ندارم، من ديگر نمى خواهم خليفه شما باشم.
مردم تعجّب مى كنند، مگر فاطمه (س) به خليفه چه گفته است كه او اين قدر عوض شده است؟
آرى، ابوبكر از نفرين فاطمه (س)، خيلى ترسيده است.
اگر چه فاطمه (س) در بستر بيمارى است، امّا تا جان دارد از حق، دفاع مى كند.
مردم نمى دانند چه كار كنند، چگونه خليفه خود را آرام كنند. سرانجام تصميم گرفته مى شود تا عدّه اى نزد خليفه بروند و به او چنين بگويند: "اى خليفه، اگر تو از مقام خود، كناره گيرى كنى اسلام نابود خواهد شد، امروز بقاى اسلام به خلافت توست، هيچ كس نمى تواند جاى تو را بگيرد".
و اين گونه است كه خليفه آرام مى شود.

🍂من مات و مبهوت به ابوبكر نگاه مى كنم، چه شد كه اين قدر سريع آرام شد، معلوم است كه آن گريه هاى او، چيزى جز فريب كارى نبود. او براى اين كه پايه هاى حكومتش سست نشود، گريه كرد، او با گريه خود، حكومتش را نجات داد و مردم ساده را مسخره كرد. آرى، گريه او از روى پشيمانى نبود. اگر او واقعاً پشيمان بود، خلافت را به اهلش واگذار مى كرد. فاطمه (س) ابوبكر را به خوبى مى شناخت و به خوبى مى دانست كه او هرگز از كار خود پشيمان نيست، بلكه او با اين كارها به دنبال فريب كارى است.

🥀حال فاطمه (س) لحظه به لحظه بدتر مى شود، او گاهى از هوش مى رود و گاهى به هوش مى آيد.
او ديگر براى پرواز به سوى آسمان ها آماده است، او مى خواهد به ديدار پدر مهربان خود برود، در اين مدّت، فاطمه (س) چقدر بلا و سختى كشيده است.
آيا امشب با من به عيادت فاطمه (س) مى آيى؟
خداى من! گويا امشب در اين خانه خبرهايى است! فاطمه (س) در بستر بيمارى است، نگاه على (ع) به چهره همسرش، خيره شده است.
فاطمه (س) چشمان خود را باز مى كند، على (ع) را در كنار خود مى بيند، رو به او مى كند و مى گويد:
ــ على جان! من الآن، خوابى ديدم.
ــ در خواب چه ديده اى، اى عزيز دلم؟
ــ در خواب، پدرم را ديدم، او در قصر سفيدى نشسته بود وقتى با او روبه رو شدم به من گفت: "دخترم، نزد من بيا كه من مشتاق تو هستم".
ــ تو در جواب چه گفتى؟
ــ من به او گفتم: "به خدا قسم، من نيز مشتاق ديدار تو هستم".
ــ و پيامبر چه گفت؟
ــ او به من چنين گفت: "تو به زودى مهمان من خواهى بود".😭😭

⚫️اشك در چشمان على (ع) حلقه مى زند، او باور نمى كند كه امشب، آخرين شبِ زندگى فاطمه (س) باشد.
نگاه على (ع) به صورت فاطمه (س) دوخته شده است. ناگهان فاطمه (س)اين چنين مى گويد: "عليكُم السّلام".
فاطمه (س) رو به على (ع) مى كند و مى گويد: "پسرعمو، نگاه كن، جبرئيل به ديدن من آمده است، الآن او به من سلام كرد و من جواب او را دادم، او به من خبر داد كه امشب، شب آخر زندگى من است و من فردا به اوج آسمان ها پرواز مى كنم".😭😭

آرى، سفر فاطمه (س) قطعى شده است، در آسمان ها غوغايى به پا شده است، همه خود را براى مراسم استقبال از فاطمه (س) آماده مى كنند. 😭😭


● ادامه دارد...

𝒿ℴ𝒾𝓃↷
❥• @Atashe_entezarr313
🖤🖤

#فریاد_مهتاب

داستان و واقعیت حضرت زهرا س بعد از شهادت پیامبر ص 🥀

ـــــ ـ ـــــ ـ ـــــ  ☆🖤☆ ـــــ ـ ـــــ ـ ـــــ
                        
                               
#قسمت_چهل_چهارم


🥀اكنون، فرصت خوبى است تا فاطمه (س) حرف هاى خود را با على (ع) بزند. على (ع) سر فاطمه (س) را به سينه گرفته است و به شدّت گريه مى كند.😭😭 قطرات اشك على (ع) بر صورت فاطمه (س) مى ريزد. گويا فاطمه (س) اشك چشم على (ع)را مى گيرد و بر چهره خود مى كشد و مى گويد: "على جان! از پدرم شنيدم كه اشك كسى كه غم به دل دارد، باعث رحمت خدا مى شود، على جان! تو غم به دل دارى، من اشك تو را به چهره ام مى كشم تا به رحمت خدا برسم".😭😭
فاطمه (س) با اين كار خود درس بزرگى به تاريخ مى دهد، اشكِ مظلوم، حرمت دارد، اشك مظلوم، شفاىِ دل است و رحمت خدا را نصيب انسان مى كند، آيا تاريخ مظلوم تر از على (ع) ديده است؟ روزهاى تنهايى على (ع) نزديك است، وقتى فاطمه (س) برود، چه كسى اشك چشم على (ع) را خواهد ديد؟
مرگ فاطمه (س) نزديك است، على (ع) ديگر بايد آماده باشد تا سر در چاه بيابان كند واشك بريزد... 😭😭

⚫️فاطمه (س) چنين سخن مى گويد:
ــ على جان! تو بايد در مرگ من صبر داشته باشى! يادت هست در روز آخر زندگى پدرم، او به من وعده داد كه من زودتر از همه به او ملحق خواهم شد، اكنون وقت وعده پيامبر است. على جان! اگر در زندگى از من كوتاهى ديدى ببخش و مرا حلال كن.😭😭
ــ اى فاطمه! تو نهايت عشق و محبّت را به من ارزانى داشتى، تو با سختى هاى زندگى من ساختى، تو هيچ كوتاهى در حقّ من نكردى.
ــ على جان! از تو مى خواهم كه بعد از من با فرزندانم، مهربانى بيشترى داشته باشى، بعد از من با دختر خواهرم، اَمامه، ازدواج كن، زيرا او با فرزندان من مهربان است.
ــ فاطمه جان! تو به زودى حالت خوب مى شود و شفا مى يابى.
ــ نه، من به زودى نزد پدر خود مى روم، على جان! من وصيّت ديگرى هم دارم.
ــ چه وصيتّى؟
ــ بدنم را شب غسل بده، شب به خاك بسپار، تو را به خدا قسم مى دهم مبادا بگذارى آنهايى كه بر من ظلم كردند بر جنازه من حاضر شوند، آنهايى كه مرا با تازيانه زدند; محسن (ع) مرا كشتند نبايد بر پيكر من نماز بخوانند.
ــ چشم، فاطمه جان! 😭من قول مى دهم نگذارم آنها بر پيكر تو نماز بخوانند.
ــ على جان! من مى خواهم قبرم مخفى باشد.


● ادامه دارد...

𝒿ℴ𝒾𝓃↷
❥• @Atashe_entezarr313
🖤🖤

#فریاد_مهتاب

داستان و واقعیت حضرت زهرا س بعد از شهادت پیامبر ص 🥀

ـــــ ـ ـــــ ـ ـــــ  ☆🖤☆ ـــــ ـ ـــــ ـ ـــــ
                        
                               
#قسمت_چهل_پنجم


على (ع) نگاهى به صورت فاطمه (س) مى كند، مى بيند كه فاطمه (س) گريه مى كند، به راستى چرا فاطمه (س) گريه مى كند؟ او كه به زودى به آرزويش كه رهايى از قفس دنيا بود مى رسد، پس چرا اشكش جارى شده است؟ 😭
على (ع) رو به او مى كند و مى گويد:
ــ فاطمه جان! چرا گريه مى كنى؟
ــ من براى غربت و مظلوميّت تو گريه مى كنم، مى دانم كه بعد از من با سختى ها و بلاهاى زيادى روبه رو خواهى شد.😭😭
ــ فاطمه جان! گريه نكن، من در راه خدا بر همه آن سختى ها صبر خواهم نمود...😭😭

على جان! از نگاه تو بوى غم مى آيد، گريه مكن كه گريه تو دل مرا مى سوزاند!
على جان! من فاطمه تو هستم، مگر نمى گفتى هر گاه دلم مى گيرد، با نگاه به چهره فاطمه آرام مى گيرم؟ پس چرا به من نگاه نمى كنى؟ چرا سر خود را به زير افكنده اى؟ نكند از سرخىِ چشم و كبودى صورت من غمگين شده اى؟
جانِ فاطمه، سرت را بالا بگير، جانِ من به فداى تو! فاطمه تو، فدايىِ توست: روُحى لَكَ الفِداء...
على جان! من بار سفر بسته ام و به زودى از پيش تو مى روم، امّا بدان كه تو هميشه در قلب من هستى، پيوند من و تو، هرگز از هم گسسته نمى شود.
على جان! با من سخن بگو، غم دل خود را برايم بازگو كن! مى دانم كه وقتى من رفتم، تو هيچ كسى را نخواهى داشت تا با او درددل كنى، تو به بيابان پناه خواهى برد و با چاه سخن خواهى گفت...
على جان! وقتى اشك چشم يتيمان مرا ببينى، وقتى نگاه كنى و ببينى حسن و حسين من، زانوىِ غم در بغل گرفته اند، چه خواهی کرد؟😭😭😭


🥀حدود سه ماه از رحلت پيامبر گذشته است، چهره فاطمه (س) به خوبى نشان مى دهد كه لحظه پر كشيدن او نزديك است، او به زودى از رنج ها و غصّه ها رهايى خواهد يافت.
گروهى از مردم مى خواهند به عيادت فاطمه (س) بيايند، امّا فاطمه (س) گفته است كه به هيچ كس، اجازه ملاقات ندهند. او مى خواهد در اين روز آخر زندگى به حال خودش باشد.

💢سَلمى در كنار فاطمه (س) است. نمى دانم اين خانم را مى شناسى يا نه. او همسرِ ابى رافع است. اين خانم و شوهرش همواره به خاندانِ پيامبر عشق میورزند.
سَلمى در زمان پيامبر در خانه آن حضرت خدمت مى كرد و اكنون، اين افتخار نصيب او شده كه پرستار حضرت فاطمه (س) باشد.
على (ع) هم كنار فاطمه (س) نشسته است، فاطمه (س) گاهى از هوش مى رود و گاهى به هوش مى آيد. فرزندان فاطمه (س) در كنار مادر نشسته اند و آخرين نگاه هاى خود را به او دوخته اند.

⚫️و زينب!
او بيش از همه اشك مى ريزد، زينب دلش مى خواهد مادر يك بار ديگر او را در آغوش بگيرد،😭😭 آرى، خيلى وقت است كه اين دختر كوچك، دلش براى آغوش مادر تنگ شده است،😭😭 ولى مادر نمى تواند او را در آغوش بگيرد، استخوان هاى مادر شكسته است... 😭😭
زينب مى داند كه مادر، آماده رفتن شده است، او گاهى دست هاى كوچك خود را به سوى آسمان مى گيرد، گويا با خدا حرف مى زند: "خدايا! مادر من جوان است! او را شفا بده!"😭😭


● ادامه دارد...

𝒿ℴ𝒾𝓃↷
❥• @Atashe_entezarr313
🖤🖤

#فریاد_مهتاب

داستان و واقعیت حضرت زهرا س بعد از شهادت پیامبر ص 🥀

ـــــ ـ ـــــ ـ ـــــ  ☆🖤☆ ـــــ ـ ـــــ ـ ـــــ
                        
                               
#قسمت_چهل_ششم


فاطمه (س) نگاهش به دخترش خيره مى ماند، دست هاى كوچك او را مى بيند، زمزمه او را مى شنود، اشك فاطمه (س) جارى مى شود... 😭😭زينب به سمت مادر مى آيد، اشك چشم او را پاك مى كند، هيچ كس نمى داند كه زينب به دنبال بهانه اى است تا با دست هاى كوچكش، جاى تازيانه ها را نوازش كند... مگر او مى تواند فراموش كند كه دشمنان مقابل چشمش، مادر را با تازيانه زدند... 😭😭😭

⚫️نزديك اذان ظهر است، على (ع) با فاطمه (س) خداحافظى مى كند و به سوى مسجد مى رود.
فاطمه (س)، سَلمى را صدا مى زند و با كمك او برمى خيزد وضو گرفته و لباسى نو به تن نموده و خود را خوشبو مى كند.
فاطمه (س) مى خواهد به ديدار خدا برود. او از سَلمى مى خواهد تا چادر نماز او را بياورد.
سَلمى، چادر نماز فاطمه (س) را مى آورد و به او مى دهد. هنوز تا اذان ظهر فرصت باقى است.
او روى خود را به سوى قبله مى كند و چنين مى گويد: "سلام من بر جبرئيل! سلام من بر رسول خدا! بار خدايا من به سوى پيامبر تو مى آيم، من به سوى رحمت تو مى آيم".
فاطمه (س) رو به قبله مى خوابد و چادر خود را بر سر مى كشد و به سَلمى مى گويد: "مرا تنها بگذار و بعد از لحظاتى، صدايم بزن، اگر جواب تو را ندادم بدان كه من نزد پدر خويش رفته ام". 😭😭
فاطمه (س) دستش را زير گونه اش مى گذارد و چادر خود را بر سر مى كشد.
سَلمى از اتاق بيرون مى رود. صدايى به گوش فاطمه (س) مى رسد، كسى او را صدا مى كند: "دخترم! فاطمه جانم! نزد من بيا كه منتظرت هستم...".😭😭

الله أكبر، الله أكبر.
اين صداى اذان ظهر است، خوب است بروم و فاطمه (س) را براى نماز بيدار كنم.
سَلمى مى آيد و فاطمه (س) را صدا مى زند، امّا جوابى نمى شنود.
اى دختر پيامبر!
باز هم جوابى نمى آيد.
نزديك مى آيد، چادر را از روى صورت فاطمه (س) كنار مى زند.
واى بر من! فاطمه (س) از دنيا رفته است.😭😭😭
او صورت فاطمه (س) را مى بوسد و مى گويد: "سلام مرا به پيامبر برسان".😭😭

سَلمى مى گريد، در اين هنگام، حسن و حسين (ع) از راه مى رسند. آنها سراغ مادر را مى گيرند.😭😭 سَلمى جوابى نمى دهد، آنها به سوى مادر مى رود.
اينجا، كنار پيكر مادر، زينب اشك مى ريزد، به راستى چقدر زود، روزگار يتيمى او شروع شد!! 😭😭😭😭
آنها هر چه مادر را صدا مى زنند جوابى نمى شنوند. حسن (ع) كنار مادر مى آيد و مى گويد: "مادر، با من سخن بگو قبل از اين كه جان بدهم".😭😭😭
او روى مادر را مى بوسد، امّا مادر جوابى نمى دهد.
حسين (ع) جلو مى آيد و مادر را مى بوسد و مى گويد: "مادر! من پسرت حسين هستم با من سخن بگو". 😭😭😭
سَلمى، حسن و حسين (ع) را دلدارى مى دهد و از آنها مى خواهد تا به مسجد بروند و به پدر خبر دهند.
آنها در حالى كه گريه مى كنند به سوى مسجد مى دوند. همه صداى گريه حسن و حسين (ع) را مى شنوند، خدايا چه خبر شده است؟ آنها نزد پدر مى آيند و خبر شهادت مادر را به پدر مى دهند.😭😭
وقتى على (ع) اين خبر را مى شنود، بى قرار مى شود و از هوش مى رود. آرى، داغ فاطمه (س) بر على (ع) بسيار سخت است. عدّه اى بر صورت على(ع) آب میريزند. 😭😭
على (ع) به هوش مى آيد و مى گويد: "اى دختر پيامبر، بعد از تو چه كسى مايه آرامش من خواهد بود؟" 😭😭😭


● ادامه دارد...

𝒿ℴ𝒾𝓃↷
❥• @Atashe_entezarr313
🖤🖤

#فریاد_مهتاب

داستان و واقعیت حضرت زهرا س بعد از شهادت پیامبر ص 🥀

ـــــ ـ ـــــ ـ ـــــ  ☆🖤☆ ـــــ ـ ـــــ ـ ـــــ
                        
                               
#قسمت_چهل_هفتم


🔰على (ع) همراه با فرزندان خود به سوى خانه حركت مى كند. مردم خبردار مى شوند، غوغايى در شهر به پا مى شود.
زنان مدينه همه با هم ناله و زارى مى كنند، گويى كه از صداى شيون آنها، شهر به لرزه در آمده است. آن زن كيست كه به اين سو مى آيد؟ آيا او را مى شناسى؟
او عايشه، همسر پيامبر است، او مى خواهد وارد خانه على (ع) شود، امّا سَلمى، مانع او مى شود:
ــ تو نمى توانى وارد اين خانه شوى.
ــ براى چه؟
ــ فاطمه (س) وصيّت كرده است كه بعد از مرگش، به هيچ كس اجازه ندهيم كنار پيكر او بيايد.
آرى، عايشه همان كسى است كه حديث دروغ از پيامبر نقل كرد كه به فاطمه (س)، هيچ ارثى نمى رسد، اكنون او نبايد به كنار پيكر فاطمه (س) بيايد. عايشه با بغض و كينه اى بيشتر برمى گردد.

نگاه كن! مردم به سوى خانه على (ع) مى آيند. على (ع) از خانه بيرون مى آيد، حسن و حسين (ع) هم همراه او هستند، آنها گريه مى كنند. مردم با ديدن گريه حسن و حسين (ع) به گريه مى افتند. قيامتى بر پا مى شود!
همه منتظر هستند تا على (ع)، پيكر فاطمه (س) را به مسجد ببرد تا آنها بر او نماز بخوانند و در تشييع جنازه او شركت كنند. بعضى ها مى گويند: "الآن هوا تاريك مى شود، بايد هر چه زودتر مراسم تشييع جنازه را شروع كرد".
در اين ميان، على (ع) سخنى به ابوذر مى گويد و از او مى خواهد تا براى همه بگويد.
ابوذر رو به مردم مى كند و با صداى بلند مى گويد: "اى مردم، تشييع جنازه فاطمه (س) به تأخير افتاده است، خواهش مى كنم به خانه هاى خود برويد".

مردم با شنيدن سخن ابوذر متفرّق مى شوند. آنها خيال مى كنند چون غروب نزديك است، على (ع) مى خواهد فردا مراسم با شكوهى براى فاطمه (س) بگيرد و براى همين، تشييع پيكر فاطمه (س) را به تأخير انداخته است.
هوا تاريك شده است و مردم مدينه در خواب هستند، امّا امشب در خانه على (ع)، همه بيدار هستند، على (ع) و سَلمى و فضه و يتيمان فاطمه (س).
على (ع) دارد بدن فاطمه (س) را غسل مى دهد، بقيّه كمك مى كنند. فاطمه (س)وصيّت كرده است كه على (ع) او را از روى پيراهن غسل دهد.

💠على (ع) مى خواهد فاطمه (س) را در پارچه اى بهشتى كه پيامبر به او داده است، كفن نمايد. او بندهاى كفن را مى بندد. ناگهان چشمش به فرزندان فاطمه (س)مى افتد. آنها دوست دارند براى آخرين بار مادر خود را ببينند.
على (ع) آنها را صدا مى زند و مى گويد: "عزيزانم! بياييد و براى آخرين بار، مادر خود را ببينيد".😭😭

يتيمان جلو مى آيند و با مادر سخن مى گويند: "مادر، سلام ما را به پيامبر برسان". 😭😭
صداى گريه آنها سكوت شب را شكسته است. خداى من! چه مى شنوم؟
اين صداى ناله فاطمه (س) است كه به گوش من مى رسد. ناگهان، بندهاى كفن باز مى شود.😭😭
فاطمه (س) دست هاى خود را باز مى كند و فرزندانش را به سينه مى چسباند.
صداى گريه فاطمه (س) با صداى گريه يتيمان در هم مى آميزد. در آسمان غوغايى به پا مى شود. فرشتگان بى تاب مى شوند. 😭😭😭
صدايى از آسمان به گوش مى رسد: "اى على! يتيمان را از مادر جدا كن، فرشتگان از ديدن اين منظره به گريه افتاده اند".😭😭
على (ع) جلو مى آيد و يتيمان را از مادر جدا مى كند.😭😭😭

● ادامه دارد...

𝒿ℴ𝒾𝓃↷
❥• @Atashe_entezarr313
🖤🖤

#فریاد_مهتاب

داستان و واقعیت حضرت زهرا س بعد از شهادت پیامبر ص 🥀

ـــــ ـ ـــــ ـ ـــــ  ☆🖤☆ ـــــ ـ ـــــ ـ ـــــ
                        
                               
#قسمت_قسمت_چهل_هشتم


💠اكنون على (ع)، رو به فرزندش، حسن (ع) مى كند و از او مى خواهد تا برود و به ابوذر خبر دهد كه وقت تشييع جنازه فاطمه (س) فرا رسيده است.
آرى، على (ع) مى خواهد فاطمه (س) را شبانه دفن كند. حسن و حسين (ع)به خانه ابوذر مى روند.

ابوذر هم به خانه سلمان، مقداد، عمّار، حُذَيفه مى رود و به آنها خبر مى دهد.
اين پنج نفر در تاريكى شب به سوى خانه على (ع) مى آيند. آنها براى نماز خواندن بر پيكر فاطمه (س) مى آيند.
على (ع) جلو مى ايستد و اين پنج مرد پشت سر او صف مى بندند، يتيمان فاطمه (س) و سَلمى و فضه هم به صف ايستاده اند.

نگاه كن! فرشتگان، گروه گروه به اين خانه مى آيند، جبرئيل را ببين، همه آمده اند تا بر پيكر فاطمه (س) نماز بخوانند.
اكنون اين يازده نفر مى خواهند بدن فاطمه (س) را تشييع كنند.

⚫️صبر كن!
على (ع) مى خواهد دو ركعت نماز بخواند.
مولايت به نماز ايستاده است!
نماز على (ع) تمام مى شود، او دست هاى خود را رو به آسمان مى گيرد و دعا مى كند.
به راستى او با خداى خود چه مى گويد؟
پيكر فاطمه (س) را در تابوتى (كه قبلاً به دستور خود او ساخته شده است) قرار مى دهند.
اكنون، على (ع) دستور مى دهد تا دو شاخه درخت خرما را آتش بزنند و در جلو تابوت حركت بدهند.
تشييع جنازه آغاز مى شود. صدايى به گوش مى رسد: "او را به سوى من بياوريد".
خدايا! اين صدا از كجاست؟
اين صداى قبرى است كه قرار است فاطمه (س) در آنجا دفن شود.
آنجا قبرى آماده است، تابوت را همانجا به زمين مى گذارند.
على (ع) مى خواهد پيكر فاطمه (س) را داخل قبر بنهد. دو دست (شبيه دست هاى پيامبر) ظاهر مى شود و بدن زهرا را تحويل مى گيرد.

⚫️على (ع) با قبر فاطمه (س) سخن مى گويد: "اى قبر! من امانتم را به تو مى سپارم، اين دختر پيامبر است". 😭😭
اكنون، على (ع)، همه هستى خود را به خاك قبر مى سپارد. ندايى به گوش مى رسد: "اى على! بدان كه من از تو به فاطمه مهربانتر خواهم بود".😭
على (ع) بدن فاطمه (س) را داخل قبر مى نهد و چنين مى گويد:

بِسمِ اللهِ وَ بِاللهِ وَ على مِلّةِ رَسُولِ اللهِ.
به نام خدا و براى خدا و بر دين رسول خدا!
فاطمه جان! من تو را به خدا مى سپارم و راضى به رضاىِ او هستم.😭😭
همه فرشتگان در تعجّب از صبر على (ع) هستند. او در همه اين سختى و بلاها به رضاى خدا انديشه دارد.
على (ع) براى هميشه از فاطمه (س) خداحافظى مى كند و با چشمانى گريان، خشتِ لحد را مى چيند و خاك بر روى قبر مى ريزد، فقط خدا مى داند كه امشب در دل على (ع) چه مى گذرد. 😭😭😭


● ادامه دارد...

𝒿ℴ𝒾𝓃↷
❥• @Atashe_entezarr313
🖤🖤

#فریاد_مهتاب

داستان و واقعیت حضرت زهرا س بعد از شهادت پیامبر ص 🥀

ـــــ ـ ـــــ ـ ـــــ  ☆🖤☆ ـــــ ـ ـــــ ـ ـــــ
                        
                               
#قسمت_چهل_نهم


📌على (ع) كنار قبر فاطمه (س) نشسته است، او آرام آرام، اشك مى ريزد. او چه كند؟ غمى بزرگ بر دل دارد، همه هستى او در خاك آرميده است.😭😭
بغضى نهفته در گلوى على (ع) نشسته است، اشك بر گونه هايش جارى است. اكنون، ديگر او با چه كسى درد دل كند؟ 😭😭
گوش كن! على (ع) با يك نفر حرف مى زند.

اى پيامبر! امانتى را كه به من داده بودى به تو برگرداندم. به زودى دخترت به تو خواهد گفت كه بعد از تو، اين امّت، چقدر به ما ظلم و ستم نمودند. از فاطمه خود سؤال كن كه مردم با ما چه كردند.😭😭

آرى، على (ع)، امانت پيامبر را به او تحويل داده است. على (ع) به ياد آن روزى افتاده است كه پيامبر، دستِ فاطمه (س) را در دست او گذاشت و به او فرمود: "على جان! اين امانت من است".
چه روزى بود آن روز! روزى كه على (ع) عروس خود را به خانه اش مى آورد، آن روز پيامبر به على (ع) گفت كه فاطمه من، امانتِ من است، پاره تن من است.
اكنون آن سخن پيامبر در گوش على (ع) طنين انداخته است. اشك در چشم على (ع) نشسته است.😭😭

⚫️همه ايستاده اند و به على (ع) نگاه مى كنند، على (ع) دارد اشك مى ريزد. كاش يك نفر جلو مى آمد و زير بازوهاى على (ع) را مى گرفت و او را از كنار قبر فاطمه (س)بلند مى كرد....😭😭
على (ع) آخرين سخن هاى خود را با فاطمه (س) مى گويد:

فاطمه جان! من مى روم، امّا دلم پيش توست. به خدا قسم! اگر از دشمنان، نگران نبودم كنار قبر تو مى ماندم و از اينجا نمى رفتم و همواره به گريه مى پرداختم.😭😭😭
على (ع) برمى خيزد و رو به آسمان مى كند و مى گويد: "بار خدايا، من از دختر پيامبر تو راضى هستم".😭😭
آنگاه مقدارى آب روى قبر فاطمه (س) مى ريزد و از قبر فاطمه (س)جدا مى شود.😭😭

دوست من! گريه بس است! برخیز!اكنون، موقع عمل است، بايد به وصيّت فاطمه (س) عمل كنيم.
ــ ما كه به همه وصيّت هاى او را انجام داديم.
ــ هنوز يك وصيّت مانده است. او وصيّت كرده كه قبرش مخفى باشد. بايد دست به كار شويم. بايد چهل قبر حفر كنيم و آنها را پر از خاك كنيم. عجله كن ما وقت زيادى نداريم، ما بايد در جاى جاى بقيع، قبر بكنيم.

چهل قبر آماده مى شود. بايد همه متفرق شويم، به خانه هاى خود برويم.
صداى اذان صبح بلند مى شود:
الله أكبر، الله أكبر.
مردم مدينه از خواب بيدار مى شوند.

● ادامه دارد...

𝒿ℴ𝒾𝓃↷
❥• @Atashe_entezarr313
🖤🖤

#فریاد_مهتاب

داستان و واقعیت حضرت زهرا س بعد از شهادت پیامبر ص 🥀

ـــــ ـ ـــــ ـ ـــــ  ☆🖤☆ ـــــ ـ ـــــ ـ ـــــ
                        
                               
#قسمت_پنجاه

💠خليفه در مسجد نشسته است، او منتظر است تا پيكر فاطمه (س) را به مسجد بياورند و او بر آن نمازبخواند.
آرام آرام، مردم خود رابراى مراسم تشييع جنازه آماده مى كنند.
خبرى در ميان مردم رد و بدل مى شود: "ديشب، على، بدن فاطمه را به خاك سپرده است".
مردم به سوى قبرستان بقيع مى روند، مى خواهند قبر فاطمه (س) را پيدا كنند، امّا با چهل قبر تازه روبه رو مى شوند. به راستى قبر فاطمه (س) كدام است؟ هيچ كس نمى داند، آيا به راستى فاطمه (س) در اين قبرستان دفن شده است يا نه؟ نكند فاطمه (س) در جاى ديگرى دفن شده باشد؟
مردم، همديگر را سرزنش مى كنند و مى گويند: "ديديد كه چگونه از ثوابِ تشييع جنازه فاطمه محروم شديم، ما حتى نمى دانيم كه قبر او كجاست".

🔰مردم زيادى در بقيع جمع مى شوند. آنها با خود فكر مى كنند كه چرا فاطمه (س)را مخفيانه به خاك سپردند؟ چرا قبر او نامعلوم است؟
اين كار پيام سياسى مهمّى براى همه دارد، اين كار، فريادِ بلند اعتراض است.
نگاه كن! خليفه و عُمَر دارند به اين سو مى آيند. قبر فاطمه (س) معلوم نيست در كجاست؟ عُمَر عصبانى مى شود. او مى داند مخفى بودن قبر فاطمه (س)، براى تاريخ، يك علامت سؤال بزرگ است.
هر كس كه تاريخ را بخواند با خود خواهد گفت: "چرا قبر فاطمه (س) مخفى است؟"، جواب اين سؤال، آبروى خلافت را مى برد. او مى خواهد هر طور شده است اين علامت سؤال را پاك كند.
بايد خليفه بر پيكر فاطمه (س) نماز بخواند. عُمَر مى خواهد اين قبرها را بشكافد و پيكر فاطمه (س) را از قبر بيرون بياورد تا خليفه بر آن نماز بخواند.

در اين ميان نگاه عُمَر به مقداد مى خورد به سوى او مى رود و مى گويد:
ــ چه موقع فاطمه را دفن كرديد؟
ــ ديشب.
ــ چرا اين كار را كرديد؟ چرا صبر نكرديد تا ما بر پيكر دختر پيامبر نماز بخوانيم؟
ــ خود فاطمه وصيّت كرده بود كه تو و ابوبكر بر او نماز نخوانيد.
عُمَر عصبانى مى شود، به سوى مقداد حمله نموده و شروع به زدن او مى كند، آن قدر مقداد را مى زند تا خسته مى شود. مقداد از جا بلند مى شود، خون از سر و صورت او مى ريزد.
اكنون موقع آن است كه مقداد با مردم سخن بگويد: "اى مردم! دختر پيامبر از دنيا رفت در حالى كه زخم پهلوى او خوب نشده بود، آيا مى دانيد چرا؟ براى اين كه شما با غلاف شمشير به پهلوى او زديد".😭😭

📌آرى، شما كه با فاطمه (س) اين گونه برخورد كرديد چگونه توقّع داريد كه او اجازه دهد شما در تشييع جنازه او حاضر شويد؟

⚫️على (ع) در خانه نشسته است به او خبر مى دهند عمرمى خواهد قبرها را بشكافد تا پيكر فاطمه (س) را پيدا كند.
على (ع) برمى خيزد.
شمشيرِ ذو الفقار را در دست مى گيرد و عمامه اى بر سر مى گذارد كه رنگ زرد دارد. از خانه بيرون مى آيد. نگاه كن! او چقدر خشمگين است، رگ هاى گردن او پر از خون شده است.
عُمَر جلو مى آيد و مى گويد: "اى على! اين چه كارى بود كه تو كردى؟ ما پيكر فاطمه را از قبر بيرون مى آوريم تا خليفه بر آن نماز بخواند".

📌على (ع) دست مى برد و عُمَر را با يك ضربه بر زمين مى زند و روى سينه او مى نشيند و مى گويد: "تا امروز هر كارى كرديد من صبر نمودم، امّا به خدا قسم، اگر دست به اين قبرها بزنيد با شمشير به جنگ شما مى آيم، به خدا، زمين را از خون شما سيراب خواهم نمود".
همه على (ع) را مى شناسند، اگر على (ع) قسم بخورد به قسم خود عمل مى كند. چه كسى مى تواند در مقابل شمشير على (ع) ايستادگى كند؟
ابوبكر در فكر نجات عُمَر است، چه كند؟ چگونه على (ع) را آرام كند؟ جلو مى آيد و به على (ع) مى گويد: "تو را به حقّ پيامبر قسم مى دهم عُمَر را رها كن، ما از تصميم خود منصرف شديم، ما هرگز اين كار را انجام نمى دهيم".

على (ع)، عُمَر را رها مى كند و مردم متفرّق مى شوند. آرى، على (ع) به فاطمه (س)قول داده بود كه قبر او براى هميشه مخفى بماند.
على (ع) خيلى دلش مى خواهد كنار قبر فاطمه (س) برود. فاطمه (س) از على (ع)خواسته است تا بر سر قبر او برود و براى او قرآن بخواند.😭😭
اشك در چشم او حلقه زده است، او دلش مى خواهد به كنار قبر فاطمه (س)برود، ولى بايد تا شب صبر كرد وقتى كه هوا تاريك تاريك شود او به ديدار فاطمه (س) خواهد رفت و در خلوت شب با يارسفركرده اش، سخن خواهد گفت.😭😭
به راستى او با همسر سفر كرده اش چه خواهد گفت؟
جا دارداو اين گونه با او سخن گويد:
فاطمه جانم! ديشب دل من سخت به درد آمد، وقتى در تاريكى شب، پيكر تو را غسل مى دادم، دستم به زخم بازوى تو رسيد. دلم مى سوزد. چرا هرگز از زخم بازويت به من چيزى نگفتى؟ 😭😭😭


● ادامه دارد...

𝒿ℴ𝒾𝓃↷
❥• @Atashe_entezarr313
عطش انتظار ³¹³
🖤🖤 #فریاد_مهتاب داستان و واقعیت حضرت زهرا س بعد از شهادت پیامبر ص 🥀 ـــــ ـ ـــــ ـ ـــــ  ☆🖤☆ ـــــ ـ ـــــ ـ ـــــ                                                          #قسمت_پنجاه 💠خليفه در مسجد نشسته است، او منتظر است تا پيكر فاطمه (س) را به…
⚫️بانوى من! تو خود مى دانى كه هنگام نوشتن متن ،چقدر بر مظلوميّت تو گريستم، اين قلم، نيازمند نگاه توست، عشق تو دردلم زبانه مى كشد...به راستى چه كسى جز تو شايستگى مقام شفاعت رادارد؟
آن روزى كه ندا دهنده اى درآسمان ندا مى دهد كه چشمان خويش رافروگيريد تا فاطمه دختر محمّد(صلى الله عليه وآله) گذركند!
چگونه باور كنم كه درآن روز،مرا وخوانندگان اين متن رافراموش مى كنى و مارادر غربت و تنهايى رهامى كنى؟

هرگز! هرگز!
تو مادر مهربانى ها هستى!
همه ما منتظر آن روز باشكوه هستيم!
روزى كه تو دست ما را بگيرى و...

۰
۰
۰

● و پایان...

𝒿ℴ𝒾𝓃↷
❥• @Atashe_entezarr313
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
سلام همراهان گرامی ممنون که تا الان با ما بودین . دیگه در اینجا فعالیت نمی‌کنیم کانال رو به ایتا انتقال دادیم اونجا منتظرتون هستیم شریف بیارید 🥰👌

لینک ایتا👇👇👇👇

https://eitaa.com/+2640707612Cff8223969b
HTML Embed Code:
2024/03/28 09:29:02
Back to Top